طالبان و جهادیسم بین‌الملل؛ آیا رهبر طالبان به رهبری جهانی می‌اندیشد؟

 

طالبان و جهادیسم بین‌الملل؛ آیا رهبر طالبان به رهبری جهانی می‌اندیشد؟

تمام دنیا می‌داند که مهم‌ترین رهبران تروریسم بین‌المللی، اسامه بن لادن، ایمن ظواهری و ابو مصعب زرقاوی، سال‌ها در کنار طالبان قرار داشتند و گروه‌های مختلف تروریستی منطقه و جهان به نحوی با طالبان در پیوند بوده‌اند. اما پرسشی که در این زمینه بی‌پاسخ مانده و هنوز برای بسیاری روشن نشده، ماهیت این پیوند است که آیا طالبان یکی از شاخه‌های جریان جهادیسم بین‌المللی است و به ‌رغم اولویت‌های محلی‌اش، در کلیت خود زیر رهبری آن جریان قرار دارد، یا قضیه بر‌عکس است و جهادیسم بین‌الملل، بنا بر نداشتن سرزمین تحت حاکمیت، یکی از شاخه‌های طالبان است؟ یا این‌که اساساً این دو جریان در جدایی کامل و استقلال تام از یک‌دیگر قرار دارند و همکاری‌شان بنا بر ناگزیری‌های مقطعی بوده که به‌شکل تاکتیکی صورت پذیرفته، اما هم‌پیمانی استراتژیک و پیوند ارگانیک میان آن‌ها وجود ندارد؟ روشن شدن این موضوع می‌تواند به شناخت بهتر از این گروه و همزمان به انتخاب موضع درست در برابر آن، به‌ویژه از سوی کسانی که وظیفه سیاست‌گذاری را بر دوش دارند، کمک کند.

طالبان خود در این باره ساکت‌اند و در خلال سه دهه عمر خود ترجیح داده‌اند که این قضیه را مبهم نگه دارند. مطالعه رویدادها دلالت بر این دارد که اتخاذ چنین موضع ناروشنی در برابر چنین موضوع مهمی، کار بسیار زیرکانه بوده است؛ زیرا همین روش طالبان را پس از سقوط حاکمیت نخستین این گروه از نابودی کامل نجات داد و سپس همین شیوه کمک کرد تا این گروه در جنگ بیست‌ساله‌اش بر ناتو پیروز شود و در پایان به‌عنوان طرف اصلی مذاکره با ایالات متحده امریکا در دوحه به میز مذاکره حاضر شود، خواسته‌های خود را بر آن بقبولاند و افغانستان را زیر حاکمیت خود درآورد. حفظ رابطه محکم با جهادیسم جهانی و پنهان نگه‌داشتن ماهیت این رابطه، به این گروه فرصت انعطاف‌پذیری فراوانی می‌دهد؛ زیرا از یک‌سو امکان چانه‌زنی آن را افزایش می‌بخشد و از دیگر‌سو برای گذار از تنگناهای سخت کمکش می‌کند. برای بررسی این موضوع، ما اسناد خاصی در اختیار نداریم که از سوی خود طالبان صادر شده باشد و نوع رابطه میان طالبان و جهادیسم بین‌المللی، به‌ویژه القاعده و شاخه‌هایش، را توضیح بدهد، ولی تاریخچه روابط طالبان با این گروه‌ها که به گزارش‌های فراوانی در این باب تکیه دارد، می‌تواند به ما بگوید که این رابطه از چه نوع است و در آینده به کجا خواهد انجامید.

