بنیاد گرایان اسلامی و سر مایه داران غرب در خدمت اسرائیل
چگونه بنیاد گرایان مسلمان، به اسرائیل وسرمایداران غربی خدمت میکنند؟
ابراهیم ورسجی
زمانیکه بحث ازبنیادگرایان مسلمان به میان می آید،نبایدخلط مبحث کرده،به گستره ی نفوذوکارکردآن ها افزوده شود.دراین زمینه،تاکنون بیشترین اشتباه رانویسندگان غربی مرتکب شده، بجای کمک به ناتوان کردن بنیادگرایی،به فربه ترکردن آن کمک کرده اند.این گونه نویسندگان غربی که شماربیشترشان ازآبشخورفکری- فرهنگی شرق شناسان غربی ی استخدام شده توسط استعمارکهنه ونوخوراک نوش جان می کنند؛بدون تمیزومرزکشی میان جریان های مذهبی جهان اسلام،همه رابنیادگراوخشن به شمارمی آورند.برداشت ناسنجیده ی که بیشترین زیان رابه مسلمان هاوبیشترین فایده رابه بنیادگرایان رسانیده است.
برای توضیح بیشتر،ایجاب می کندکه نخست، ازبنیادگرایی اسلامی تعریفی ارائه شودتامرزکشی میان گرایش های دینی درکشورهایی مسلمان مشخص، وازخلط مبحث که ریشه درغرض ورزی هایی شرق شناسی ی کهنه ونو دارد،پرهیزشود.نگاهی به ریشه ی واژه ی بنیادگرایی روشن می سازدکه،این مکتب فکری- مذهبی برایی نخستین باردرمسیحت سربلندکرده است. اندیشه ی بنیادگرایانه درمسیحیت،زمانی برآمدکرد که دورخ دادزیرکلام/عقایدمسیحی راتکان داد:نخست،نظریه ی اصل انواع داروین که آغازپیدایش انسان رابه تکامل، آن هم به دیگردیسی درمیمون پیوندزد.دوم،درخودمسیحیت،گرایشی سربلندکردکه انجیل موجودرابی ارتباط باانجیل نازل شده برعیسی مسیح علیه سلام دانست.درنگرش نخست،اصل پسرخدابودن مسیح زیرسوال رفت؛ودرنگرش دوم،انجیل موجود درمیان مسیحیان به چالش گرفته شد.
زمانیکه هردوچالش تفکرمسیحیت رابه لرزه درآورد،درآغازسده ی بیستم درکالیفورنیایی امریکا،گروهی سربرآوردکه هدف وبرنامه ی کاریی آن،دفاع ازانجیل وباورهای مسیحی بودودیگران،آن گروه رابنیادگرا/مدافعان بنیادهای دین مسیح نام گذاشتند.گروهی که بخاطردفاع ازبنیادهای دین مسیح،هم موردتاییدکلیساهایی کاتولیک؛وهمچنان،کلیسای پروتستان واقع شد.تاجائیکه به کاربرداین واژه دراسلام ارتباط می گیرد،بایدبه صراحت ابرازکردکه تاکنون گروهی درجامعه ی اسلامی بوجودنیامده است که قرآن رابه چالش کشیده باشد.اگراقبال شاعروفیلسوف فارسی زبان هندمی گوید:مصطفی راوعده دادالطاف حق— گربمیری تو،نمیرداین ورق.تکیه کلام همه ی مسلمان هاچه عالم وچه عوام اززمان بعثت پیامبرصلی الله علیه وسلم تاکنون می باشد.وسیدقطب یکی ازنظریه پردازان نهضت اسلامی معاصرازنظرکنشگران دینی، ونظریه پردازتندروی وخشونت ازنظربرخی کارشناسان غربی،درباره ی نظریه ی تکامل داروین،می گویدکه:”داروین انسان راشکل تکامل یافته ی میمون میداند؛درحالیکه اسلام انسان راموجودساخته شده ازخاک میداند.”به سخن دیگر،اسلام بیشترازداروین نظریه ی تکامل رابخاطربرآیندتکاملی انسان ازخاک می تواندارج بگذارد.
