آینه وار حقایقی در باره افغانستان

انعکاس آیینه وار
/26.2.201
افگینی پاخوموف، خبرنگار آژانس نووستی در پاکستان / روزنامه کامیرسانت.

کرشمه ی تاریخ: ربع قرن پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، اکنون قطعات امریکا و ناتو آماده گی بیرون شدن از افغانستان را می گیرند. آنها باید... تا پایان 2014 از میان کوه های نامهمان نواز افغانستان بیرون شوند و این دو سوال نفرینی را از خود به جا بگذارند: چرا آزادی بخشان بار دیگر فرار می کنند؟ و چه کسی جای اینها را می گیرد؟

دشوار است نتایج حضور دوازده ساله ارتش ناتو، به خصوص امریکا را در حال حاضر ارزیابی کرد: این که چه چیزهایی را توانستند تغییر دهند و چه چیزهایی را نه، پس از خروج این نیروها و پس از آن که سیاستمداران گزارشهای شان را ارائه کنند و کشوری که 35 سال است می جنگد، تنها و با خود بماند، پاسخ خواهد یافت. آشکار است که افغانستان صلح آمیز نبود و نخواهد بود. آشکار است که دولت مرکزی پس از خروج امریکایی ها تمام خاک افغانستان را زیر کنترل نخواهد داشت و البته گفتنی است که حالا و با حضور امریکایی ها هم این مامول برآورده نشد. اما آن چه آشکار نیست، این است که حالا نوبت چه کسی است؟

دوختن لحافی چند پارچه

آن گونه که تاریخ افغانستان نشان می دهد وارد شدن به افغانستان با ارتش خود کار دشواری نیست. دشوارترین کار بیرون شدن از آن است. بدتر از همه هر خروج به فاجعه یی منجر می شود که نه تنها به بخشی از تاریخ افغانستان تبدیل می شود بل تاریخ کشوری نیز که تلاش کرده است افغانستان را مطیع خود سازد. خوشبختانه این بار نوبت ما نیست که کار دشوار تحلیل «اشتباه های خود را در افغانستان» انجام دهیم، این کار اکنون بر عهده ی تحلیلگران ناتو افتاده است اما مهمترین استنتاج را باید با این رقیبی که محتمل نیست به دشمن تبدیل شود، در میان گذاشت.

مهمترین استنتاج این است که نمی توان کشوری را آزاد کرد که در واقع وجود ندارد. افغانستان در حال حاضر کشور نیست. یک قطعه زمین است زیرا نیروهای گوناگون آینده ی این زمین را به صورت متفاوتی می بینند و اکثر این نیروها نگاهشان به افغانستان به عنوان مجموعه یی از جزایری نابافته باهم است که بایستی تلاش شود لقمه یی چربتری از بدن آن جدا کرد.

من این نکته را در پایان 1990 وقتی به میدان هوایی مزار شریف در شمال افغانستان که هنوز به تصرف طالبان نیامده بود، پرواز کردم، دانستم. در آنجا واضح شد که میدان هوایی را گروه های متفاوتی کنترل می کنند: تاجیکها و هزاره های محلی که باهم در مورد تقسیم «باج» از مسافران و بارشان به تفاهم رسیده اند. یکی از تاجیک هایی که به ملاقات من آمده بود، توازن نیروهای را به این ترتیب توضیح داد: ما از این درخت تا آن درخت را کنترل می کنیم و آنها از آن درخت تا آن دیوار. اصولاً به همین ترتیب ستون وار (ازین درخت تا آن درخت) تمام افغانستان تقسیم شده بود. مساله این است هر قدر جنگ تداوم پیدا کند به همان اندازه ستون ها باریکتر می شود و کشور پارچه پارچه تر.

