پس از مسعود -همه از نام شاه
پس از مسعود -همه از نام شاه اما بر ضد شاه - قسمت دهم
بررسی حوزه قندهار
انحصار قدرت توسط شاخهای مشخص و چند خانواده، به ذات خود بحرانآفرین نبود، اما زمینه را برای پاکستانیها مهیا ساخت تا توسط طالبان، از این درز و نزاکت بهره بگیرند و در قدم اول، در ساحات اقوام دیگرِ درانی جای پای بگشایند. نارضایتی قومی و محلی، راهگشای بازگشت طالبان شد.
آیا انحصار قدرت در این حوزه تصادفی بود یا از پیش تعیین شده؟ پاسخ به این سوال برمیگردد به چگونگی سقوط قندهار، مدیریت بحرانهای بعدی و ظهور رهبرانِ نو در صحنه.
به روایت آقای کرزی، او بعد از ایجاد هماهنگی با امریکاییها، به ارزگان میرود. بهدلیل اینکه عکس و تصویری از او نزد طالبان نبود، توانست با استفاده از وسایل انتقال جمعی- و در قسمتی از راه با استفاده از دو موترسایکل- به همکاری یکی از همکاران قومیاش خود، را به ارزگان برساند. در راه رسیدن تا ارزگان، در آواخر ماه سپتامبر 2001، یگانه مانعی که او به آن مواجه شد، یک پاسگاه طالبان بود. طالبانِ این پاسگاه تلیفون ستلایت آقای کرزی را در جریان تلاشی پیدا کردند.
سرباز روستایی طالب از او پرسید که این چیست و آقای کرزی گفت که تلیفون است. بعد طالب به آقای کرزی میگوید که شنیده است احمدشاه مسعود توسط اینگونه یک ماشین یا وسیله «شهید» شده است.
آقای کرزی، بارها این قصه را روایت کرده است و هدفش از روایتِ این قصه به تصویر کشیدن بافت قوی میان مردمان افغانستان است که حتا اگر در خط دشمنی هم قرار داشته باشند، میتوانند خوب و بد را تفکیک کنند. گویا آن روستایی- که تفنگ طالبان را به شانه داشت- احمدشاه مسعود را یک رهبر افغان میدانست و مرگش را نیز، شهادت. اما او در تصامیم لایههای بالای قدرت و سازمان خود، کدام صلاحیتی نداشت.
در اوایل اکتوبر سال 2001، آن نیروی کوچک قومی که آقای کرزی در ارزگان جمع کرده بود، نتوانست در برابر تهاجم منظم طالبان مقاومت کند. امریکاییها نه تنها بهخاطر نجات او قوای مهاجم طالبان را مورد بمباردمان قرار دادند، بلکه در یک عملیات خاص، آقای حامد کرزی را با چرخبالهای خود به پایگاه شمسی در بلوچستان منتقل کردند. در این جریان، آقای کرزی از یک هدفگیری غیرعمدی و هوایی امریکا نیز، جان به سلامت برد، اما تعدادی از همراهانش کشته شدند.
با وسایل تخنیکی محدودی که جبهه مقاومت در اختیار داشت، قابلیت شنوایی مکالمات طالبان را، در ارتباط به درگیریهای آنها با قوای قومی، بهدست آورده بود. اطلاعات بهدست آمده بهعنوان یک سهم کوچک در نبردهای قندهار، با امریکاییها شریک ساخته میشد تا آنها بتوانند هدفمند و موثر عمل کنند.
پایگاه شمسی در بلوچستان، بزرگترین پایگاه هوایی در منطقه بود که امریکاییها بعد از 11 سپتامبر و قبل از دستیابی به بگرام و قندهار، در اختیار داشتند. روابط آقای کرزی هیچگاهی با پاکستان خوب نبود و به گمان اغلب پناهدادن به او در بلوچستان، دور از انظار پاکستانیها صورت گرفته بود.