بنابراین،کاربردواژه ی بنیادگرادرفرهنگ اسلامی نمی تواندکاربردواقع بینانه داشته باشد.بااینکه کاربردواژه ی نامبرده درفرهنگ اسلامی بی موردمی باشد،ازاین اقعیت تالخ نمی توان انکارکردکه چه دریهودیت،چه درمسیحیت وچه دراسلام،حتادرهندوئیزم وبودیزم،درسده ی بیستم،حتی پیشتروپس ترازآن،گرایش هایی مذهبی ی بوجودآمدندکه حامل برخی ویژگی هایی ازاین گونه می باشند:سخت گیری،دست زدن به خشونت،زورگویی بنام پیشرفت دین،خصومت نسبت به زنان،نابردباری،علاقمندیی بیش ازاندازه به نابودکردن دیگراندیشان،ستیزه جویی،تروریسم وناسازگاری باحقوق بشر،آزادی،دموکراسی وآزادیی بیان ورسانه ها؛ودرعین حال،پول پرستی ودست زدن بهرکاری برای بدست آوردن پول وقدرت!نگاهی به گروه های بنیادگرایی یهودی،مسیحی ،مسلمان،هندووبودایی،نشان میدهدکه اکثریت شان درویژگی های یادشده سهیم می باشند.
باتوجه به ویژگی های یادشده وکاربردآن هابه بنیادگرایان مسلمان،ایجاب می کندکه ازتعمیم این تعریف پرهیزشودتابه دیگرجریان های اسلامی ی کوشادرجامعه ،فرهنگ وسیاست مسلمان هازیانی رسانیده نشود.ترکیب،گونه ی برداشت ازدین وکارکردگرایش های اسلامی درجهان اسلام نشان میدهدکه چهارگونه گرایش دینی- سازمانی- نیمه سازمانی وفاقدسازمان درکشورهای اسلامی، چه به گونه ی فرهنگی- تبلیغی،چه به گونه ی مذهبی- سیاسی،وچه به گونه ی مدرنیست واصلاح طلبانه، مصروف عمل دینی- سیاسی می باشند:نخست،سنت گرایان.دوم،بنیادگرایان.سوم،اصول گرایان.چهارم،نوگرایان یااصلاح طلبان.جماعت تبلیغی کنشگردرهند،بنگله دیش وپاکستان و…به همراه اکثریت مولوی هایی مدارس وامام درمسجدهایی کشورهای مسلمان به شمول برخی شاخته های صوفیه،مسلمانان سنت گرامی باشند.این گرایش،بااینکه پس ازاشغال افغانستان توسط شوروی،آله ی دست نظامی های پاکستانی شدند،امابخش بزرگ آن هاهنوزهم سنتی می باشند.دررابطه بااجرای شریعت،این گرایش همواره مایل بوده ومی باشد که حکومت هاهرچندفاسدونابکار،درجامعه ی مسلمان بایدبه تطبیق شریعت دست بزنند،وچه بسامفسدانی سیاسی- نظامی که ازهمین گرایش برای عوام فریبی وکسب مشروعیت سیاسی ازدین، بهره برداریی مذهبی- سیاسی کردندومی کنند.
دررابطه بابنیادگرایان،بایدگفت که گرایش های زیر:طرفداران ولایت فقیه درایران وبیرون این کشوردرجامعه ی شیعه،ملاهای وهابی- سلفی درعربستان،وشاخه ی نظامی آن،یعنی القاعده ودیگرسلفی هادرمصروپاکستان،اکثرمولوی های پاکستانی کنشگردرشاخه های جمعیت العلمای اسلام درپاکستان وزیرشاخه های آن درمناطق قبیلگی پاکستان وافغانستان که زیرنام طالبان پاکستانی- افغانی باخاستگاه قبیلگی ودرتبانی باالقاعده وارتش پاکستان کارهای تروریستی می کنند،بنیادگرامی باشند.بازهم خلط موضوع نشودکه درپاکستان دوسازمان ملایی بنام های جمعیت العلمایی اسلام وجمعیت العلمایی پاکستان وجوداردکه دومی به عرفان تمایل داردوکاری دررابطه باکارنامه ی بنیادگرایانه ندارد.طرفه اینکه،زمانی هم کهاین گروه دردهه1990دراتحادباجماعت اسلامی وجمعیت العلمای اسلامی”متحده مجلس عمل”راتشکیل داد،مخالف تندروی وخشونت بود،وگروه های تندرومذهبی که زیرنظرارتش پاکستان کارمی کنند،نه ازجماعت اسلامی وجمعیت العلمای پاکستان،بلکه ازمدارس جمعیت العلمای اسلام برخاسته اند.