برای این‌که طبیعت رابطه میان طالبان و جهادیست‌های بین‌المللی را بهتر درک کنیم، باید به گذشته برگردیم، به زمانی که جنگ‌جویان بنیادگرای عرب، در دهه ۸۰ میلادی قرن گذشته، به اهمیت افغانستان برای برنامه‌های آینده‌شان پی بردند. اگر چه ارتباط میان افغانستان و جهان عرب یک دهه زودتر آغاز یافته بود، هنگامی که شماری از دانشجویان و استادان جوان دانشگاه کابل برای ادامه تحصیل به مصر رفتند و در آن‌جا با اندیشه‌های اخوان المسلمین، به‌ویژه سید قطب و ابو الاعلی مودودی آشنا شدند. شماری از آنان پس از بازگشت به کشور، شروع به نشر آن ایدیولوژی کردند و در فضای تقابلی که جنگ سرد ایجاد کرده بود، آنان در برابر احزاب کمونیستی و نفوذ شوروی در افغانستان موضع گرفتند و این کار سبب شد که کشورهای هم‌پیمان غرب، مانند پاکستان، عربستان سعودی، مصر و دیگران به این جریان به‌عنوان هم‌پیمانان احتمالی خود در افغانستان نگاه کنند. در همان زمان روابط این جریان با گروه‌های بنیادگرای پاکستان مانند جماعت اسلامی برقرار شد و شماری از آنان با دولت سعودی رابطه گرفتند. هنگامی که انور سادات تصمیم گرفت اخوان المسلمین و سایر بنیادگرایان مسلمان را از زندان‌ها آزاد و زمینه فعالیت‌شان را مساعد گرداند، روابط میان نهضت اسلامی افغانستان و اخوان المسلمین به‌عنوان بزرگ‌ترین جنبش اسلامی جهان عرب قوی‌تر شد و در این راستا کمال سنانیری، شوهر خواهر سید قطب، با سفر به پاکستان به‌عنوان رابط میان بنیادگرایان عرب و بنیادگرایان افغانستان وارد عمل گردید. در خود جهان عرب، میان اخوان المسلمین و برخی گروه‌های تندروتر مانند الجهاد الاسلامی و الجماعه الاسلامیه اختلاف نظرهایی وجود داشت، اما در مورد جهاد افغانستان و ضرورت حمایت از آن همه اتفاق نظر داشتند. حمایت ایالات متحده امریکا، پاکستان و اکثریت کشورهای عربی از جهاد افغانستان راه را برای ورود عناصر رادیکال عرب به این عرصه باز کرد و چهره‌های مشهوری مانند عبد‌الله عزام، اسامه بن لادن و ایمن ظواهری، در کنار هزاران جنگ‌جوی دیگر به بازیگران عمده این قضیه تبدیل شدند. آنان به این نظر بودند که شرایط محلی، منطقه‌ای و بین‌المللی برای برپایی حکومتی اسلامی در افغانستان فراهم شده است و چنین شرایطی نه در فلسطین مساعد است و نه در هیچ کشور دیگری. تا آن زمان گروهی به نام طالبان وجود نداشت، اما افغانستان برای فعالان اسلام‌گرای عرب اهمیت استراتژیک پیدا کرده بود.

از نظر گروه‌های سلفی جهادی که اکثریت نیروهای القاعده و داعش از این طیف هستند، دین‌داری عامیانه مردم افغانستان با بدعت‌ها و کاستی‌هایی آمیخته بود و توقعات آنان را برآورده نمی‌کرد. این موضوع در همان سال‌های دهه ۸۰ در حلقات عرب مطرح شد، اما نظر تیوری‌پردازان این گروه‌ها این بود که این امر در مقایسه با مزایای فراوان این کشور برای جهادیست‌ها، در حدی نیست که روی برنامه‌های استراتژیک‌شان تاثیر بگذارد و از اهمیت افغانستان برای‌شان بکاهد. از نظر آنان افغانستان ویژه‌گی‌هایی داشت که به کار اهداف استراتژیک جهادیست‌ها می‌آمد. از یک‌سو موقعیت جغرافیایی آن زمینه برپایی اردوگاه‌های آموزشی و پایگاه‌های جنگی نفوذ‌ناپذیر را برای جنگ‌جویان‌شان مساعد می‌کرد، از دیگرسو وجود مرز مشترک با مناطق قبایلی پاکستان راه پنهان شدن جنگ‌جویان‌شان را در شرایط دشوار مساعد می‌گردانید و از سویی زمینه را برای نفوذ در آسیای میانه فراهم می‌آورد. علاوه بر این، روحیه قوی مذهبی در میان مردم افغانستان، عادت داشتن‌شان به محیط ناهموار و شرایط دشوار، پایین بودن استندردهای اولیه زنده‌گی و کمبود امکانات رفاهی، زمینه سربازگیری و دریافت خدمات به قیمت بسیار ناچیز را برای جهادیست‌ها امکان‌پذیر می‌کرد. به همین جهت بود که چه در جنگ‌های داخلی سازمان‌های مجاهدین در آغاز دهه ۹۰ میلادی و چه زمانی که طالبان به‌عنوان یک جنبش محلی از جنوب افغانستان پا به صحنه گذاشت، جنگ‌جویان عرب و پاکستانی حضور خود را در صحنه حفظ کردند. آنان از این طریق با جغرافیا، مردم و شرایط زنده‌گی در افغانستان به‌خوبی آشنا شدند و توانستند فعالیت‌های خود را از جلب و جذب تا هسته‌گذاری، شبکه‌سازی، آموزش و اجرای عملیات با توانایی و تسلط به پیش ببرند.