به روایت قوماندان عبدالواحد باغران، یکی از سران طالبان و قبلا متعلق به جمعیت اسلامی، وقتی آقای کرزی به ساحه شاولیکوت قندهار رسید، تعدادی از فرماندهان طالبان با نامهای از جانب ملا محمدعمر نزد او رفتند و گفتند که ما حاضریم تسلیم شویم. اما در آن لحظات هیجانانگیز پیروزی، و حمایت بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان یعنی امریکا، به این پیش آمد طالبان وقعی گذاشته نشد.
به گمان اغلب آقای کرزی نتوانست با امریکاییهایی که در ساحه بودند، این موضوع بسیار مهم را درست هماهنگی کند. یا اینکه آنها نیز از فرط پیروزی و حس انتقام، جایگاهی برای طالبان در افغانستان نمیدیدند. قوماندان عبدالواحد باغران میگوید که پاسخ گنگ و ناروشن حامد کرزی باعث شد که طالبان بیشتر انفرادی تصمیم بگیرند. تعدادی به پاکستان آواره شدند و تعدادی هم برگشتند به روستاهای خود.
اما روایت امریکاییها طور دیگری است. آنها میگویند که برای آخرینبار از طریق ماهواره، یک قطار از موترها و موترسایکلها را که ملاعمر را بدرقه میکرد، تثبیت کردند اما این اطلاع تخنیکی قبل از آنکه با نیروی هوایی هماهنگ شود، کهنه شد و دیگر رد پای قطار ملاعمر را گم کردند. آنها از نامهي بیعت و تسلیمی ملاعمر آگاهی ندارند.
طالبانی که به روستاهای خود برگشتند، بعدها بهخاطر نداشتن تماس با دولت یا با گوشههای تصمیمگیر دولت نو، مورد پیگرد قرار گرفتند. تعدادی داوطلبانه تسلیم شدند، ولی بیشتر رهبران طالبان، راه پاکستان را در پیش گرفتند.
قوماندان عبدالواحد باغران، ملامجاهد، معاون وزارت دفاع طالبان از جمله کسانی بودند که به روستاهای خود رفتند. ملامحمد خاکسار، معین وزارت داخله طالبان بنابر روابط سریای که با نیروهای مقاومت داشت، در کابل باقی ماند. ملاوکیل احمد متوکل، وزیر خارجه طالبان، در قندهار به امریکاییها تسلیم شد و چندین ماه را در زندان امریکاییها در میدان هوایی قندهار سپری کرد.
طالبانی که تسلیم شدند یا به خانههای خود برگشتند، نتوانستند یا برایشان اجازه داده نشد که سازمان بدیل؛ علیه آنهایی که به پاکستان رفته بودند، بسازند.
اکثریت مردم به شمول امریکاییها فکر میکردند که طالبان روابط خود با سیاست و جامعه افغانستان را از دست دادهاند. اما این تحلیلها، مقاومت ساختاری و سیاسی پاکستان را برای حفظ طالبان علیه نظام نو افغانستان، زیاد جدی نمیدید.
پرسازی خلای سیاسی و دولتی در حوزه قندهار
آقای کرزی و گلآقا شیرزوی در حوزه قندهار به تنهایی توانایی ایجاد پوشش سیاسی به تمام اقوام را نداشتند. از همینرو تعلق به شاه سابق، تسلط بر دستگاه قدرت و ایجاد پایگاه حمایت در بیرون از افغانستان، گزینهها و راههایی موازی بود که آنها در استحکام جایگاه خود استفاده کردند.
رابطه آقای کرزی با شخصیتهای برگشته از تبعید و مهاجرت، قبل از برگزاری لویهجرگه قانون اساسی بسیار صمیمانه و نزدیک بود. او کوشش میکرد که موجب رنجش شاه سابق و اطرافیانش نشود، اما این گرمی و صمیمیت بعد از تصویب قانون اساسی که در آن نقش شاه به یک لقب سمبولیک تقلیل یافته بود و دیگر هیچ نوع صلاحیت اجرایی خود و اطرافیانش نداشتند، به سردی گرایید. اما احترام شخصی آقای کرزی به شاه سابق بهعنوان یک مویسفید افغانستان تا آخر حفظ شد.
