لنگی انتحاری
.........
خدای من زچه رو گَنس وگیج وخاموشم
چرا زخاطر آیینه ها فراموشم
به جای قطرۀ مهری زسوی احساسی
به غیر زهر کنایه لبی نمی نوشم
صدای تیشۀ بی پیر فکرِ همسایه
رسد سراسر شب در حوالی گوشم
به روی هلهلۀ طمطراق بی رنگی
همیشه گرچه بود باز شهرِ آغوشم
ولی دریغ که از ماورای دریاها
غریو فتنۀ سرمایه کرده مدهوشم
به زیرِ بار سیاهی گمانِ من عمری
دوباره لِه شود ازبیخ استخوان دوشم
تو هم زشوقِ تماشای من حلاوت کن
که مثلِ سرابِ مذابم زریشه می جوشم
بگو سپیدی لنگی انتحاری را
بگوکه آمدنت کی کند سیه پوشم
.......... .......
نورالله وثوق
اول مهر 1390
پانوشت
لنگی: عمامه - دستار
خدای من زچه رو گَنس وگیج وخاموشم
چرا زخاطر آیینه ها فراموشم
به جای قطرۀ مهری زسوی احساسی
به غیر زهر کنایه لبی نمی نوشم
صدای تیشۀ بی پیر فکرِ همسایه
رسد سراسر شب در حوالی گوشم
به روی هلهلۀ طمطراق بی رنگی
همیشه گرچه بود باز شهرِ آغوشم
ولی دریغ که از ماورای دریاها
غریو فتنۀ سرمایه کرده مدهوشم
به زیرِ بار سیاهی گمانِ من عمری
دوباره لِه شود ازبیخ استخوان دوشم
تو هم زشوقِ تماشای من حلاوت کن
که مثلِ سرابِ مذابم زریشه می جوشم
بگو سپیدی لنگی انتحاری را
بگوکه آمدنت کی کند سیه پوشم
.......... .......
نورالله وثوق
اول مهر 1390
پانوشت
لنگی: عمامه - دستار