چرا نيچه اينقدر ضد زن است؟
داستانی که باز هم رد عشق در آن پیداست
مجله تماشاگران امروز - احسان رضایی: «به سراغ زنان می روی؟ شلاق را فراموش نکن». این معروف ترین جمله ای است که از نیچه به یادگار مانده. فیلسوفی با سبیل های پهن، چشمان کم فروغ و لب های همیشه کبود.
فردریش ویلهلم نیچه، فیلسوفی تنها و شکاک بود که عمرش را با انواع و اقسام بیماری ها گذراند. خودش می گفت لذت دنیا از جمله عشق به زنان را در همان جوانی ترک گفته است. با اینحال داستان عاشقانه ای درباره نیچه هست که می گوید همان جمله معروف و باقی بد و بیراه هایش به زن ها حاصل همان عشق نافرجام است.
فردریش نیلهم نیچه تنها 56 سال عمر کرد، در سال 1844 به دنیا آمد و در سال 1900 و در آستانه قرنی جدید که از افکار خود او هم الهام های زیادی گرفته بود مرد. پدر او کشیش بود، اجداد مادری اش هم همینطور. وقتی 5 ساله بود، پدرش را از دست داد و با مراقبت و توجه مادر و خواهرش بزرگ شد؛ توجهی که تا آخر عمر ادامه پیدا کرد.
ابتدا به عنوان دانشجوی الهیات و واژه شناسی وارد دانشگاه بن شده بود. بعدها که اوضاعش عوض شد و کلی فلسفه برای خودش دست و پا کرد، تحصیل در رشته الهیات را در نتیجه از دست دادن ایمانش به مسیحیت رها کرد.
شوپنهاوری شد. با ریچارد واگنر ملاقات کرد و شیفته او شد. در 24 سالگی به استادی کرسی «واژه شناسی کلاسیک» در دانشگاه ازل و معلمی زبان یونانی در دبیرستان رسید. در جنگ میان فرانسه و آلمان، داوطلبانه به بهداری ارتش رفت اما منظره خون آنقدر ناراحتش می کرد که به خانه برگشت. 27 ساله بود که اولین کتابش را درباره تراژدی نوشت و از آن پس مرتب سالی یکی دو کتاب منتشر می کرد. کتاب هایی که همه آنها چیزی بودند میان فلسفه و ادبیات.
شرح حال نویس های نیچه نوشته اند او برای دوره های کوتاهی با چند زن رفت و آمد داشته. جدی ترین رابطه او با لو سالومه بود، زنی روس. این لو سالومه، اهل سن پترزبورگ بود. با تربیتی روسی، آلمانی و فرانسوی. در 17سالگی به درخواست ازدواج معلم سر خانه اش که یک کشیش پروتستان بود و پدر دو بچه، جواب مثبت داد. با او به هلند آمد. دوره ای عضو یک فرقه مذهبی بود و بعد به سوییس آمد و در دانشگاه زوریخ به عنوان یکی از اولین زن های دانشجوی فلسفه ثبت نام کرد.
سالومه 31 ساله در دوره ای که برای مداوا به میلان ایتالیا آمده بود، با پاول ری، دوست فیلسوف نیچه آشنا شد. آن موقع نیچه 37 ساله و حسابی مشهور بود. نیچه فورا در دام عشق گرفتار شد: «ما از کدامین ستاره فرو افتادیم تا اینجا همدیگر را ملاقات کنیم؟» اینها اولین کلمات نیچه بودند، وقتی او سالومه را در صومعه سن پیتر دید.
عکسی از نیچه، پاول ری و سالومه در دست است که در آن سالومه در یک گاری کوچک زانو زده و یک شلاق بالای سر دو مردنگه داشته در حالی که آن دو گاری را می کشند (درست برعکس جمله معروف نیچه).
نیچه که به یک دستیار احتیاج داشت، به این زن زیبارو که بعدها با ریکله شاعر و فروید روانشناس هم روابطی داشت، پیشهاد همکاری داد. نیچه در کتاب «اینک انسان» خود شعرهایی از سالومه را نقل کرده و گفته هر کس بتواند به عمق شعرهای سالومه و معانی آنها پی ببرد، می تواند حدس بزندکه چرا شعرهای او را تحسین می کنم.
با اینحال به دلیلی که هنوز هم بر سر آن بحث است، در فاصله کمتر از یک سال یعنی در دسامبر 1882 نیچه رابطه اش را با سالومه به هم زد. در یک نامه ارسال نشده برای سالومه، نیچه او را لاغر مردنی، زشت و فاجعه آمیز خطاب کرده است.
سالومه خودش در کتاب خاطراتش که سه سال بعد نوشت، دلیل این اتفاق را جواب رد او به خواستگاری نیچه عنوان کرده اما بعضی از زندگینامه نویس ها هم علت را حسادت الیزابت خواهر نیچه می دانند که وی هم روی نیچه تسلطی وسیع داشت و هم از سالومه متنفر بود.
سالومه بلافاصله با پاول ری ازدواج کرد، هر چند این آخرین ازدواج او نبود. او کتابی با عنوان «نیچه در آیینه آثارش» نوشت و یک زندگینامه از خودش. سالومه 14 رمان دیگر هم دارد که هیچ کدام شان اثر برجسته ای نیستند و اهمیت زندگینامه اش هم فقط به خاطر اطلاعاتش درباره نیچه است، جایی که نیچه را شخصیتی کاملا مذهبی توصیف کرده است.
پنج سال بعد از جدایی از سالومه، نیچه در کتاب «تبارشناسی اخلاق» خود نوشت برای یک زندگانی فیلسوفانه ضروری است شخص فیلسوف «از ازدواج و هر چه که کار را به وسوسه های ازدواج بکشاند» بیزار باشد و اینکه «تا به امروز کدام فیلسوف بزرگی ازدواج کرده است؟ نه هراکلیتوس، نه افلاطون، نه دکارت، نه اسپینوزا، نه کانت، نه شوپنهاور.»
نیچه حتی ازدواج سقراط را هم از جنس «مسخره بازی»های او می داند. درباره دشمنی نیچه با زنان و نهی او از ازدواج تفسیرهای متعددی شده است. از جمله اروین یالوم در رمان «و نیچه گریست» سالومه را پیش دکتر بروئر، روانشناس مشهور می فرستد تا بفهمد بالاخره علت این رفتارهای نیچه در چیست؟
نیچه گفته است «آنچه شما عشق می نامید، دیوانگی هایی است کوتاه و زناشویی هم حماقتی دراز، پایان بخش این دیوانگی های کوتاه!» با اینحال او در تبیین عشق و بیان تفاوت نگاه زن ومرد به عشق نظرات بسیار جالبی دارد. این، شایدبه خاطر تسلط خواهرش بر او در تمام طول عمرش باشد و شاید هم به تجربه دردناک عاشقی خودش برمی گردد. عشقی پرشور به زنی که با مردان بسیاری رابطه داشت. چیزی که با اخلاق مداری سفت و سخت نیچه کاملا در تضاد بود. می شود حدس زد که آن روحیه حساس، بعد از شکست در این عشق چه فشاری را تحمل کرده است.
نیچه 12 سال آخر عمرش را در حال جنون گذراند. ژانویه سال 1889 پس از آن که در میدان شهر ناگهان دست هایش را دور گردن یک اسب گاری حلقه کرده بود، به زور به خانه آوردندش و تا آخر عمر در همان حال ماند. به قول ویل دورانت «نبوغ برای کمتر کسی این همه گران تمام شده است