به حاشیه کشانیدن شاه سابق و گروه روم در کل، تنها برنامه آقای کرزی و حلقات سیاسی هم نظر با او نبود.
امریکاییها که با پیروزی سریع ضرورت به سادهسازی امور داشتند، میخواستند طرف مقابلشان در افغانستان یک شخص و یک مقام باشد. برای آنها دسترسی به یک مقام تصمیمگیرنده برای سهلسازی برنامه و همچنان پرداختن به مسایل فراافغانستان، بسیار مهم بود.
از پیچیدگی ساختاری خوششان نمیآمد. با آنکه بعضیها میگویند در تدوین قانون اساسی افغانستان، دستاندازی و مداخله خلیلزاد سفیر اسبق امریکا، بیشتر روی احساسات و برنامههای شخصی خود او بوده است، اما حالا اسناد فاششده نشان میدهد که تا اندازهای او توانسته بود قصر سفید را در ارتباط به طرحهای خود قانع سازد.
برداشت خلیلزاد و آقای کرزی این بود که با اعاده شدن سلطنت و یا هم قرار گرفتن شاه سابق در یک مقام ولای اجرایی، در واقع قدرت بهشکل دموکراتیک آن بین اقوام افغانستان تقسیم خواهد شد و از اینکه شاه توانایی جسمی کار زیاد را نداشت، به این اساس یک اداره چند دسته بهوجود خواهد آمد. غریزه قدرت و خودخواهی در تصامیم، نقش خود را داشت، اما ساختار قدرت شخصمحور در افغانستان جزو استراتژی امریکا نیز بود.
با کنار رفتن محمدظاهرشاه از صحنه قدرت، قدرت سیاسی و دولتی در افغانستان با پشتیبانی عظیم و بیدریغ خارجی به حامد کرزی تکیه کرد و او به تحکیم قدرت خود در داخل افغانستان آغاز کرد.
در ارزگان، مهمترین متحد آقای کرزی جان محمدخان از قوم پوپلزی بود که با باز شدن دروازههای زندان سرپوزه در قندهار، خود را به ارزگان رسانیده و قوم را در گرد و بر حامد کرزی بسیج کرده بود. نام ارزگان برای چندین سال بعد از سقوط طالبان با اسم جانمحمدخان عجین شده بود، چون او تمامی امور را در تسلط خود داشت. در قندهار مهمترین شریک آقای کرزی، گلآغا شیرزوی از قوم بارکزی بود که بازهم شاخهای از زیروک است. هیچ چهره شناختهشده از اقوام دیگر در تحول جدید در صحنه وجود نداشت و شاید بدون طرح قبلی، تمرکز قدرت در دست یک بخش مشخص، دیگران را به حاشیه کشانید؛ این موضوع تا حال نیز جبران نشده است. اماناللهخان زیرکوهی از قوم نورزی از شیندند، وقتی خواست قدرت خود را تثبیت کند جنگ علیه اسماعیلخان را آغاز کرد، اما بعدها کشته شد.
در هلمند، ادارهای منقسم به شاخههای قومی اما در کل تحت اشراف آخندزادهها تشکیل شد که از متحدان نزدیک آقای کرزی هستند. این اداره تا سال 2006 ادامه یافت.
به این ترتیب، حوزه قندهار نه از راه کار عمیق و تودهای سیاسی بلکه با سازش از بالا در اختیار آقای کرزی و تا حدی گلآغا شیرزوی قرار گرفت. در تعیین و مقرری افراد به کرسیهای قدرت در حوزه قندهار، رهبران شمال هیچ نوع اشراف و دخل نداشتند. همه بهخودی خود تعیین شده بودند. مسلم است که هر یک از این چهرههای قدرتمند افراد و خویشاوندان خود را بالترتیب در مقامهای مهم و ردههای پایینی گماشته بودند. این وضعیت نه با شدت اولیهاش بلکه در یک سطح بلند تا امروز کماکان ادامه دارد.