طوریکه گفته آمد،پس ازاشغال افغانستان توسط شوروی که نقش گاوفربه وپرشیررابرایی نظامی هاوملاهایی پاکستانی پیداکرد،ورقابت هایی شیعه گری ووهابی گری پس ازانقلاب اسلامی ایران، به منبع مالی دیگری برای آن هامبدل شد،ریاض وتهران پول های هنگفتی درجهت تقویت تندرویی مذهبی- ملایی درپاکستان که اکنون به یک بنگاه صادرات تروریسم متحول شده است،پرداختند.پس ازانقلاب ایران ،تجاوزشوروی به افغانستان،وجنگ ایران وعراق،ریاض وتهران درچندین سنگرجنگیده اند:نخست،درسنگرمحدودسازیی آزادی هایی درونی شهرواندانشان.دوم،درسنگربراندازی ونگهداریی صدام حسین درقدرت.سوم،درسنگرتقویت تندرویی مذهبی سنی وشیعه درپاکستان،افغانستان وخاورمیانه.ازآنجاکه دیگرکشورها،به گونه ی نظم سیاسی حاکم کارایی داشت،رودرویی ریاض وتهران به خرابی بیش ازاندازه منجرنشد.اما،درپاکستان وافغانستان که دراولی یک ارتش مافیایی- فئودالی- امریکایی- انگلیسی سالهاست مردم رامی کوبدومی کشد،ودرافغانستان رژیم ضدمردمی مجبوربودکه به سودآشوب جاخالی نماید،وضعیت اجتماعی- مذهبی بیشترازحدی که پیش بینی می شد،به فروپاشی کشیده شد.
امروز،درپاکستان وافغانستان،گروهی آشوبگروبنیادگرا- تروریستی نیست که سرش درآخورعربستان،نظامی های پاکستانی وایران آخوندی بسته نباشد.طرفه اینکه،امریکازیررهبریی ریگان وبوش پدرهم؛ باین بهانه که، ایجادکمربندسبزدرجنوب امپراتوریی شیطان(شوروی)،ایجاب فربه کردن بنیادگرایی وتندرویی مذهبی رامی کند،باین فرایندتباه کارانه کمک کردند.برایی فهم بیشتراین موضوع،به کتاب”جنگ های اشباح”که بفارسی هم ترجمه شده است،نگاه کنید!گورباچوف رهبرشوروی،بارهاازریگان ومعاونش بوش می خواهدکه کمک کنند تادرافغانستان پس اشغال نظام سیاسی ساخته شود؛ورنه،منطقه برای زمان طولانی بی ثبات وبه زیان شماهم تمام می شود.ریگان وبوش بنیادگراومحافظه کاروباصطلاح نولیبرال،می گویندکه پرسمان افغانستان پس ازشغال به پاکستان مربوط می باشدکه هرگونه که می خواهدعمل نماید.
طوریکه گورباچوف پیش بینی کرده بود،پاکستان باجازه ی ریگان وبوش، کمربنیادگرایی پاکستانی- افغانی- عربی(القاعده)رابست،البته به بهایی ویرانی افغانستان وگرفتاریی کنونی غرب باهزینه ی بالایی جانی ومالی که اکنون بنام جنگ علیه هراس افگنی می پردازند!پاکستان که درحقه بازی برای کمایی کردن پول دست شیطان راهم ازپشت بسته است؛به صادرکردن بنیادگرایی موردنظرخودبه افغانستان وهندبسنده نکرده،درفکرصادرکردن تروریسم وبنیادگرایی به آسیایی میانه،شمال قفقاز،صومالی وفیلیپین افتاد،واین کاررابه باورخودخدمت به اسلام فکرمی کرد.همان اسلامی که بخاطرآن سه ملیون مسلمان رادربنگله دیش کشت وکارکردبنام اسلامی آن،سبب شده است که مسلمان های مهاجرازهندکه اکثریت شان درشهرهای کراچی وحیدرآباد،درولایت سندپناه آورده بودند،افسوس هندوستان متحدرابکنندوآه بکشندکه چراباین سرزمین نظامیان جانی وخائن پناه جسته اند.
