سایه رقابت قدرتهای بزرگ بر زمین افغانستان
سایه رقابت قدرتهای بزرگ بر زمین افغانستان
افغانستان کشور کوچک اما همیشه به عنوان دروازهای برای تلاقی تمدنها و قدرتهای بزرگ بوده است. رقابت قدرتهای بزرگ همواره بر تحولات داخلی افغانستان تأثیر گذاشته و در مواردی نیز از آن تأثیر پذیرفته است. کودتای ثور نیز برآیند منازعه نیروهای داخلی زیر چتر رقابت ابر قدرتها در فضای دو قطبی جنگ سرد بود.
منطقه حایل
افغانستان در بخش اعظم قرن نوزده و دو دهه نخست قرن بیست به عنوان منطقه حایل بین دو قدرت بزرگ اروپایی یعنی روسیه تزاری در شمال و بریتانیا کبیر در جنوب شرق قرار داشت. منطقه حایل نقش ضربهگیر را بازی کرده از برخورد مستقیم دو قدرت جلوگیری میکند و آسیبهای کش و قوس در روابط دو قدرت بر این منطقه تحمیل میشود.
ضمن این که هیچ یکی از دو قدرت تعهدی در قبال انکشاف چنین نقطهای ندارند. افغانستان طی سالهای ۱۸۳۹، ۱۸۷۹ و ۱۹۱۹ سه بار با انگلستان درگیر شده است. دو جنگ نخست در چارچوب سیاست تهاجمی رادیکالها در بریتانیا به منظور تسخیر کامل افغانستان صورت گرفته است و جنگ سوم به استقلال افغانستان انجامید.
هرچند افغانستان هیچگاه مستعمره نگردید، اما پس از "جنگ دوم افغان-انگلیس" و روی کار آمدن عبدالرحمن خان در کابل (۱۸۸۰-۱۹۰۱) وضعیت شبه مستعمره برای بریتانیا پیدا کرد. معاهده ۱۸۹۳ کابل به این وضعیت رسمیت بخشید و بر اساس آن خط مرزی دیورند به عنوان مرز بین هند بریتانوی و افغانستان شناخته شد، سیاست خارجی افغانستان زیر کنترول بریتانیا قرار گرفت و کمکهای برتانیا به حاکم افغانستان افزایش یافت.
عبدالرحمان خان که از او به عنوان "امیر آهنین" نیز یاد میشود، با اتکا به کمکهای خارجی تمرکز گرایی را با خشونت به پیش برد. شکل گیری اتفاق مثلث بین روسیه، بریتانیا و فرانسه در برابر تهدید آلمان در ۱۹۰۷ باعث گردید که روسها نیز پذیرفتند که افغانستان در حوزه نفوذ بریتانیا باشد.
در پی "جنگ سوم افغان-انگلیس،" بریتانیا در ۱۹۲۱ استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت ولی خط مرزی دیورند به طور مکرر از جانب افغانستان تا ظهور پاکستان در ۱۹۴۷ تأیید گردید.
بازی بزرگ جدید
در پی فرو نشستن شعلههای جنگ دوم جهانی در ۱۹۴۵ بازی بزرگ دیگری در مقیاس جهانی بین دو ابر قدرت جدیدالظهور یعنی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، موسوم به جنگ سرد، جهان را به دو قطب شرق و غرب تقسیم کرد.
در چارچوب جنگ سرد (۱۹۴۵-۱۹۹۱) جهان سوم شامل کشورهایی در آسیا، افریقا و امریکای جنوبی محل منازعه غیر مستقیم دو ابر قدرت بود. امریکا از فرمانروایان ضد کمونیست مثل ژوزف موبوتو در کنگو، نگودین دییم در ویتنام جنوبی، باتیستا در کوبا، چیان کاچیک در چین حمایت می کرد و از طرف دیگر اتحاد جماهیر شوروی از چپگرایان در یونان، آنگولا، اتیوپی، ویتنام، چین، کوبا، افغانستان و عراق حمایت می کرد.
در فضای دو قطبی تحولات داخلی کشورهای نامبرده از جمله افغانستان تحت تأثیر شدید مداخلات ابر قدرت ها سمت و سو پیدا میکرد.
