شبکههای مافیایی اشرف غنی؛
روزنامه #هشت_صبح
شبکههای مافیایی اشرف غنی؛
مردی که دولت بازسازیشده را سقوط میدهد.
شنبه ۳۱ سرطان ۱۳۹۶ - س. پامیری
یکی از تزهای مرکزی محمداشرف غنی در یگانه اثر علمیاش (بازسازی دولتهای شکستخورده) که به صورت مشترک با کلیر لاکهارت نوشته شده است، این است که وی در کنار دیگر عوامل اقتصادی و سیاسی، عامل عقبمانی و شکست دولتها را «عدم توافق نخبهگان» سیاسی میخواند. نخبهگانی که به قول آقای غنی منافع کوچک و مقطعی دارند و حاضراند به خاطر این منافع، منافع بلندمدت ملی را در راستای توسعه، اصلاحات سیاسی و اقتصادی و نیز تغییر شرایط زندهگی مردم، قربانی کنند.
آقای غنی به عنوان نمونه از کشور نیپال یاد میکند که در آن شمار محدودی از نخبهگان به دلیل کنترول بر منابع اقتصادی، سیاسی و رسانهای و به دلیل عدم «اجماع» در رابطه به اهداف بزرگ ملی در برابر اصلاحات میایستند و شرایط و فضا را برای بهبود وضعیت اقتصادی، معیشتی و سیاسی کشورشان محدود میسازند.
آقای غنی در ادامه همین بحث به مجموعهی کوچکی از افراد در سیستم سیاسی نیپال اشاره میکند که همهکاره آن کشوراند. به گفته او «حدود چهار صد تن که دارای موقعیتهای کلیدی در حکومت، اقتصاد، مطبوعات و جامعهِی مدنیاند و یکدیگرشان را میشناسند، به دلیل منافع متضاد، دارای اهداف واحد برای حل مشکلات عاجل کشورشان نیستند، زیرا در سیاست نیپال، هدف تصاحب کرسیهای حکومتی به هدف گسترش شبکهای از وفاداران و جیرهخواران است و بس» (احمدزی و لاکهارت، ۲۰۰۹، ص ۷۴).
طبیعی است که آقای غنی این حرفها را در زمانی نگاشته بود که هنوز رییس جمهور یک «دولت شکستخورده» نشده بود. علاوه بر آن، برای یک تیوریسین علوم اجتماعی بیان این که حلقهای از «نخبهگان» فاسد در برخی از کشورهای توسعهنیافته باعث میشوند تا جلو اصلاحات گرفته شود، امر آسانی است، اما وقتی همین تیوریسین خود در مقام تصمیمگیری قرار میگیرد، وضعیت همان چیزی میشود که خودش در مقام یک پژوهشگر آن را کشف کرده بود.
اشرف غنی زمانی در جریان مبارزات انتخاباتی، وعدههای فراوانی داد که برچیدن شبکههای مافیایی قدرت، یکی از آنها بود؛ اما سه سال بعد از بهقدرترسیدن آقای غنی، اگر عدهای از شبکههای مافیایی قدرت به نحوی دسترسیشان به منابع محدود شده است، حلقههای جدیدی از مافیای قدرت، اقتصاد و سیاست در اطراف آقای غنی سر بلند کردهاند و در واقع همان کاری را میکنند که آقای غنی از آن به عنوان عامل عدم پیشرفت و شکست دولت در کشوری مثل نیپال از آن یاد کرده بود. به عنوان نمونه میتوان از شبکههای مافیایی قدرت سیاسی که در پی گماردن افراد مورد اعتماد شان بدون در نظر داشت اصل شایستهگی اند، یاد کرد.
شبکههای مافیایی اقتصادی نیز در اطراف آقای غنی کم نیستند. آنچه که در کمیته تدارکات زیر نام شفافیت میگذرد، فاجعهبار است، زیرا افراد در این کمیته با محدودکردن شماری از شرکتهای سابقهدار و از طریق ایجاد شرکتهای خیالی، بخش عمدهای از قراردادهای بزرگ را میان خودشان تقسیم میکنند و در عوض با پررُویی تمام، اقدامات خویش را شفافیت و مبارزه به فساد نام میدهند. بحث دسترسی گسترده شرکتهای الکوزی به زمین، تخفیفات مالیاتی و قاچاق امتعه تجارتی از مرزهای افغانستان به کشورهای آسیای میانه، خود نیز حکایت دیگری است.
