و این مدینه شقاوت
باری دردیوان اقبال لاهوری خوانده بودم:
زما بر صوفی وملا سلامی
که پیغام خدا گویند ما را
ولی تاویل شان در حیرت افگند
خدا وجبریل مصطفی را
به نظرمی آید که در روزگار ما دیگر سخن از تاویل گذشته است. روزگار، روزگار حیرت نیست؛ بلکه روزگار شاخ در آوردن است. وقتی خبر رسانک های هیاهوگر، با خون سردی می گویند که امامی در دهکدهیی یا درشهری به کودک دختری یا کودک پسری تجاوز جنسی کرده است دیگر شاخ در می آوری. با خود می اندیشی که پروردگارا دیگر چگونه خانوادهیی اعتماد می کند که کودکش را نزد امامی بفرستد تا برای او« الف دو زبَر- اَن، الف دو زیر- اِن و الف دو پیش اُ ن ، اّن ، اِن أ ن» یاد دهد. دلتنگ می شوی وبا خود می گویی پروردگارا براین سرزمین چه نفرین بزرگی رفته است که امامش در مسجد در تبلور یک شیطان، حکم ترا زیر پا می کند و به تاراج ناموس مردمی می پردازد که در پشت سر او می ایستند و نماز می گزارند. این چه سرزمین نفرین شده است که امامش نه تنها ناموس خانوادهیی را و دهکده و شهری را بر خاک می ریزد؛ بلکه به حریم تو و جایگاهی که مردم می آیند و برای تو سجده می گذارند نیز اهانت می کند. حال چه می توان گفت از تفنگدارانش، از اریکه نشینانش، ازدبیران، وکیلان و وزیرانش که هم خون هستی مردم را می نوشند وهم خون تجاوز بر زمین می ریزند. بندهگانت در این سرزمین نفرین شده حتا نمی توانند برگشت کودکان شان از مکتب تا خانه را نیز آسوده خاطر باشند. زیبایی برای دختران این سرزمین نه یک نعمت؛ بلکه یک مصیبت بزرگ است. آن که زیبا تراست بیشتر درخطر است. شعری از کریمه ویدا یادم می آید که همین مصیبت را در روزگار حاکمیت مجاهدان سروده است. شاید شنیده بود که چگونه دختری برای پاسداری از عزت خود و خانواده، خود را از طبقهء چهارم میکرورویان به پایین انداخت.
دوشيزه گان
در سياه سار زير زميني ها
مدفون كردند
زيبايي هاي شان را
و زنان در حسرت جفت هاي شان
در مانده و تنها پير شدند
این واژه ها چقدر شکیبا اند که بزرگترین جنایتها را نیز روایت می کنند. می شنوی که در سمنگان، در درۀ زندان، فیض محمد نام، ملا امامی که نفرین به نامش باد به کودک دختری تجاوز جنسی کرده است. امامی که ساعتی پیش در محراب در برابر خدا ایستاده و با خدای خود سخن گفته وبا او تعهد بندهگی کرده و از او صراط مستقیم خواسته وانبوهی مردم را نیز در پشت سر داشته، چگونه یکی ویک بار خدا را، دین و پیمبر را فراموش می کند وبر می خیزد به کودکی تجاوز می کند. شاید سالها پیش نادرنادر پور این سطر ها را برای چنین امامی سروده بود:
حضور قلب من از من رمیده بود ونماز
به بازی عبث لفظها بدل شده بود
و لفظها همهگی از خلوص خالی بود
البته این نخستین بار نیست که چنین ماجرا هایی را می شنویم. بلکه بر اساس گزارش رسانهها پیش از این نیز چنین رویداد های شرم آوری به وسیلهء شماری از امامان مساجد نیزصورت گرفته است.
هرچه بگندد نمکش می زنند
وای از آن روز که بگندد نمک
می شنوی که امامی در شهر کابل گروه انتحاری قبایلی را در مسجد جای داده و او را در کشتار شهروندان کابل در یک روز جمعه یاری رسانده است، مگر حیرت می کنی! نه شاخ در می آوری. او در روز های که این گروه انتحاری را به حساب آب و نان مردم مهمانداری می کرد و در پنج وقت نماز با آن که واژهگان مقدس قرآن را بر زبان جاری می کرد، مگرذهن و حضور قلبش با خدا بود یا با شیطان! پرسش این جاست که اگر کسی صادقانه پنج وقت در برابر خداوند به عبادت می ایستد، چگونه امکان دارد که کشتار بندهگان بی گناه خدا را در مسجد برنامه ریزی کند! یا این که در مسجد در پیوند به تجاوز جنسی بر کودکی بیندیشد. روزگار چقدر ناهموار است که حتا در مسجد هم نمی توان در امن بود. کسی که تو به او اقتدا کرده ای نمی دانی تا ساعت دیگر به چه جنایتی دست می یازد، یاهم کسی که در کنار تو در صف ایستاده است می هراسی که مبادا واسکت انتحاری در زیر پیراهن داشته باشد!