درین حال افغانستان کشوری بالنسبه جوانی است. خان های قبایل پشتون احمدشاه را به عنوان پادشاه در سال 1747 انتخاب کردند. اما این فقط خان ها بودند که با هم به تفاهم رسیدند نه افغانستان و افغانستان کماکان به قبیله ها و مردمان جدا از هم باقی ماند. اما این نکته ها را کسی مورد توجه قرار نمی دهد. همه در پی اینند که این کشور فقیر کوهستانی را با شیوه های مختلف به دوره ی معاصر وارد کند.

سلمان طاهر سیاست شناس مشهور پاکستانی می گوید: مساله افغانستان ازینجا ناشی می شود که تمام نسخه هایی که برای درمان دردهای این کشور صادر می شود، توسط خارجی ها صورت می گیرند و این کشورهای خارجی در تلاشند افغانستان را مطیع و منقاد خود کنند. اما افغانستان شبیه دیگر کشورها نیست و دیگران اجازه نمی دهند این کشور مسیر خودش را پیدا کند.

در واقعیت امر موفق ترین حکمران افغانستان در طول تاریخ کوتاه این کشور همانا آخرین شاه این کشور محمد ظاهر است که بیشتر از دیگران حاکمیت کرد و راز موفقیت او درین خلاصه می شد که او در تلاش بود با هیچ کس وارد جنجال نشود و تعداد کمتری از دشمنان خود را گردن زد به همین دلیل سالهای حاکمیت محمد ظاهر شاه را سالهای طلایی تاریخ افغانستان تلقی می کنند. شاه به همین دلیل سعی می کرد اصلاحات را نیز با احتیاط اعمال کند.

این احتیاط به مذاق بعضی ها خوش نخورد. ضرورت افتاد تا افغانستان را به صورت فوری به یکی از اردوگاه های منطقه «بخیه بزنند» برای همین منظورتلاش کردند این کشور را با تجربه های دردناک دولتی گاه به این سو و گاه به آن سو بخیه بزنند و نتیجه همیشه فاجعه یی و خونریزی بزرگی بوده است. در سال 1973 داوود پسر کاکای شاه او را سرنگون و خود را رییس جمهوری دموکراتیک افغانستان اعلان کرد. داوود را افسران جانبدار کمونیسم در سال 1978 سقوط دادند و در سال 1979 اتحاد شوروی ارتش خود را وارد افغانستان کرد و به این ترتیب خونریزی بی امانی آغاز یافت. اما نشد که دولت سوسیالیستی را در کوه های افغانستان بسازند. با خروج نیروهای شوروی در سال 1989 رژیم آن زمان کابل با بسم الله االرحمان الرحیم نام افغانستان را به جمهوری اسلامی تبدیل کرد. پس از آن مجاهدین قدرت را گرفتند و آنها به صورت فوری به دریدن و کشتن هم دیگر به خاطر قدرت پرداختند.

به نظر می رسید تا میانه دهه 1990 تمام الگوها و نسخه ها از شاهی مطلقه تا دموکراسی و از سوسالیسم تا جمهوری اسلامی در افغانستان به آزمایش گرفته شده بودند. هیچ یک کارساز نیفتاد. و آنجا بود که مانند دستکش فنردار بوکس، جنبشی به نام طالبان در این منطقه قامت بلند کرد. اعضای این گروه می خواستند کشور را بر اساس «اصول اسلام واقعی و پاک» بسازند و آن را با کثافت کاری های «آلوده با گناه نیالایند». طالبان مدعی بودند که قدرت آنها برخاسته از قبایل و رهبران قبایل نیست که از طرف خود خدا به آنها عطا شده است. مولانا سمیع الحق روحانی با نفوذ پاکستانی در آن زمان موفقیت طالبان را این گونه توضیح می دهد: «در یک سو ارتشی قرار داشت متعلق به کسی به نام دوستم و در سوی دیگر ارتش الله. کدام ارتش باید پیروز می شد؟»

اما طالبان که برخاسته از دانش آموزان افغانی بودند که در مدارس دینی پاکستانی درس می خواندند، نیز بازی را باختند. حمایت بی قید و شرط طالبان از تندوران دینی تمام دنیا از جمله «القاعده» منجر به هجوم نیروهای نظامی ناتو به افغانستان گردید. حالا معلوم می شود که آنها هم نتوانستند این لحاف پارچه پارچه را با هم بدوزند و کشوری واحدی بسازند.