بهرصورت،ایران که بنیادگرااست وبایدبازیی بنیادگرایانه بکندوغیرازاین هم ازآن کاری ساخته نست.اما،بازیی بنیادگرایانه ی عربستان قبیلگی- وهابی وپاکستان نظامی گر،هم گندخودشان رادرآورده است؛وهمچنان،اسلام رابه گونه ی یک دین خشونت زاونابردباردرجهان شناسانده است.برای بدوی وقبیلگی بودن اسلام عربستان همین بس است که درقرن بیست ویکم، هنوزپرسمان رانندگی زنان وشرکت شان درانتخابات غیراسلامی پنداشته می شودوکیفرخلاف کاران، شلاق وزندان برآوردشده است.درایران،اگرزنان وضعیت بهترازعربستان، دستکم دررانندگی دارند،به سطح فرهنگ کشوررابطه داردتابردباریی مذهبی ی اسلام بنیادگرایانه وآخوندی.
این دوگرایش بنیادگرایانه ازاسلام،یعنی شیعه ی صفوی- ولایت فقهی ووهابیت عربستانی،غیرازاینکه درجنگ ایران وعراق، ملیاردهای دلارفایده به شرکت های مالی- تسلیحاتی سرمایداران غربی رسانده اند،باتولیدسپاه صحابه وسپاه محمد درپاکستان،دامن زدن به جنگ های داخلی درافغانستان، وپرداخت پول هایی کلان به پروژه ی طالبان درافغانستان وپاکستان،سبب زخمی وکشته شدن هزاران مسلمان بی گناه وایجادوضع کنونی افغانستان شدندکه بذات خودازنظراسلام یک گناه نابخشودنی به شمارمی آید.اگرامروز،49کشورخارجی درافغانستان نیروی نظامی دارند وفایده ی آن به جیب شرکت های تولیداسلحه می ریزدوطبقه ی زیرین جامعه ی غربی راهم بخاطرفرودسطح وکیفیت زندگی آزارمیدهد،مسئولیت آن بازهم بدوش همین کشورهایی ترورپروری می باشدکه اسلام رابرای اهداف سیاسی- جناحی خودموردسوء استفاده قرارمیدهند.
اکنون که بهارعربی ،ریشه ی فسادسیاسی- اداری- مذهبی وصنفی طبقه ی مادام العمرحاکم برکشورهایی عربی رابه سویی خشکاندن می راند،نظامی گریی تروریست پرورپاکستان نزدباداران خویش، یعنی امریکاوانگلیس رنگ می بازد،ورژیم آخوندی- بنیادگراوتروریست پرورایران،برای سرپوش گذاشتن به شکست هاوجنایت هایی خودعلیه ملت ایران،بهارعربی رانمونه ی ازانقلاب ایران که خودش آن رانابودکرده است،تفسیرمی کند،وعربستان سعودی برای بقای خودکه بهارعربی عمرش کوتاه کرده است،به تقویت سلفی گری درمصردست زده است،تاباایجادآشوب مانع پیروزیی روند دموکراتیک درآن کشورشود.رخ دادهای پسین مصر،روشن می سازدکه رژیم وهابی- بدویی عربستان ودیگررژیم هایی شیخی جنوب خلیج فارس،باپرداخت پول،به سلفی هایی منحط بومی که درانقلاب مصرنقش ضدانقلاب رابازی کرده بودندومبارزین میدان تحریر/آزادی راباغی وآشوب خوانده بودند،می کوشندکه دست به ماجراجویی زده، اسباب ماندن نظامی هارادرقدرت مهیاکنند.واین زمینه سازی،نمادخودرادرایجادتنش وشعله ورکردن دشمنی میان مسلمان هاومسیحی های قبطی نشان میدهد.پس ازپیروزیی انقلاب مصر،سلفی های منحط وپس مانده یک دم ازمغاره هاسربرافراشته، نخست،شعارقرآن قانون ماراسردادند؛ودوم،باآتش زدن به کلیساها/عبادت گاه های مسیحی های قبطی،به آشوب دامن زدند.روزیکشنبه9اکتوبر-17میزان،قبطی هادرواکنش به آتش زدن یک کلیسادرهفته ی گذشت،دست به تظاهرات مسالمت آمیزدرقاهره وچندشهردیگرزدند.طوریکه برخی رسانه ها گزارش دادند،سلفی هاباحمله به قبطی هایی تظاهرکننده که دست شبکه های امنیتی هم پشت سرآن هامی باشدکه ازبرخوردیک کامیون نظامی باتظاهرکنندگان هویداست،باعث کشته شدن24نفرشده،فتنه ی رادرقاهره وچندشهردیگرمصردامن زدندکه مصرراتکان دا دو باعث اعلام حالت اضطرارتوسط شورایی حاکم نظامی شد.آشوب دست ساخت سلفی های بی منطق،خشن وجیره خوارعربستان، بااندازه ی عصبانیت درمصرایجادکردکه عصام شرف، نخست وزیر،باظاهرشدن درتلویزیون مصر،آشوب راه اندازی شده درکشورخودرایک توطئه خواند.
