پس از مسعود - قسمت چهارم
پس از مسعود - قسمت چهارم
- يكشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۰۵
امرالله صالح |
از سوگ فرمانده تا آرمانشهر قدرت
جنرال عبدالرشید دوستم بعد از سقوط مزار بهدست طالبان در سال ۱۹۹۷- در ایران بهسر میبرد. به اساس مذاکراتی که در تهران صورت گرفت- من نیز در این مذاکرات شامل بودم- او با قبول وحدت قومانده در جبهه مقاومت به محوریت احمدشاه مسعود، دوباره در سال ۲۰۰۰ میلادی به پنجشیر برگشت و از آنجا توسط هلیکوپترهای جبهه مقاومت به درهصوف ولایت سنمگان انتقال یافت و سنگر مقاومت را تقویت کرد. قبل از برگشت جنرال دوستم، استاد عطامحمد نور در جنوب مزار و سمنگان، پایگاه مستحکمی را ایجاد کرده بود که چندین تجربه تهاجم و دفاع استراتژیک را پشت سر گذاشته بود.
برگشت جنرال دوستم از ایران به پنجشیر و از آنجا به درهصوف، پیچیدگیها و نزاکتهایی را در پی داشت. تاجیکستان که در آنزمان میدان هوایی «قرغان تیپه» را برای پروازهای طیارههای جبهه مقاومت باز گذاشته بود، حاضر نبود برای جنرال دوستم اجازه فرود به این میدان را بدهد. دولت تاجیکستان جنرال دوستم را متهم میکرد که در مشوره و تفاهم با ازبکستان با صدها تن از طرفداران «دگروال محمود خدای بردیوف» افسر شورشی تاجیکستان در زمان قدرتش، همکاری کرده و حتا به آنان پناه داده است.
دگروال محمود خدای بردیوف، افسر ازبکتبار تاجیکستانی که در لنینآباد و خجند در شمال این کشور تسلط داشت، در واکنش به توافق میان امامعلی رحمان رییسجمهور و سید عبدالله نوری رهبر شورشیان اسلامگرای تاجیکستان، دست به شورش مسلحانه نافرجام زد و مجبور به فرار از تاجیکستان شد. استاد ربانی و احمدشاه مسعود در آنچه توافق «صلح ملی جمهوری تاجیکستان» عنوان میشد، نقش بسیار مهم را در سال ۱۹۹۷ بهعنوان میانجی ایفا کردند.
به هر حال جنرال دوستم در سال ۲۰۰۰ در شمال افغانستان به همکاری مستقیم احمدشاه مسعود جابهجا گردید. پس از مسعود، نیروهای تحت فرمان جنرال دوستم چنانکه در بخش قبلی تذکر رفت نقش مهم در آزادسازی شمال و تسلیمگیری نیروهای در حال شکست طالبان در ساحه دشت ارگنک در غرب کندز ایفا کردند. اما از آن دودستگی که استاد عطا نگران بود، پس از مسعود جلوگیری نشد.
شورش قلعه جنگی که به تاریخ ۲۵ نوامبر آغاز و الی اول دسامبر سال ۲۰۰۱ ادامه یافت، رویداد و حادثه بسیار بارز در تحولات شمال است. در جریان هویتشناسی و بررسی زندانیان طالبان که در میان آنها صدها خارجی نیز شامل بودند، شورش مسلحانهای رخ داد که بهخاطر سرکوب آن علاوه بر نیروهای محلی، قوای هوایی امریکا نیز از انواع مختلف بمب استفاده کرد. هرچند جنرال دوستم دو روز بعد خودش به محل حادثه رفت تا طالبان را تشویق به تسلیمشدن مجدد کند، اما حضور خود او هم اثرگذار واقع نشد و پایان این شورش خونین بود.
حضور اعضای القاعده و پاکستانیها، ازدحام زیاد زندانیان، تلاشی غیرتخنیکی بدنی زندانیان، تعداد کم محافظان در قلعه جنگی و اشتراک مستقیم امریکاییها در بررسی و هویتشناسی زندانیان از دلایل شورش شمرده میشوند. در این شورش که نزدیک به پنجروز دوام کرد، یکی از ماموران سازمان اطلاعات مرکزی امریکا، سیا، بهنام «مایک سپن» نیز کشته شد. از او بهعنوان اولین کشته امریکایی در جنگ افغانستان یاد میشود. «مایک سپن» و «دیوید تایسن» دو مامور «سیا» بودند که با نیروهای جنرال دوستم یکجا شده بودند. دیوید تایسن به زبان ازبکی بلدیت داشت، با خانواده خود در تاشکند زندگی میکرد و در برنامه بازگرداندن استینگرهای امریکایی از افغانستان قبل از 11سپتامبر نقش داشت.
در پی حادثه قلعه جنگی، زندانیان طالب- که فکر میکردند باید بهخاطر تسلیمشدن آزاد باشند- به شبرغان و جاهای دیگر انتقال یافتند. این محلات که حالت بسیار بدی داشتند، میراث خود طالبان بود که سالها زندانیان را در آنجاها به بدترین حالت نگهداری میکردند. در بخشهای بعدی به مساله سرنوشت زندانیان طالبان خواهم پرداخت.
اما پس از مسعود در راستای مدیریت سیاسی شمال بعد از طالبان اختلاف بین رهبران جبهه مقاومت ایجاد گردید. این اختلاف نمایانگر ضعف مدیریت در سطح بلند بود که تا امروز به نحوی ادامه دارد. چهرههای سیاسی فاقد پایگاه مردمی که با القاب تکنوکرات در زیر چتر توافقات بن و حمایت مستقیم امریکاییها به افغانستان برگشته بودند، از این اختلافات تا امروز بهرهگیری میکنند.
ولایت غور یکی دیگر از حوزههای بسیار مهم مقاومت بهشمار میرفت. برای اکثر مردم افغانستان غور تصویری است از انزوای طبیعی– بیچارگی و فقر یک کتله از مردم نامدار و با تاریخ بلند. با وجود تمامی مشکلات و تنگدستی، این مردم داستان بزرگی از مقاومت را علیه طالبان در تاریخ خویش درج کردند که احمدشاه مسعود با تمام نبوغ نظامی خود به آن تعجب میکرد. این مقاومت بزرگ در محور فرمانده محمد ابراهیم ملکزاده، مشهور به داکتر ابراهیم میچرخید؛ جوانی که هیچگاهی با مسعود حضوری ملاقات و دیدار نداشته، ولی توانسته بود جنوب غور الی ولسوالی پرچمن ولایت فراه را به یک پایگاه ضدطالبان با عمق و حمایت مردمی تبدیل کند.
ملامحمد عمر، رهبر طالبان دو مرتبه با داکتر ابراهیم تلیفونی صحبت کرده از او خواسته بود که دست از مقاومت بردارد. ملاعمر به داکتر ابراهیم گفته بود من درک میکنم که چرا در شمال و شمالی علیه ما مقاومت است، اما اینکه در غور چرا علیه ما جنگ است، درک نمیکنم.
طالبان فکر میکردند که غوریها چیزی را از دست ندادهاند که بهخاطر کسب مجدد آن باید بجنگند. اما مقاومت در غور اتکا داشت به درک مردم از فرهنگ، تاریخ و سیاست که طالبان آنرا در محاسبه نداشتند. غور، بنابر نزدیکی به هلمند و قندهار، از دید استراتژیکی برای پایگاه اصلی و حوزه مهم سربازگیری طالبان دردسرساز شده بود. از این رو ملاعمر برخلاف معمول، تلاش کرد تا با مداخله شخصی این جبهه را خنثا سازد. به استثنای همین و چند مورد دیگر، ملاعمر هیچگاهی بهصورت مستقیم با فرماندهان جبهه مقاومت داخل تماس نشده بود.
اما پس از مسعود، من داکتر ابراهیم را در فبروری سال ۲۰۰۲ در هوتل کابل که حالا بهنام «کابلسرینا» عوض شده است، دیدم. او روزها میشد که منتظر ملاقات با همسنگران دیروزی خود در کابل بود و کسی تا آن وقت ملاقاتش نکرده بود. احمدشاه مسعود از او بهعنوان دلیرترین و پاکترین فرمانده مقاومت یاد میکرد. من با اعتقاد به قضاوت مسعود، او را دیر در آغوش گرفتم و بعد برایش از ارادتم قصه کردم. نمیدانم چه وقت موفق شد به دربار دیگر همسنگران خود برسد، اما من هیچگاهی برایش غیرقابل دسترس نبودم.