طالبان که برگردند، چگونه خواهند بود؟

هرچند طالبان بازی را باختند اما توانستند در عرصه سیاسی کشور باقی بمانند. معمولاً بازنده ها را از میدان شطرنج سیاست افغانستان جاروب می کنند. تنها اگر همین واقعیت بقای آنها را درنظر بگیریم ، می توانیم پاسخ این سوال را در یابیم که چرا از برگشت انتقام جویانه ی طالبان پس از خروج امریکایی ها اینهمه هراس وجود دارد. رهبران طالب این موضوع را می دانند و نیرومندی خود را حس می کنند. تعجب برانگیز هم نیست! آیا می شد غیر ازین باشد؟ در صورتی که سرگروه های «طالبان» را همه پشت میز مذاکره دعوت می کنند از امریکایی ها گرفته تا پاکستانی ها، در مورد فراخوان های رژیم کابل که اصلاً گپ هم می توان نزد.

سال اول نیست که خبرهایی منتشر می شوند در مورد این که هم امریکا، هم پاکستان و هم افغانستان دنبال تماس با طالبان استند و این تماس ها را برقرار میکنند. خود طالبان این امر را گاه رد می کنند و گاه تایید می کنند اما می توان شکی نداشت که اکثر رهبران طالبان هم با کابل و هم با اسلام آباد تماس هایی دارند. طالبان ظرف سالهای پس از سقوط شان توانستند ساختارهای خود را حفظ کنند. بیشتر از آن، آنها مصممانه توانستند در پاکستان اعلام حضور کنند حالا در این کشور «نهضت طالبان پاکستان» نیز فعالیت می کند و اسلام آباد از فعالیت های این نهضت به صورت جدی در هراس است.

با این حال، دلایلی فراوانی مبنی براین وجود دارند که رهبری اسلام آباد و نه تنها آنها می بایست نگران باشند. «طالبان» به صورت تاریخی اگر در نظر بگیریم، نهضت افغانی نیست. ایدیولوژی این نهضت در قرن نزدهم در مدرسه ی شهردیوبند، در نزدیکی دهلی تولد شد. در آنجا بود که شماری از روحانیان تندرو با تدوین طرح دکترین دینی به استعمار بریتانیا پاسخ دادند. این دکترین تمام مظاهر غربی را رد می کند از فرهنگ گرفته تا اندیشه ها، فلسفه و حتا لباس و موسیقی غربی را نیز. دیوبندیها به جای مظاهر غربی فرهنگ و میهندوستی خود را عرضه می کردند که مبتنی بود بر اسلام «واقعی». طالبان این ایدیولوژی را گرفتند و تندروتر ساختند تا آن آندازه که متوجه نشدند این «اسلام خالص و واقعی» چقدر هموطنان افغانشان را از آنها دور کرده است.

یکی از مهمترین و موفقترین فرماندهان مقاومت علیه طالبان، احمدشاه مسعود که در 2001 توسط تروریست ها کشته شد، باری به من گفته بود: طالبان بر غیرت آدمی پا می گذارند! آنها مردم را وادار می کنند ریش هایشان را نتراشند و موسیقی نشنوند، تلویزیون تماشا نکنند. اما من خودم تصمیم می گیرم چگونه ریش بگذارم و چه موسیقی را بشنوم!.

غیرت در فرهنگ او واژه ی کلیدی بود. غیرت یعنی غرور، حق دفاع از کرامت انسانی، حق مرد در داشتن سلاح و استفاده از آن به ترتیبی که زمان و شیوه ی استفاده از سلاح را خودش تعیین کند. غیرت مهمترین بخش قانون شرف یا همان پشتونوالی است که در میان قبایل پشتون حتا از احکام قرآن هم مهمتر است.