اهمیت استراتژیک افغانستان، از آن زمان تا امروز، برای نیروهای افراطی جهان عرب و پاکستان به ‌رغم همه تحولاتی که در منطقه و جهان رخ داده است، پا‌بر‌جا مانده است. آن‌چه علاوه بر عوامل یاد‌شده، اهمیت افغانستان را برای گروه‌های جهادی بین‌المللی چند برابر می‌کند، تضادهایی است که میان منافع قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی در این نقطه از جهان وجود دارد، از رقابت‌های پاکستان و هند، تا ایران و سعودی و تا روسیه، چین و امریکا، و همه این‌ها دست به دست هم داده این کشور را به محیطی طلایی برای فعالیت‌های تروریستی تبدیل می‌کند.

آن‌چه گفته شد، معطوف به اهمیت افغانستان برای گروه‌های جهادی بود، اما در طرف مقابل، گروه‌های جهادی نیز برای بنیادگرایان افغانستان اهمیتی همانند داشته‌اند. در دهه ۸۰ میلادی، این گروه‌ها توانستند قضیه افغانستان را از موضوعی محلی به موضوعی منطقه‌ای و بین‌المللی تبدیل کنند. از آن طریق بود که شهرت و اهمیت جهاد افغانستان مرزها را در‌نوردید و در سرتاسر جهان اسلام گسترش یافت و محبوبیت مجاهدین افغانستان از پاکستان و جنوب آسیا تا جهان عرب، شمال افریقا، آسیای میانه، قفقاز، بالکان و تمام خاور میانه گسترش یافت و آنان را به قهرمانان آن زمان تبدیل کرد. البته رویکرد مساعد کشورهای غربی و بنگاه‌های رسانه‌ای‌شان نیز در این زمینه بی‌تاثیر نبود. اگر چه آن محبوبیت با شروع جنگ‌های داخلی مجاهدین در دهه ۹۰ برای مدتی کاهش پیدا کرد و این جنگ‌ها برای شماری از هواداران این گروه‌ها مایه تلخ‌کامی گردید، اما ظهور طالبان در صحنه به‌زودی آن را جبران کرد و گروه‌های افراطی از نو به آن امیدوار شدند. همان بود که در مدت کمی هزاران جنگ‌جوی تازه‌نفس، به‌ویژه اعضای القاعده و هواداران آن، به سوی افغانستان سرازیر شدند. گروه طالبان از همان زمان تا امروز، بخشی از منابع مالی، منابع تسلیحاتی، منابع آموزشی و تجربه‌های جدید عملیاتی خود را از این گروه‌ها به دست آورده و با تکیه بر آن امکان مانور در مقیاس منطقه‌ای و جهانی را پیدا کرده است. اگر ارتباط این گروه با القاعده و سایر گروه‌های جهادی نمی‌بود، گروه طالبان هیچ‌گاه نمی‌توانست همزمان مورد توجه ایالات متحده امریکا، اروپا، روسیه، چین، ایران، و جهان عرب قرار بگیرد. این را هنگامی بهتر می‌توان درک کرد که سال‌های نخست حکومت مجاهدین پس از سقوط رژیم داکتر نجیب‌الله را در نظر بگیریم؛ این‌که چگونه ایالات متحده امریکا و سایر هم‌پیمانانش افغانستان را به فراموشی سپردند. گروه طالبان از طریق حفظ رابطه با القاعده و سایر گروه‌های جهادی، توانست همیشه خود را مهم جلوه بدهد، هم در چشم دولت‌های مختلف و هم در چشم گروه‌های جهادی در سطح دنیا.