پرسازی خلای سیاسیای که سقوط طالبان در حوزه قندهار و دیگر نقاط افغانستان ایجاد کرده بود، کار سادهای نبود. طالبان با اتکا به تعبیر تند مذهبی ولی قابل فهم به روستاییان و ایجاد قشر جدید سیاسی در بین اقوام نوعی از پوشش سیاسی در بعضی نقاط افغانستان بهخصوص در حوزه قندهار ساخته بودند.
با سقوط طالبان، اتکا به لفظ و فلسفه دموکراسی و آنهم توسط گروه روم و تکنوکراتهای بازگشته از تبعید که اتصال عمیق با تودهها نداشتند، کاری بسیار دشوار بود.
بهعبارت دیگر، آنهایی که به کمک خارجی قدرت را تصاحب کرده بودند، باید برای خود پایگاه واقعی قدرت ایجاد میکردند تا در معادلات قدرت در داخل افغانستان جدی پنداشته میشدند.
طالبان سران سنتی قومی و ملایان وطنی و غیرسیاسی را در قندهار به حاشیه کشانیده بودند. هیچ یک از بزرگان ملیگرای قندهار با طالبان بهصورت مستقیم همکار نبودند. در ساختار نظام طالبان جایگاه اول برای کسانی سپرده شده بود که تعلیمات دینی در پاکستان داشتند، از حوزه قندهار بودند و بیشترشان درانیها بودند. البته استثناهایی وجود داشت که در بخش قبلی به آن پرداخته شد.
در قندهار قبل از طالبان و در دروان سلطنت، جایگاه اول در اختیار بزرگان قوم قرار داشت. اما در دورهی طالبان علمای دین با تعلق به مدارس پاکستانی قشر جدید سیاسی را تشکیل میدادند.
تلاش استراتژیک آقای کرزی این بود که این روند را برگرداند به روال قبل از جنگ؛ ساختار اقوام را نهادینه سازد؛ علمای دین و سران مجاهدان را در عقبه حمایوی اقوام قرار دهد. این یک استراتژی معقول بود، اما بنا بر دلایل متعدد، نتوانست تطبیق و عملی گردد. چون شرکای سیاسی آقای کرزی فاقد دیدگاه بودند؛ معقولیت این برنامه را درک نمیکردند و در رقابتهای درونقومی تواناییهایشان مصرف میشد. به همین جهت امریکاییها نیز از این برنامه حمایت نهادینه نکردند و هر کسیکه برایشان در ساحه دست یاری میداد، بدون اذعان مرکز حمایت میکردند.
در برنامه دوم تحکیم قدرت داخلی، به حاشیه کشانیدن نیروهای مقاومت و مجاهدان سایر نقاط کشور، با استفاده از ابزار نرم و نیمهسخت، قرار داشت. اکنون که کلیت نهادهای دولت در تسلط آقای کرزی قرار داشت، او آغاز کرد به تضعیف نیروهای مقاومت.
کادرهای سیاسی جبهه مقاومت انگلیسی بلد نبودند؛ با ادبیات دولتسازی به مفهوم غربی آن آشنایی نداشتند؛ رابطه عمیق با دنیای بیرون نداشتند؛ تجربه کافی در مذاکرات پیچیده و تحت نظارت سازمانهای بینالمللی را نداشتند؛ عاطفیتر از تکنوکراتهای برگشته از غرب فکر میکردند، دسترسی به معلومات مرتبط به نیات غربیها در باره خود نداشتند و روحیهشان بیشتر همگرایی و همسوویی بود تا اینکه خود را به یک جناح مجزا تبدیل کنند.