به همین دلیل است که در آستانه ی خروج امریکایی ها این سوال نگرانی اکثر افغانها را برانگیخته است که آیا رهبران طالب از تجربه ی گذشته ی شان درسی گرفته اند، برخورد نرمتری در پیش خواهند گرفت در صورتی که کدام فورمول همزیستی سیاسی مسالمت آمیز با رژیم کابل پیدا کنند یا نه.

سلمان طاهر معتقد است: کمتر کسی را می توان در منطقه یافت که شک داشته باشد پس از خروج ناتو طالبان به قدرت برمی گردند، ممکن است بخشی از حکومت افغانستان گردند و یا بخشی از مناطق افغانستان را زیر کنترل خود درآورند. اصل سوال اینجاست که چگونه برخوردی خواهند داشت. این کارشناس پاکستانی باور دارد که آنها روش قبلی شان را تکرار خواهند کرد و در نتیجه افغانستان بار دیگر پارچه پارچه خواهد شد و جنگ ممکن است به منطقه سرایت کند.

چگونه می شود افغانستان را یک پارچه ساخت؟

این یکی دیگر از آن سوال های اصولی است زیرا به همین ساده گی برخاستن و در را پشت سر بستن و بیرون شدن از افغانستان ممکن نیست. جنگ داخلی جدید در افغانستان شعله ور خواهد شد و دامن تمام همسایه های دور و نزدیک آن را فرا خواهد گرفت. پاکستان، جایی که هنوز میلیون های آواره ی جنگ های پیشین در آن زنده گی می کنند، نگران ورود سیل جدید از آواره گان افغان است. تمام منطقه اضطراب و هراس ازین دارند که تندروان دینی از خاک افغانستان به کشورهای شان نفوذ کنند. موضوع صدور مواد مخدر، هیرویین، مساله یی است علیحده و همه معتقدند که با خروج ناتو از افغانستان فعالیت ها در این عرصه بیشتر خواهند شد. از سوی دیگر گزینه یی هم برای اقتصاد افغانستان تا از مواد مخدر صرف نظر کند، وجود ندارد. بدون امنیت نمی توان در این کشور کوهستانی آن خط انتقال گاز را که همه منتظرش استند و قرار است گاز آسیای مرکزی را به پاکستان و هند انتقال دهد، ساخت. هند و پاکستان هر دو با کمبود چشمگیر مواد سوختی روبرو استند و رفع این کمبود همراه با نیاز فروش کالاهای مورد نیازعامه از تولیدان هند و پاکستان در بازارهای آسیای مرکزی در گرو ثبات افغانستان است. افغانستان در کل کشوری است ترانزیتی و بی ثباتی در این کشور مثل بسته شدن راه است از هند به شمال و غرب.

اما مهمترین چیزی که همه از آن هراس دارند این است که با برگشت طالبان افغانستان به پایگاهی برای انترناسیونالیزم اسلامی تبدیل شود. برای چنین امری حتا لازم نیست تندروها تمام افغانستان را زیر کنترل داشته باشند. برای آنها کافیست بخش کوچکی از افغانستان را اشغال کنند و تروریست های اسلامگرا از تمام دنیا به آنجا سرازیر خواهند شد. شعار ساختن جامعه یی که در آن «همه در برابر خداوند مساوی اند»، جایی که فقر و جنگ در آن وجود ندارد، جماعت بزرگی از جوانان آسیایی را به آنجا خواهد کشاند. اشباح انقلاب اسلامی درین صورت از اندونیزیا تا خاور میانه سرگردان خواهند بود. ما هم نمی بایست فراموش کنیم که در بحبوحه ی سال 2000 ستادفرماندهی وزارت دفاع روسیه طرح فوری مستقر ساختن ارتش شصت هزار نفری را در جنوب مرزهای کشور در صورت ورود طالبان به شمال روی دست گرفته بود.