هنوز شواهد و مدارک کافی وجود ندارد تا ثابت کند که آقای غنی نیز خود بخشی از این زنجیرهی فساد باشد، اما آنچه رخ میدهد نشانگر این است که حتا اگر آقای غنی شریک ماجرا نباشد، بر آنچه میگذرد یا چشمپوشی میکند و یا توان مقابله با آن را ندارد. چون آقای غنی از اکثر کسانی که شریک این حلقه اند، به لحاظ اخلاقی و مالی در جریان انتخابات ریاست جمهوری بدهکار است و چارهای ندارد تا این بدهکاری خودش را با چشمپوشی بر اعمال خبیثه آنان، جبران کند.
مشکل دیگری که آقای غنی دارد این است که وی عاشق و شیفته طرح و برنامههایی است که روی کاغذ نوشته شده باشند. یادم میآید که آقای غنی در جریان کنفرانس لندن در سال ۲۰۱۴، وقتی «نقشهی راه صلح» را به این کنفرانس ارایه کرد، در گفتوگوهای خود با مقامهای بینالمللی با افتخار گفته بود که این نقشه راه میتواند روند صلح را در افغانستان دگرگون و ثبات و صلح را در افغانستان تأمین کند. این اتفاق نه تنها رخ نداد، بلکه بحران افغانستان بعد از به کرسی نشستن آقای غنی، پیچیدهتر شد، زیرا اکنون در کنار طالبان و داعش، میزان سرخوردهگی و بیاعتمادی میان دیگر گروههای سیاسی نسبت به عملکرد آقای غنی نیز به سرعت افزایش یافته است.
به همین دلیل هم است که وقتی دستیاران و همکاران آقای غنی به وی گزارشهای پر زرق و برق مینویسند و در آنها از شیوههای دانشگاهی استفاده میکنند، آقای غنی تصور میکند که همهچیز «گل و گلزار» شده است. در حالی که آنچه به آقای غنی گزارش داده میشود، با آنچه که در بیرون جریان دارد، از زمین تا آسمان متفاوت است.
مشکل این است که حلقه مافیایی که در اطراف آقای غنی چنبر زدهاند، کوشش میکنند که دسترسی وی به معلومات دست اول و واقعی محدود باشد و ایشان روز تا شام یا به قول یکی از حواریونشان «شانزده ساعت را در روز» صرف مطالعه کاغذپارههایی کند که به جز در همان کاغذها، در جایی دیگری نه عینیت دارند و نه اتفاق افتیدهاند.
چندی قبل در یک دیدار دوستانه با یکی از مشاوران خارجی آقای اشرف غنی که یک آدم جوان و کمتجربه است و به جز چند کتاب تیوریک چیزی دیگری نسبت به مناسبات جامعهی افغانستان نمیداند، در باره «میثاق شهروندی» آقای غنی صحبت میکردم. این مشاور باور داشت که «میثاق شهروندی» که یکی از طرحهای بلندبالای اقای غنی است، «به شکل بسیار درست و خوب تطبیق میشود و تمامی گزارشهایی که آنان نوشتهاند، نشان از موفقیت آن میدهد». من در جواب آن فرد بیگانه با اوضاع، گفتم که ممکن است همهچیز در گزارشها خوب باشند؛ اما اگر شما به دنبال کشف واقعیت هستید، از پشت دیوارهای ارگ کمی دورتر بروید تا ببینید که وضعیت چیست و «میثاق شهروندی» چگونه به یک منبع درآمد اقتصادی برای عدهای فاسد، مبدل شده است.