از نظر طالبان، رابطه با گروه‌های جهادی تنها برای مانور دادن نیست، بلکه شبکه بین‌المللی جهادیسم با مهارت‌ها، امکانات و توانایی‌های مختلفی که دارد، در جایگاه ذخیره استراتژیک طالبان است که می‌تواند در شرایط سخت به کمکش بشتابد. اکثریت گروه‌های جهادی در دنیا به این باورند که از نظر شرعی تنها گذاشتن یگانه حکومت اسلامی و مطابق با باورهای‌شان در این عصر، به هیچ صورت جایز نیست و باید هر‌چه در توان دارند، برای تحکیم و تقویت آن انجام بدهند. افزون بر آن، آنان می‌دانند که هیچ سرزمینی مانند افغانستان شرایط ایده‌آل برای رشد و گسترش آنان را فراهم نمی‌آورد؛ یعنی هم عامل ایدیولوژیک و هم عامل تبادل منافع و وابسته‌گی متقابل به تقویت این پیوند کمک می‌کند. نکته دیگر این است که قطع رابطه طالبان با این گروه‌ها در قدم اول بسیاری از جنگ‌جویان معتقد آن را ناراضی کرده و به طرف سایر گروه‌های جهادی خواهد راند و در قدم دوم حمایت این گروه‌ها را از طالبان تبدیل به خصومت و دشمنی خواهد کرد و آن را در موقعیتی خواهد نشاند که حکومت پیشین افغانستان قرار داشت. رهبری طالبان از این واقعیت به‌خوبی آگاه است و عاقلانه نمی‌داند که در بدل دریافت مبلغی پول از سوی ایالات متحده و هم‌پیمانانش، ذخیره استراتژیک خود را به منبع تهدیدی برای خود تبدیل کند.

کسانی که امیدوارند از طریق تعامل سیاسی و تداوم کمک‌ها به این گروه بتوانند آن را به تغییر استراتژی وادار کنند، خطای‌شان ناشی از یک پیش‌فرض سست است و آن این‌که گویا سلطه طالبان همانند سایر حکومت‌های سکولار متعارف است که تنها از دید منافع ملی به مسایل می‌نگرد. طالبان از اساس جریانی ایدیولوژیک با ساختاری استخباراتی – تروریستی است و نگاه آن به مسایل داخلی و خارجی در گام نخست ریشه در ایدیولوژی و عقیده مذهبی دارد. این گروه پیروزی خود در افغانستان را پیوسته نتیجه نصرت الهی می‌داند که در اثر استقامت در برابر کفار از سوی خدا نصیبش شد و آن‌چه را تحلیل‌گران سیاست و روابط بین‌الملل در این زمینه می‌دانند، یک جو اهمیت نمی‌دهد. بر‌اساس چنین دیدگاهی، پیروزی این گروه بر امریکا و هم‌پیمانانش در ناتو، آن را در موقعیتی یگانه قرار داده است که هیچ گروه جهادی دیگر در دنیا ندارد. اگر از این موقعیت با درایت بهره بگیرد، می‌تواند رهبری گروه‌های جهادی را در سطح در دنیا به دست گرفته و به قدرتی جهانی تبدیل شود که ساحه نفوذش از پاکستان و جنوب آسیا تا آسیای مرکزی، قفقاز، خاور میانه و شمال افریقا گسترش یابد. رؤیای به دست گرفتن رهبری جهان اسلام از آرزوهایی است که بسیاری در گذشته سودای آن را در سر داشته‌اند، از جنرال ضیاء‌الحق تا آیت‌الله خمینی، اسامه بن لادن، ابوبکر بغدادی و بسیاری دیگر. اکنون رهبر طالبان در موقعیتی است که خود را در چند‌قدمی رسیدن به این مقام می‌داند و این موضوع به حد کافی وسوسه‌برانگیز است و نمی‌توان به‌ساده‌گی از کنارش گذشت. رهبر طالبان با آن‌که بسیار کم در عرصه عمومی اظهار نظر می‌کند، اما در چند نوبت معدودی که سخنانش به بیرون نشر شده است، به این موضوع اشاره کرده و اهمیت گسترش جهاد در سطح جهان را مورد تاکید قرار داده است. او در سخنرانی‌ای که در تاریخ ۱۰ سرطان ۱۴۰۱ برابر با ۱ جولای ۲۰۲۲ برای جمع بزرگی از علمای طرف‌دار این گروه در کابل ایراد کرد، چنین گفت: «جنگ ما با کافران دنیا به خاطر سرزمین و خاک نبود، بلکه جنگ آنان با ما روی عقیده و نظریه بود که عقیده و آواز ما را خاموش کنند. آن جنگ هنوز به پایان نرسیده است، بلکه روان است و تا روز قیامت هم به پایان نمی‌رسد… نه من می‌گذارم که آنان قوانین خویش را نافذ کنند و نه آنان ما را می‌گذارند که شریعت خود را نافذ کنیم، ما سالمناهم منذ حاربناهم» (یعنی از زمانی که جنگ با آنان را شروع کردیم صلح در کار نبوده است). ممکن است شماری از تحلیل‌گران این سخنرانی را از نوع پروپاگندای سیاست‌مداران برای تهییج طرف‌داران‌شان بدانند که گاهی در مجامع عمومی انجام می‌دهند، اما او در جلسه‌ای خصوصی که به تاریخ ۲۰ جدی ۱۴۰۱ برابر با ۱۰ جنوری ۲۰۲۳ تنها با رییسان منابع بشری ادارات دولتی در قندهار داشته و گزارش آن را مولوی احمد‌شاه شاکر، رییس منابع بشری وزارت مالیه طالبان به ثبت رسانده است، به‌صورت واضح‌تری این رویکرد را توضیح می‌دهد: «همان‌گونه که الله متعال دین کامل و جامع به ما و شما اعطا نموده، باید برای نظام اسلامی قوانین اداری را هم همان‌گونه کامل و جامع تدوین نماییم تا تمامی نظام‌های جهان به آن محتاج باشند، نه این‌که ما محتاج قوانین دیگران باشیم… در فکر حاکمیت شریعت در سراسر زمین الله متعال باشید. همان‌گونه که شما در صحرا‌ها بودید، در آن‌جا امامت و جهاد انجام می‌دادید… پس شما به سبب علم، وعظ و نصیحت‌تان مردمان صحرا‌ها را تا جایی با دین آشنا نمودید که عاشق این دین شدند، به خاطر این دین آماده هر گونه قربانی شدند، شما را حمایت نمودند، تا این‌که حمایت و قربانی‌های قاطع آن‌ها شما را آن‌قدر قدرت‌مند ساخت که تمامی کفر را شکست داده و نظام اسلامی را حاکم نمودید. اینک که به شهرها آمده‌اید، مردم شهرها را هم به دین الله متعال فرا خوانده و آن‌ها را تا جایی با دین آشنا نمایید که در تمام افغانستان حتا یک فرد هم مخالف باقی نماند، بلکه همه باید طوری مسلمان واقعی و مخلص شوند که شما را آن‌قدر حمایت نمایند تا بتوانید نظام اسلامی را در تمام جهان حاکم سازید. هر زمان که همه مردم افغانستان آماده قربانی برای دین شدند، در آن صورت هر کجا که امر اعزامی را برای‌تان صادر نمودم، شما باید آن‌جا بروید… این یک موقع است که تاریخ بهتر را برنده شوید. تاریخ بهتر را برنده شدن، یک سلسله قربانی‌ می‌طلبد… عزم قربانی داشته باشید، اصحاب کرام تاریخ را که برنده شدند و اسلام را تا شرق و غرب این دنیا رساندند، همیشه آماده قربانی بودند و قربانی می‌دادند… اگر شما هم خواهان این هستید تا تاریخ را برنده شوید، آماده قربانی شوید، چون برنده شدن تاریخ کار آسان و ساده نیست.»

 قاضی‌القضات طالبان نیز همین نظر را دارد و در کتابش که به تایید ملا هبت‌الله رسیده، می‌گوید: «پس از این رو برای مجاهدان امارت اسلامی روا نیست که جهاد را به محض خروج امریکا و متحدانش ترک کنند.»

انتخاب لقب امیر‌المومنین برای رهبر طالبان خود نشانه‌ای جدی از بلندپروازی این گروه و اعتقاد به اجندای جهانی است؛ زیرا این لقب در تاریخ اسلام نه برای پادشاهان به کار می‌رفته است و نه برای رهبران مذهبی، بلکه بر کسی اطلاق می‌شد که بالاترین مقام در جهان اسلام به شمار می‌رفت و هم پادشاهان ملزم به اطاعت از وی بودند و هم مقام‌های مذهبی. از این رو در سنت اسلامی جایز نبود تا در یک زمان دو نفر به نام امیر‌المومنین خوانده شوند. در عصر حاضر نیز هیچ‌یک از رهبران بلندپرواز کشورهای اسلامی جرئت نکرده است که چنین لقبی را از آن خود بگرداند، نه شاهان سعودی که لقب خادم الحرمین الشریفین را دارند و از این نظر دارای جایگاه ویژه‌ای هستند و نه رهبران ایران که خود را ولی امر مسلمین می‌خوانند. تنها دو گروه این لقب را برای رهبر خود انتخاب کرده‌اند؛ یکی طالبان و دیگری داعش. داعش آشکارا قصد براندازی نظام‌های کنونی کشورهای مسلمان را دارد و اجندای جهانی‌اش را از کسی پنهان نمی‌کند. طالبان نیز با انتخاب چنین لقبی برای رهبر خود، به گروه‌های جهادی پیام می‌فرستند که خلافت اسلامی در آستانه پیدایش است و جایگاه رهبر یگانه‌ای که در گذشته به نام امیر‌المومنین خوانده می‌شد و رمز وحدت و قوت جهان اسلام به حساب می‌آمد، اکنون در حال اعاده و بازسازی است. انتخاب این لقب از روی تصادف نیست، زیرا دیگر گروه‌ها پیشاپیش برای احیای مقام خلافت زمینه‌سازی نظری کرده‌اند.

ایمن ظواهری در آخرین نامه‌ای که سال ۲۰۱۰ به اسامه بن لادن پیش از مرگش نوشته، به این رابطه استراتژیک میان طالبان و القاعده اشاره کرده و تاکید کرده است که به ‌رغم وجود برخی از عناصر غیر قابل اعتماد در صفوف طالبان، رهبری این گروه ـ در آن زمان ملا عمر ـ در پیمانش با القاعده صادق و وفادار است و او تعداد قابل توجهی از عناصر طالبان را از این کتگوری دانسته است. شناخت ظواهری از گروه طالبان شناخت بسیار دقیقی بوده و به همین جهت تا آخر در کنار آنان ماند تا آن‌که به تاریخ ۲۵ جولای ۲۰۲۲ در کابل به قتل رسید. اعتماد متقابل میان طالبان و القاعده چنان استوار است که حتا پس از قتل ظواهری، که طبق گمانه‌هایی به همکاری عناصری از داخل گروه طالبان انجام شد، پیوندشان کما فی السابق مستحکم ماند و سبب نشد که القاعده اعتمادش را به طالبان از دست بدهد.

المشاركات الشائعة من هذه المدونة

پنج اقتصاد برگ جهان

با ميوه ها آشنا شويد

مصر پایتخت اداری جدید را با هزینه ۴۵ میلیارد دلار می‌سازد