غوریها باز هم در تحولات بعدی سیاسی در خط فکری خود محکم ایستادند و به همین خاطر است که دولت آقای کرزی به شیوههای نرم از آنها انتقام میگیرد. غور هنوز از محرومترین نقاط افغانستان بهشمار میرود که در فهرست هزینه انکشافی در آخر قرار دارد. اما از دید احمدشاه مسعود، غور نمادی بود از مقاومت علیه تجاوز سیاه و پایمردی مردمی که با اتکا به غرور تاریخی و هویت برازنده خود با تحمل فقر و تنگدستی حاضر به پذیرش طالبان نبودند.
امریکاییها در هماهنگی با مرکز سوق و اداره در پنجشیر مقداری مهمات و سلاح به غوریها پرتاب کردند، اما این پرتاب در شمال غور و در دور و بر چغچران صورت گرفت. در شمال غور که وصل است به ولسوالی کوهستانات ولایت فاریاب نیز، مقاومت وجود داشت، اما فشار اساسی جنگی طالبان بر جنوب غور بود. جبهه شمال غور را احمدخان مرغابی رهبری میکرد که زیاد درگیری با طالبان نداشتند.
حضور نیروهای داکتر ابراهیم در پرچمن و نفوذ اطلاعاتی او در هلمند برای اسامه بنلادن که در دشتهای هلمند پایگاه داشت و حامیان عربی طالبان و القاعده که به بهانه شکار به آنجا پرواز مستقیم انجام میدادند نیز، خطر تلقی میشد. در مذاکراتی که امریکاییها در حیات احمدشاه مسعود با جبهه مقاومت داشتند، یکی از خواستهایشان این بود که اگر شود داکتر ابراهیم به کمک استخباراتی امریکا اسامه بنلادن را در مسیر فراه- هلمند مورد حمله قرار دهد. این طرح از جانب احمدشاه مسعود بهخاطر اینکه در محتوا کوچک و اسامهمحور بود، غیرعملی خوانده شد.
احمد شاه مسعود مثلث پاکستان، طالبان و القاعده را تهدیدی جدی علیه افغانستان میدانست و هر زمانیکه امریکاییها صرفا از اسامه بهعنوان هدف واحد و استراتژیک خود یاد میکردند مورد پسند او قرار نمیگرفت. از همینرو او هیچگاهی از داکتر ابراهیم نخواسته بود که هدف و رسالت خود را به حد تجسس اسامه بنلادن کوچک سازد. سه، چهار بار اسامه بنلادن در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۰ از قندهار به فراه از راه سرک سفر کرده بود و از این سفر او امریکاییها واقف بودند. در آن زمان که خودشان حاضر به مداخله مستقیم نبودند، مایل بودند که نیروهای خفیه جبهه مقاومت در مسیر راه با افراز کمین اسامه را به بهانه دستگیری از بین ببرند.
با نام اسماعیلخان، امیر حوزه جنوبغرب جمعیت اسلامی افغانستان و یکی از چهرههای مطرح در چهار دهه اخیر مردم آشنااند. او بعد از فرار از زندان قندهار در آغاز سال ۲۰۰۰ که شباهت به یک معجزه دارد، مدتی را در ایران بهسر برد و بعد به پنجشیر آمد تا در راستای راهکار جبهه مقاومت به ساحه نفوذیاش برگردد و جبهه جدید علیه طالبان در بادغیس و شرق هرات تاسیس کند. برگشت اسماعیلخان به کوهپایههای غرب کشور بعد از سالها زندانی بودن در زندان سرپوزه قندهار کار آسانی نبود. او حاضر شد با تمام خطرات موجود زندگی پرمشقت را بهخاطر نجات افغانستان از سلطه طالبان بپذیرد. پس از مسعود، اسماعیلخان یگانه فرمانده بود که کمک نقدی از امریکاییها بهدست نیاورد. یا حداقل هیچ اسناد و مدارکی که نشان دهد او از امریکا کمک نقدی بهدست آورده باشد، وجود ندارد.
اسماعیلخان توانست تا سال ۲۰۰۴ بهعنوان والی و امیر تسلط خود را بر هرات و تا یک حد کم در ساحه جنوبغرب حفظ کند. اسماعیلخان با استفاده از عواید گمرکها در طرحهای آبادی هرات، کارهای زیادی کرد. آقای کرزی به هیچ عنوان نمیخواست او قبل از انتخابات ۲۰۰۵ در هرات باقی بماند. دلایل زیادی را بهخاطر برکناری او ارایه میدادند که کلیدیترین آن تشنج در ساحه و دستدرازی در عواید محلی بود که باید به کابل انتقال مییافت.