و اما چه دلایل دیگری سبب شدهاند تا یک حلقهی کوچک مافیایی در اطراف اشرف غنی سربلند کرده و تمام کنترول سیاست، اقتصاد و جامعه را بیخیال از تبعات درازمدت و ویرانگر آن، به دست بگیرند:
۱. اشرف غنی، یک شوونیست قومی است. او تا قبل از رسیدن به کرسی ریاست جمهوری تخلص «احمدزی» را با خودش یدک میکشید و به تبار خود فخر میکرد. آقای غنی حتا زمانی که به عنوان پژوهشگر و استاد در چندین دانشگاه معتبر امریکایی تحقیق و تدریس میکرد، تخلص تباری خود را حفظ کرده بود و به آن افتخار میکرد؛
۲. شناخت اشرف غنی از مناسبات متنوّع قومی در افغانستان محدود است. حلقه کوچک شش نفری تصمیمگیرنده در ارگ همه از یک قوم و از یک سمتاند. آقای غنی حتا در انتخاب حلقهی کوچک تصمیمگیری خویش نیز برخورد شوونیستی کرده است. او نه تنها به نمایندهگان و نخبهگان صادق، دانشآموخته و متعهد اقوام دیگر در این حلقه جای نداده است که حتا به نمایندهگان قوم خودش از جنوب یعنی درانیها که سوابق دیرینهی حکومتداری را در این کشور دارند، فضا و فرصت نداده است؛
۳. اشرف غنی یک شخصیت احساساتی و دمدمیمزاج است. او تصور میکند که از تمامی زوایای پنهان مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان آگاه است و میتواند در تغییر و اصلاح این جامعه به عنوان یک رهبر فرزانه و بیبدیل عمل کند. به همین خاطر هم است که اکثریت وزیران کابینه آقای غنی به شمول رییس اجرایی، معاونین، اعضای پارلمان و دیگر نخبهگان سیاسی کشور نه تنها تاثیری بر روند تصمیمگیریهای وی ندارند، بلکه حتا به صورت سیستماتیک از روند تصمیمگیری حذف و عملاً به شخصیتهای بیکاره بدل شدهاند. چرا که آقای غنی نه تنها توانایی تحمل شنیدن نظریات مخالف با نظریات خودش را ندارد، بلکه او به کثرتگرایی در تصمیمگیری نیز باورمند نمیباشد؛
او با وجود این که حوزهی صلاحیتهایش محدود به چهاردیواری ارگ است و فراتر از آن، شبکههای مافیایی وفادار به خودش و دیگران همهچیز را در کنترول دارند، تصور میکند که رهبر بلامنازع افغانستان است و آنچه را که تصمیم میگیرد، عملی نیز میکند. در حالی که از نظر دانشمندان علم رهبری، وقتی یک رهبر نتواند زیردستان خود را با آنچه در ذهن دارد همنوا کند، آن رهبر ولو که در دل خود انسان بزرگی باشد، در عمل به یک آدم منفعل مبدل میشود و بس؛
۴. اشرف غنی به آنچه میگوید و یا میگفت باور ندارد. او در کتاب خود به صورت گسترده به مسأله «همه شمولی» سیاست و مشارکت ملی تأکید میکند و آن را یکی از کلیدیترین عوامل بازسازی دولتهای شکستخورده میداند. اما همین آقای غنی وقتی بحث به مشارکت ملی و همهشمولیت سیاست میرسد، ذهنش به جز چند فرد محدود از لوگر، ننگرهار، لغمان و تا حدی فراه، جای دیگری را در افغانستان نمیبیند. به همین خاطر هم است که نمیتوان به اشرف غنی به عنوان یک رهبر ملی اعتماد کرد و باور داشت که وی بتواند در جامعهی متنوّع افغانستان، از منافع مشروع تمامی مردمان ساکن در این کشور نمایندهگی کند و با جابهجایی نخبهگان متعهد، باسواد و باانرژی به این اقوام نیز فرصت مشارکت و شمولیت در سیاست افغانستان را بدهد؛
۵. اشرف غنی در کنار ویژهگیهای یاد شده، استعداد فراوانی برای بدلشدن به یک دیکتاتور را نیز دارا میباشد. تمامی نشانههای حکومتداری اشرف غنی، حکایت از میلان شدید وی به سمت ایجاد یک دولت توتالیتر و خودکامه میکند. به قول هانا آرنت «حکومت توتالیتر، خودکامه و غیر قانونی نیست؛ بلکه حکومت نوعی قانون است. نظامهای استبدادی بیقانوناند و در آنها ارادهی خودسر حکومت میکند. در حالی که ویژهگی اصلی توتالیتاریسم، انکار هر گونه جایگاه برای ارادهی انسانی است.» (بشیریه، ۱۳۸۴:ص۱۳۵). سرکوب جنبشهای مدنی تبسم، روشنایی و رستاخیز تغییر از سوی حکومت غنی، نشان داد که او نه تنها به دموکراسی به مثابهی یک نظم انسانی باور ندارد؛ بلکه آن را ضد منافع خود و حلقه شوونیستی خود نیز میداند. از همین رو است که در جریان تظاهرات جنبش تبسم بر تظاهراتکنندهگان شلیک شد، امنیت تظاهرات جنبش روشنایی دست کم گرفته شد و در جریان تظاهرات رستاخیز تغییر، گارنیزیون کابل که فرماندهش از سوی آقای غنی گماشته شده بود و همتبار وی نیز بود، بیخیال به روی مردم آتش گشودند و چندین تن را کشته و زخمی کردند.