بهرحال،اوضاع سیاسی کشورهای مسلمان ازافغانستان تامصرنشان میدهدکه دراین بخش،پاکستان به حیث کفتاروکرگس/لاشخواران مشهور،کمربسته است تانگذاردکشورماباین زودی دارای نظام وحکومت باثبات شود.ودرآن بخش،ازعراق تامصر،بنیادگرایان ولایت فقهی- وهابی- سلفی کمربسته اندتانگذارندانقلاب عربی بارورشود.رژیم مفسدوسرکوب گرسوریه هم که ادعای ملی گرایی سکولارراداشت ودراصل تنهاازفرقه ی علوی،نسخه ی بومی صفوی هایی حاکم برایران نمایندگی می کندودرسراشیبی نابودی قرارگرفته است،باکسب کمک هایی پولی- تسلیحاتی- امنیتی ولایت فقهی- صفویی ایران؛ افزون براینکه مصروف کشتارمردم خودمی باشدوتاکنون به گفته ی ملل متحد2900نفرراکشته است،نقاب ازچهره ی سکولارمآب خودبزیرکشیده یک جنگ تمام عیارفرقه ی- مذهبی رادرسوریه براه انداخته است.رژیم فرقه ی سوریه آنچه که می کندبایدبکند،چراکه علوی هااززمانیکه پس ازجنگ جهانی اول سوریه رافرانسه باشغال خوددرآوردند،درخدمت استعماردرآمدندوجذب ارتش شدندوازآن زمان تاکنون بدرستی ماموریت نوکرمنشانه ی خودرابه پیش برده اند.فرانسه که مانندرفیق خودانگلیس، هنرمندمی باشد،لبنان رابه مسیحی هاسپردکه تاکنون ثبات نداردوارتش سوریه رابه فرقه ی علوی سپرد.انگلیس هاهم که پیشتردرفلسطین،اسرائیل راساخته بودند؛بدین طریق،استعمارکهنه کاری راکردکه ملت های منطقه تاکنون بایدزیان آن رابپردازند.
ازاستعمار،چه کهنه وچه نو، غیرازاین، کارنامه ی دیگری ساخته نیست ونبایدهم باشد.اما،پرسمانیکه بسیاردارای اهمیت می باشد،کارونقشی می باشدکه بنیادگرایی ها،چه مسیحی ،چه یهودی، وچه اسلامی تاکنون درمنطقه بازی کرده اندومی کنند.نخستین شلیک رابنیادگرایی امریکایی پس ازرخ دادیازدهم سیپتامبر،بربنیادگرایی اسلامی کرد،شلیکی که بجای ناتوان سازیی تندرویی مذهبی درخاورمیانه،به فربه شدن آن منجرشد.طارق علی،نویسنده ی انگلیسی- پاکستانی تبارکتابی نوشت به عنوان”برخوردبنیادگرایی ها،صلیبی گری،جهادی گری ومدرنیته”ودرآن کتاب برخوردجورج بوش رابارخ دادیازدهم سیپتامبر،برخوردبنیادگرایانه توصیف کرد.اکنون که ده سال ویک ماه ازآن جنایت می گذرد،می بینیم که بنیادگرایی هانه تنهاناتوان نشدند،بلکه توانمندترهم شده اند.دلیل ناتوان نشدن بنیادگرایی اسلامی این است که درمی یابیم که آن رخ دادجانکاه،بجای اینکه علت دیگرگونی سیاست شود،بهانه ی شدبرای تطبیق سیاست وبرنامه ی که مدت هاپیش زیرعنوان”قرن جدیدامریکایی”ترتیب وتنظیم شده بود.برنامه ی که پس ازافتادن کمونیسم روسی،رفتن به جنگ علیه اسلام بخاطرسلطه برخاورمیانه و کنترول منابع انرژی وتامین امنیت دراکولایی اسرائیل می باشد.