این سخن را شنیدهام که داکتر شریعتی گفته است « دوست دارم در خیابانی قدم بزنم وبه خدا بیندیشم نه این که در مسجدی باشم و به کفشهای خود بیندیشم.» این سخن به اندازء یک کتاب آموزنده است. ما پیش از آ ن که در مسجد درصف قرار گیریم در اندیشهء کفشهای گل آلود و نا پاکیزهء خودیم ورنه کفش های خو د را پیش روی خود در مسجد نمی گذاریم. تا به مسجد می رویم بیشتر به سرنوشت کفشهای خود می اندیشم. این پرسش به میان می آید که کسی اگر با خدای خود سخن گفته و خلوص بندهگی در دل داشته باشدٰ چگونه امکان دارد تا گامی از مسجد به بیرون می گذاردٰ کفش نماز گزار دیگری را بدزدد! این روز ها در مسجد تنها سرنوشت کفشها دغدغهء ذهنی ما را نمی سازد؛ بلکه سالهاست تا به مسجد می رویم به انتحاری نیز می اندیشیم. تازه باید به این امر نیز بیندیشیم که امام ما کیست؟ از کجا و چگونه آمده است و با چه اعتمادی می توان به او اقتدا کرد، آیا سزاوار اقتدا است؟ قومی که رهبر و امام خود را نشناسد، به رهبر و امام خود اعتماد نداشته باشد، هیچگاهی به سعادتی نخواهد رسید.
مسجد در اسلام هم جایگاه عبادت بوده و هم جایگاه سیاست. پیمبر در مسجد می بود نه تنها برای عبادت ؛ بلکه برای رهبری جامعه نیز. در تجاوز بریتانیا و شوروی هرمسجد خود یک هستهی مقاومت وجهاد بود، امام پیشوای مردم دانسته می شد. اما امروزه درکنار فروپاشی هزاران ارزش انسانی واجتماعی وفرهنگی در کشور، ارزشهای دینی نیز فرو می ریزند.
بد بخت ترین ملت و بد بخت ترین قوم آنهای اند که باور ها و ارزش های دینی و اجتماعی و فرهنگی خود را از دست میدهند و بدینگونه ازهویت تهی می شوند. جامعهء بدون هویت رهبران و پیشوایان بی هویت دارد. رهبر خود را نمی شناسد که از کجا و چگونه آمده است! جامعهء بدون هویت امام خود را نمی شناسد. جامعهء بدون هویت درون و معنویت ندارد، جامعهء بدون هویت جامعهء گزافه گوی است که همه چیز را و حتا تاریخ و علم را با بی هویتی خود اندازه می گیرد. جامعهء بدون هویت خير را نمی شناسد چون خیر از نظر آنان همان چيزی است که به سود آنان است و چنین است که تنها لذت، کامرانی و سلامتی تن را خير می شمارند. جامعهء بدون هویت، گمراه، عوامفریب و دروغ پرداز است. چنین است که جامعهء بدون هویت با سعادت حقيقی بيگانه است. چون پیوسته در پی لذت حسی و شهوانی است. جامعهء بدون هویت به تعبیر حکیم ابو نصر فارابی همان مدینهء ضاله یا مدینهء شقاوت است.
وقتی طالبان و گروههای هراس افگن ما را دربازار می کشندٰ وقتی مساجد ما را به حمام خون بدل می کنند، و قتی تکیه خانههای ما را در ماه محرم به کربلای دیگری بدل می سازند. وقتی زنان این سرزمین را به بهانههای گوناگون تیرباران می کنند و یا هم با انفجار انتحاری آنان را می کشند . خبر نگاران و معلمان ما را سر می برند. دانشجویان ما را مسموم می سازند و می کشند. بر رستوانت ها شبخون می زنند. جوانان کار گری را که در جستجو کار آوارهء ایران اند به گونهء گروهی سر می برند. رییس جمهور همچنان بر برادر خواندهگی خود با آنان تاکید می کند. طالبان می کشند و رییس جمهور با آنها تجدید برادر خواندهگی می کند. بعد از زبان یکی از رهبران تنظیمی در گفتگویی می شنوی که اگر چنین چیز های به هدف اسلام صورت می گیردٰ درست است. آیا این گفته خود فتوای بر مشروعیت تروریزم نیست؟ آیا چنین گفته ای نمی تواند در جماعت علمای دینی در کشور تکانهیی پدید آورد تا بر خیزند و یک صدا فریاد زنند که زنهار اسلام با چنین اعمالی نه تنها موافق نیست؛ بلکه دشمن است.
چگونه می توان انتحار را به هدف کشتن دیگران از منظرگاه های اسلام توجیبه کرد؟ مشروعیت دارد یا نه؟ آیا سکوت در این مورد نوعی موافقت است یا هم بیانگر نوع هراس! تاریخ همه چیز را به حافظه خواهد داشت. تاریخ دادگاهیاست که هیچ کس را از آن گزیری نیست. پیش از آن که در دادگاه خداوند قرار گیریم این تاریخ است که ما را به دادگاه خود فرا می خواند! در این دادگاه کوچکترین لغزش رهبر و پیشوار بزرگترین عوقبت را در پی خواهد داشت. برای آن که لغزش رهبر ، لغزش پشوا وامام، لغزش همهگانی را و لغزش جامعه را وفرو پاشی ارزشهای دینی را در پی دارد. چنین به نظر می آید که ما از سالها بدینسو از چنین درد جانکاهی رنج می بریم.
اسد 1391 خورشید