به سخن هانا آرنت، پیآمد عضوگیری جنبشهای توتالیتر از بین تودهها این است که اکثریت اعضای آن را کسانی تشکیل میدادند که پیش از آن هرگز در صحنهی سیاسی حضور پیدا نکرده بودند که منجر به بیتفاوتی نسبت به استدلالهای مخالفان سیاسی جنبش میشود. (آرنت، ۱۳۶۶، ص۴۲-۴۴). این نکته در مورد یک اکثریت کلان از اطرافیان آقای غنی صادق است. یک بخش از نزدیکان آقای غنی را یا جوانانی تشکیل میدهند که سالها قبل از امروز به غرب رفته و یا حتا در آنجا متولد شدهاند و یا کسانیاند که سمارقوار رشد کردهاند و یک شبه، ره هفتاد ساله را پیموده و به کرسیهای وزارت و معینیت رسیدهاند. این حلقه در کنار فساد و خویشخوری، با تمام نیرو تلاش میکند تا نفرت قومی را در افغانستان دامن بزند. از آن جمله یکی از تیوریسینهای این گروه که کرسی دیپلوماتیک در سفارت افغانستان در واشنگتن دارد، کارش همه روزه تولید ادبیات نفرت و توهین است. چیزی که باعث میشود تا شکافهای قومی و اجتماعی را در افغانستان بیش از پیش تقویت کند. به عنوان نمونه او به تظاهراتکنندهگان جوان «رستاخیر تغییر» که به هدف فشار بر آقای غنی برای تأمین امنیت کابل به خیابان آمده بودند، «لندغر» خطاب میکرد و آنها را مجموعهای از افراد حلقه بهگوش چند جنگسالار قلمداد مینمود. به قول آرنت «دلیل بنیادی برتری تبلیغات توتالیتر بر تبلیغات احزاب و جنبشهای دیگر، این است که محتوای آن برای اعضای جنبش، یک قضیهی عینی نیست که عقایدی در بارهاش داشته باشند؛ بلکه این محتوا در زندهگی آنها، همچون قواعد حساب، واقعی و در عین حال لمسناپذیر گشته است (آرنت، ۱۳۶۶ ص ۱۴۴-۹۷.)
از آنجایی که این مقالهی کوتاه به دلیل فضای کوچک روزنامه قادر به پرداخت عمیق به تک- تک مسایلی که ارایه شد نیست، این نوشتار را با این نتیجهگیری به پایان میرسانیم:
نتیجهگیری
اشرف غنی احمدزی برخلاف ادعای خودش نه تنها گامی در راستای مبارزه با فساد برنداشته است؛ بلکه شبکهای جدیدی از مافیای فساد را که به صورت گسترده به خودش وابسته است، ایجاد کرده است. رجزخوانیهای حکومت وی مبنی بر اصلاحات و تغییر جز یک مشت دروغ، چیزی دیگری نیست و اگر بحثی به نام اصلاحات هم وجود دارد، پوششی برای حذف مخالفان سیاسی است و بس. از جانب دیگر، آنچه در حکومت آقای غنی و تا حد زیادی زیر نظر وی صورت میگیرد، نشانگر آغاز یک روند توتالیتر و قومی است. چیزی که افغانستان حداقل در یک سده گذشته از آن به شدت آسیب دیده و چند بار وارد جنگ داخلی شده است.
اگر آقای غنی به آنچه میگوید، باور دارد، باید زمینههای مشارکت ملی را در دولت خود فراهم ساخته و حلقهی کوچک قومی خودش که همهکاره این مملکت شدهاند را بشکند. او بایست به صداهای دیگر و به دیدگاههای دیگر نیز اجازه دهد تا در رابطه به مسایل کلان مملکت ابراز نظر کنند و در روند تصمیمگیری سهیم باشند. در غیر آن، مسیری که آقای غنی میرود به صورت محتمل ممکن است به یک جنگ داخلی تمامعیار دیگر منجر شود و تمامی تلاشهای مردم افغانستان و جامعهی جهانی برای ایجاد یک دولت باثبات و فراگیر ملی با شکست مواجه گردد.