به این معنا که مشکل همان است که بود: دنیایی که بی هیچ نیازی در گذشته افغانستان را به پارچه های متعدد تقسیم کرده بود، حالا بایست این پارچه های پراگنده را دوباره بهم پیوند دهد طوری که مطابق منافع امنیتی خودشان باشند. با قحطی اندیشه و راه روبرو نیستیم. گاه این طرح ها خیلی عجیب و غریب به نظر می رسند. برخی از کارشناسان غربی چند سال پیش پیشنهاد کردند تا افغانستان نظر به ویژه گی های قومی تجزیه شود: تاجک ها، ازبک ها، هزاره ها، پشتون ها هرکدام کشور خود را داشته باشند. این پیشنهاد سر و صدای فراوانی را برانگیخت. طرح دیگر این بود که شمال افغانستان را به همسایه های این کشور بدهند: خاک تاجک های افغانستان را به تاجکستان، خاک ازبک های افغانستان را به ازبکستان و ... گویا با این کار می توان اختلافات قومی را از میان برد.

اما بیش از همه طرح رالف پیترس، کارشناس امریکایی که به تعیین «مرزهای عادلانه» فرامی خواند، منطقه را تکان داد. به عقیده ی او باید مناطق پشتون نشین پاکستان را به کابل داد و این امر تعداد پشتون های افغانستان را به شدت افزایش خواهد داد. به عقیده ی آنها اگر پشتون ها که در حال حاضر حدود نیم جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند به یک اکثریت مطلق برسند و بتوانند به عنوان قوم دولتساز خود را تثبیت کنند، به این ترتیب می توانند کل کشور را زیر کنترل درآورند و به آرامش برسانند. همسایه های افغانستان این را یک طرح «خالص امریکایی» می دانند و تاکید می کنند که اجرای این طرح یک مشکل را حل می کند ولی مشکل دیگری را ایجاد می کند. در واقع، چطور می توان بخش بزرگی از پاکستان را از اسلام گرفت و به کابل داد؟ و چنین امری چطور امکان پذیر است؟ با زور؟ حتا تصورش هم دشوار است که چنین طرحی چه کشورهای دیگری را وارد اختلافات پاکستان و افغانستان خواهد کرد و چه پیامدهای غیر قابل تصور جیوپولیتیکی در انتظار منطقه خواهند بود.

یعقوب خان صاحبزاده، دیپلومات پاکستانی که کرسی وزارت امور خارجه آن کشور را در چند حکومت به عهده داشت، تلاش می کرد متقاعدم کند که: هرگز نبایست در افغانستان عجله کرد! دموکراسی چیزی نیست که با آن شروع کرد، نتیجه یی است که باید به آن رسید. به این معنا که به تدریج سنت های دموکراتیک ، علم، دانشگاه ها، راه حل های صلح آمیز شکل می گیرند و تنها پس از آن است که دموکراسی نهادینه می شود.

او مثل کارشناسان با تجربه ی دیگر اعتراف می کند که این کشور ظرف سالهایی که دنیا توجهش را به این کشور معطوف کرد، دستخوش تغییر شده است. اما نمی توان با لگدزدن به پشت این کشور آن را وارد قرن بیست و یک کرد و این کار را نه اصلاح طلبان داخلی و نه هم خارجی می توانند انجام دهند. صاحب زاده یعقوب خان می گوید: نگذاشتند میوه ی افغانستان به پخته گی برسد. اگر بخواهیم این گفته را از زبان شرقی ها ترجمه کنیم به این معناست که آن چه افغانستان نیاز دارد برنامه ی جامع و دراز مدت بین المللی است نه ایدیولوژی نجات بخش دیگری

المشاركات الشائعة من هذه المدونة

پنج اقتصاد برگ جهان

مصر پایتخت اداری جدید را با هزینه ۴۵ میلیارد دلار می‌سازد

آب درمانی" مزایا و مضرات