بر این اساس تغییرات اجتماعی، ظهور احزاب چپی و اسلام گرا، توسعه اقتصادی و سیاسی، رشد ارتش، سیاست خارجی افغانستان و کودتاها از جمله کودتای هفت ثور در سایه مداخله و ضد مداخله شوروی و آمریکا در این کشور رقم خورد.
همسایگان متخاصم و دو قطب قدرت
با این که نخبگان حاکم در دهه ۱۹۳۰ تلاش کردند که روابط نسبتا متوازن با دو قدرت مجاور یعنی شوروی و بریتانیا برقرار کرده و از هضم در یکی از آنها اجتناب نماید. به همین منظور تلاش گردید که با قدرتهای نو ظهور مثل آلمان، ایتالیا و حتی امریکا مناسبات سیاسی و اقتصادی چند جانبه بر قرار گردد.
اما شروع جنگ سرد و شکل گیری فضای دو قطبی منعطف در نظام بین الملل، قاعده بازی را تغییر داد و دو انتخاب بیشتر پیشروی نخبگان افغان نیازمند به کمک های خارجی، وجود نداشت. در این میان نوع مناسبات افغانستان با پاکستان نقش تعیین کننده در انتخاب افغانستان داشت. خط مرزی دیورند نه تنها به عنوان خط مرزی دو کشور عمل کرد که به عنوان خط مرزی دو اردوگاه شرق و غرب ایفای نقش کرد.
پاکستان دقیقا یک سال پس از سخنرانی پرشور چرچیل در مارچ ۱۹۴۶ اعلام موجودیت کرد. چرچیل در آن سخنرانی ضرورت کشیده شدن پرده آهنین در برابر توسعه طلبی کمونیسم را مطرح کرد و سال بعد دکترین ترومن رئیس جمهور(۱۹۴۵-۱۹۵۳) و طرح مارشال وزیر خارجه وقت آمریکا این طرح را در ابعاد سیاسی، اقتصادی و نظامی آن تحکیم بخشید.
پاکستان با عضویت در پیمانهای سیوتو سنتو در خط مقدم دفاع از غرب در برابر شرق قد بر افراشت. افغانستان نتوانست توجه امریکا را جلب کرده و کمکهای همسان با پاکستان از غرب دریافت کند.
نفوذ همه جانبه شوروی در افغانستان و کودتای ثور
با اینکه دیدگاه رهبران کودتای ثور را - مبنی بر این که دگرگونی انقلابی در ساختار قدرت، نتیجه تبعیض و انحصار طولانی مدت قدرت بوده است- نمیتوان نادیده گرفت اما نفوذ همه جانبه شوروی در افغانستان، در ظهور یک نسل از روشنفکران و نظامیان چپیگرای انقلابی، شکل گیری حزب قدرتمند دموکراتیک خلق و تسریع حرکت انقلابی انکار ناپذیر است.
سفر خروشچف و بولگانین به افغانستان در ۱۹۵۵ نقطه عطفی در روابط دو کشور محسوب می گردد. در پی این سفر حجم وسیعی از کمکهای شوروی و اقمار آن به افغانستان سرازیر گردید.
روند سوسیالیزه شدن ادبیات و فرهنگ، ارتش، اقتصاد و سیاست در کابل و دیگر مراکز شهری افغانستان سرعت و شتاب یافت. درست ده سال پس از سفر خروشچف در جنوری ۱۹۶۵ حزب دموکراتیک خلق توسط نخبگان چپی اعلام موجودیت کرد.
با اینکه حزب دموکراتیک خلق افغانستان به دلیل اختلافات زبانی، قومی و تاکتیکی در ۱۹۶۷ به دو شاخه خلق و پرچم منشعب گردید، اما در مقایسه با جریانهای دیگر چپی از قبیل شعله جاوید و ستم ملی که گرایش مائوئیستی داشتند، پر نفوذ و شاخص بود. کودتای داوود خان علیه پسر عمویش ظاهرشاه در جولای ۱۹۷۳ اساسا با حمایت بخش نظامی شاخه پرچم که جوانان تحصیل یافته در شوروی بودند، به پیروزی رسید.
اشاره داوود خان به چپی ها به عنوان "رفقا" در نطق پس از پیروزی اش، باعث شد که مطبوعات غرب این کودتا را طرفدار شوروی قلمداد کنند.