جلساتی در دفتر شورای امنیت ارگ بهخاطر مدیریت برکناری اسماعیلخان و وضعیت هرات دایر میشد که در آن متفکر اصلی زلمی خلیلزاد سفیر امریکا در کابل بود. اعضای دیگر جلسه عبارت بودند از علیاحمد جلالی، عبدالرحیم وردک، داکتر زلمی رسول و تعدادی هم از ماموران پایینرتبه. من در تمامی این جلسات اشتراک داشتم. تحریک مسایل قومی، بهانهجوییهای اداری و اتهام نزدیکی با ایران از مسایلی بودند که در این جلسات بهعنوان ابزار فشار بهکار میرفت.
یکی از ملاهای مشهور هرات بهنام مولوی خداداد که از قوم نورزی است، در این جلسات چندین بار دعوت شد و از او خواسته شد که علیه اسماعیلخان دست به تحرکات بزند. مولوی خداداد که قبلا رییس محکمه هرات بود، به هدایت مرکز، به بهانههای مختلف وظیفه خود را ترک کرده و به چهره مخالف اسماعیلخان در هرات تبدیل شده بود. تشنج در هرات چنان عمیق گشت که در یک درگیری فرزند ارشد اسماعیلخان بهنام میرویس صادق، توسط قوماندان لوا بهنام نایبزاده از بادغیس کشته شد. نایبزاده نه تنها محکمه نشد که بهخاطر توضیح وضعیت در یکی از جلسات شورای امنیت در ارگ نیز اشتراک کرد.
مهره دومی که علیه اسماعیلخان غیرمستقیم استفاده شد، امانالله خان زیرکوهی نام داشت. او نیز تعلق به قوم نورزی داشت و در جنگهای ۱۹۹۵ در تبانی و همکاری با طالبان قوتهای وفادار به اسماعیلخان و نیروهایی را که احمدشاه مسعود از مرکز به دفاع هرات اعزام کرده بود، ضربات محکم زده بود.
منطقه زیرکوه به لحاظ نزدیکی به پایگاه شندند بسیار با اهمیت است. در سال ۱۹۹۵ هنگامیکه طالبان در یک ضد تهاجم، نیروهای دولت اسلامی وقت را از دلارام عقب زدند، در منطقه شیندند امانالله با یورش از عقب جبهه باعث تلفات صدها تن از سربازان اعزام شده از کابل شده بود. او بعد از سقوط طالبان با حمایت قومی در ساحه باقی ماند و وقتی از کابل برایش چراغ سبز نشان داده شد، به کمک گلآغا شیرزوی، والی وقت قندهار، در سال ۲۰۰۴ شیندند حمله کرد و نیروهای اسماعیلخان را از ساحه بیرون کشید. کابل این درگیری را میان یک قوماندان طالبان و اسماعیلخان که عملا والی هرات بود، یک مشکل ذاتالبینی خوانده و از آن بهعنوان وسیله فشار تا برکناری اسماعیلخان استفاده کرد. امانالله شیندند بعدها در درگیری با قوم بارکزی در تشنج واقعی ذاتالبینی کشته شد.
رابطه احمدشاه مسعود با اسماعیلخان در دوره حکومت استاد ربانی، زیادتر شباهت به یک ایتلاف داشت. اسماعیلخان از مرکز اطاعت واقعی نداشت. با آنکه گلبدین حکمتیار عملا با دولت استاد ربانی در جنگ بود، اما اسماعیلخان در اولین سفرش به کابل به چهارآسیاب رفت و با حکمتیار ملاقات کرد.
در سالهای پس از سقوط هرات در ۱۹۹۵ رابطه او با احمدشاه مسعود تغییر کرده بود. او وحدت قومانده در جبهه مقاومت را منحیث یک اصل پذیرفته بود. اما پس از مسعود رابطه او با مدعیان راه مسعود تعریفناشده باقی ماند.
هرات که در طول تاریخ هویت مشخص فرهنگی خود را فراتر از مرزهای قوم و تبار حفظ کرده بود، در سالهای اخیر قربانی سیاستهای تفرقهانداز و حکومتکن کابل شده است. مرزبندیهای پشتون و غیرپشتون و حتا در بین پشتونها مرزهای قومی این و آن تحریک و مستحکم شده است. هر یک از این ساختارهای کوچک بهخاطر تفوق در عرصههای مختلف و دسترسی به منابع با کابل تماس مستقیم دارند و حمایت میشوند.
از سیایت جاودان
___
مطلب بالا در روزنامه هشت صبح منتشر شده است.
نظرات