تکنوکراتهای برگشته از غرب با استفاده از اصطلاح «جنگسالار»، «مخلهای ثبات داخلی»، «گروههای غیرمسوول»، «بیسوادان در قدرت» و دهها لقب دیگر نیروهای سیاسی داخلی را که خود را صاحب اصلی پیروزی فکر میکردند، در یک جنگ روانی عظیم قرار دادند. این روند، حمایت امریکا را نیز جلب کرده بود. ایجاد کمیسیون حقوق بشر و بعدها به سرزبان آوردن عدالت انتقالی همهوهمه نیروهای مجاهدان را وادار ساخت بهخاطر مصونیت از یک تهدید تخیلی خود را به حامد کرزی نزدیک سازند.
آقای کرزی بهعنوان دروازه تفاهم با جهان بیرون تلقی میشد. در انتخابات 2004 اکثر کسانیکه از آقای کرزی پشتیبانی کردند، شعارشان این بود که «بیایید با ساختاری که حمایه جهانی دارد» یکجا شویم؛ یعنی برنامه دوم آقای کرزی برخلاف بند اول استراتژی داخلی او تا حدی بهخوبی تطبیق شد. در انتخابات 2004 از 8میلیون رای استعمال شده 4.3 میلیون آن را آقای کرزی بهدست آورد، اما بنا بر ملاحظات استراتژیک، ملل متحد از بررسی موارد تخلف و دستبرد انتخاباتی شانه خالی کرد.
بخش سوم برنامههای تکنوکراتها استوار بود بر دولتسازی و تقویت نهادهای دولتی بهشکلی که تفوق و برتری قشر خاصی را ضمانت کند. طرحها و برنامههایی که ریخته میشد، بهصراحت در راستای ایجاد تفوق اعلامناشده صورت میگرفت. در سالهای اول بنابر اینکه مجاهدان در ادارات دولتی شریک بودند، این گروه مبادرت ورزید به ساختن ادارات موازی با دولت و خارج از ساختار حسابدهی. تقریبا در هر بخش یعنی سیاست خارجی، امنیت، استخبارات، اقتصاد و دیگر مسایل بنیادی به بهانه اینکه نهادها در دست جنگسالاران است؛ نهادیهای موازی دیگر ساخته شد. برای پنج سال پیهم دولت افغانستان تلاش کرد که قوای امریکا را در سراسر افغانستان گسترش دهد. تکنوکراتهای اطراف آقای کرزی به این باور بودند که با گسترش حضور نظامی امریکایی و ایجاد تیمهای بازسازی ولایتی تحت عنوان تقویت حاکمیت قانون و ظرفیتسازی در واقع به آنها ساحه مانور و حرکت سیاسی به حمایت خارجیها بهوجود میآورد و بدین ترتیب آنها به یک فکتور سیاسی داخلی تبدیل خواهند شد.
بهخاطر تطبیق این استراتژی، امریکا و بعدها ناتو سخاوتمندانه با اینها همکاری کردند، اما از آنجایی که این شخصیتها فاقد قابلیت اتصال عاطفی و سیاسی با مردم و تودهها بودند، تا حال نتیجه بزرگ بهدست نیاوردهاند و تا حدی در تقابل با ذهنیت عامه قرار گرفتهاند.
رویهمرفته بین سالهای 2001 الی 2007 آقای کرزی هیچ رقیب پشتونتبار در افغانستان نداشت. تمامی رهبران جهادی و سیاسی از همه اقوام افغانستان بهجز از حکمتیار و ملاعمر به کابل برگشته بودند و در شورای غیررسمی تحت عنوان مشوره با بزرگان جهادی گاه و ناگاه در ارگ جمع شده و بهصورت نمادین خود را شریک در تصامیم ارگ میدیدند. آقای کرزی با روش نرم و مصلحتمحور در چهار سال اخیر توانسته بود حمایت قاطع داخلی و خارجی را بهدست آورد.
ادامه دارد
More: