داود عزیز به مسعود بګو
داوود عــزیز به مســعود بگـــو! جمعـــی از یــارانت سخــت نامــرد اند.
نوشته شده توسط تابش فروغ
يكشنبه ، 8 خرداد 1390 ، 10:52
هر چه سعی می کردم بپذیرم که خبر مرگش درست است، برایم مشکل تر می شد، چندی بود می دانستم که او را باید حذف کنند، او مرد است، و این جا گورستان مرد ها؛ کسی از قبیله ی او را زنده نمی مانند، قبیله شرف و شرافت، هر چه باقی می ماند مشتی است مزدور و نامرد.
امید های که برای زنده ماندنش زنده شده بودند، پس از آن مردند که دیگر واژه ی شهید پیشوند نامش گشته بود، می گفتند شنیدی، "جنرال داوود شهید شد" آری شنیدم، بسیار خوب شنیدم، جان او را گرفتند و خون اش را ریختند، درست همانگونه که جان رهبرش را گرفته بودند، مادرش او را مرده به دنیا نیاورده بود تا مثل بسیاری ها مرده زندگی کند، او زایمانی از عزت و سربلندی بود و می بایست سربلند بمیرد و چه سربلندی برتر از شهادت.
اما چند افسوس افسوس برای این که نماد های شجاعت را می ستانند و تندیس های ذلت را می گمارند و نگه می دارند، ریشه های دلیری را می خشکانند و بذر بی شرفی را آب می دهند، تا دلیران و دلاوران بمیرند، و هر چه زاده می شود نسلی بی شرف بار بیاید که نه هویت خود بداند و نه بر ارزشی به نام آزادی ارج نهد، می خواهند کودکان سرزمین من و تو از نطفه اسیر بار بیایید، اسیر تفکر زبونی و اسارت، عجیب است این جغرافیا.
افسوس برای این که خون فرمانده ای عزیزی چون داوود می ریزد اما هنوز این خون با ارزش که در رگه های تاک شهامت شمال داوود عزیز جریان داشت، سرنوشت من، سرنوشت تو و سرنوشت ما را عوض نمی کند، چون نسلی از همسنگران داوود سنگر می فروشند، به پاکستان، به مزدوران آی اس آی، به شبکه های خون آشام حقانی و شورای کویته، به القاعده، این دشمنان هویت، عزت و سربلندی مان، آری به همین جنهمیان، به همین دهشت افگنان و انسان کشان. جمعی دیگری از همین همسنگران دیروزین داوود و مسعود بزرگ درفش آزادی و آزادگی را نهاده اند به زمین، و پرچم تسلیم را، پرچم هویت فروشی را، و پرچم فرومایگی را پیشاپیش یک مشت معامله گر بر فرق شان بلند کرده اند.
تا آزادی را قربانی یک صلح ائتلافی کنند و آزادگی را در کفه ی ترازو ی بگذارند که سوی دیگرش کفه ی بردگی است. افسوس برای این که بر نشانی راه آزادی و آزادگی که علم اش بر شانه های چند سینه ستبر استوار بوده و است، خط چلپیا می کشند، با مداد نامردی و بردگی، و درد انگیز تر این که پیشرو این راه نیز یاران مسعود و داوود اند، یاران کاظمی و قدیر و همراهمان واپسین لحظات بزرگ مردانی از این دست. بیگانه اگر ظلم و جفا کرد عجب نیست از غفلت و بی مهری یاران گله دارم افسوس بر ما که نسلی، بی سر نوشتیم، با معامله گرانی در پیش روی، که پاس شهید و شهادت نمی دانند، و چشم حقیقت بر راه حل های اساسی فرار از بحران این دیار نمی گشایند، بستر فکر بنیادین را در ذهن های خالی شان از میان برداشته اند، و جایش را داده اند به آسمان خراش های چندین طبقه یی، مسیر فکر پویا و سیال برای رسیدن به صلح واقعی -ولو منجر به از دست دادن ارزش های پوشالی طراحی شده-، شود را در کله هایشان قطع کرده اند، در عوض به خود می اندیشند، به روزگار خود و به سرمایه های اندوخته شده ی شان.
داوود عزیز، فرمانده ی دلیر من فقط یک بار ترا از نزدیک دیده بودم، آن هم وقتی که با دعوتی پاس جمعی از دانشجویان را دانستی و ارج نهادی که در دانشگاه طب کابل برای رهبرت مسعود بزرگ محفل گرامیداشت بر پا کرده بودند، یادم هست سنبله ی 1387 خورشیدی بود، من جزی از آن جمع بودم، به پاس فقط یک بار دیدنت ترا سوگند می دهم، می دانم چون بزرگی این محبت را می کنی، لطفن وقتی مسعود بزرگ را دیدی از من و همفکرانم به آن مرد بزرگ بگو که مردمان دیارت ترا در این روزگار سخت نیاز داشتند، تا آخرین کار بزرگی را که می خواستی با شهامت همیشگی ات انجام می دادی، کسانی می دانند او چه می خواسته است و تو نیز می دانسته یی. و آخرین حرف به قهرمان مان بگو که شماری از آن جمع که به آن ها دل بسته بودی و اعتماد کرده بودی، سخت نامرد اند.فرمانده ی دلیر! نوشتن این که راهت را ادامه می دهیم دشوار است چون راهزنان بسیار اند، اما آزادی و آزادگی را همیش پاس خواهیم داشت.
روحت شاد
تابش فروغ