درزمینه،برای روشنی اندازیی هرچه بیشتر،لازم است که دیدگاه اسلام ستیزانه ی بنیادگرایان شناخته شده ی مسیحی- امریکایی زیرنام جنگ علیه هراس افگنی،بازتاب داده شود که چگونه اشتهایی بی پایان به جنگ علیه اسلام دارند.وپیشگام بنیادگرایان جنگ افروز،یک آقایی بنیادگرا بنام جولیبرمان می باشد….
Joe Lieberman سناتور آمریکائی معتقد است که گزارش راهبردی دولت آمریکا در بارۀ مبارزه با تروریسم، “مطلقا باعث نومیدی است”. لیبرمان که جنگ افروزی با سابقه است، در نطقی که روز اول سپتامبر، در باشگاه ملی مطبوعات کرد و روی وبسایتش هم مندرج است، به تشریح انتقاد خود پرداخت. مهمترین ایراد او به این گزارش این است که “ دولت هنوز مخالف آنست که در این جنگ دشمن ما را به نام واقعی اش بخواند یعنی : اسلامگرائی خشونت بار افراطی. ما می توانیم نام های دیگر هم بیابیم که مشابه آن باشد ولی نه آن نامی که دولت هنوز هم آن را بکار می برد، یعنی ” خشونت گرائی افراطی”. این به ” خشونت گرائی افراطی” محدود نمی شود. ” خشونت گرائی افراطی اشکال فراوان دارد، مثلا نژادپرستی افراطی سفید پوستان، یک نوع افراط گرائی زیست محیطی هم داشتیم….ولی ما با هیچ کدام از آنها در گیر یک جنگ جهانی نیستیم که امنیت ملی ما را هدف گرفته باشد”. در حالی که” ما با اسلامگرایان افراطی در یک جنگ جهانی هستیم که امنیت میهن ما را هدف قرار داده است. دشمن را افراط گرایان خشن نامیدن آنقدر کلی و نامشخص است که در نهایت بی اهمیت می شود. نام دیگری که آن هم گاهی بکار برده می شود القاعده و همدستانش است. البته این بهتر است ولی این هم کم است. چون این نام توجه ما را بر یک سازمان متمرکز می کند نه بر یک ایده ئولوژی که در واقع باید با آن بجنگیم.”
لیبرمان حدس می زند که ” سرپیچی دولت از نامیدن صادقانه دشمن به نام خودش از این روست که نمی خواهد این بهانه تبلیغاتی را بدست القاعده بدهد که ما با اسلام در جنگ هستیم.
ولی این یک دروغ آشکار است و ما می توانیم آن را رد کنیم و بگونه ای مؤثر هم رد کرده ایم. اگر بخواهیم در این جنگ پیروز شویم ،درک این نکته اهمیت حیاتی دارد که ما فقط با القاعده نمی جنگیم، ما با یک ایدئولوژی گسترده سر و کار داریم که این جنگ را آغاز کرده است، ما با یک ایدئولوژی سیاسی روبروهستیم که هیچ ارتباطی با اسلام ندارد. بنا بر این با از بین بردن چند گروه تروریستی یا شاخه های آنها جنگ را نبرده ایم جنگ را وقتی برده ایم که سرچشمه اصلی آنرا دفع و رد کنیم، آن زمینه ای را دفع کنیم که خاستگاه دیگرشاخه هاست. طفره رفتن از تشخیص هویت دشمن که عبارتست از اسلام خشونت گرای افراطی کار بسیج مؤثر برای جنگ عقاید را دشوار می سازد”.
” نفوذی در تمام سطوح”
لیبرمان که از سال 1989 عضو سنای آمریکاست، یکی از با سابقه ترین اعضای سناست. او کسی است که با تمام نیرو از همۀ جنگهای آمریکا حمایت کرده و از سالها پیش نیز فشار می آورد که آمریکا جنگ با ایران را نیز در برنامه عملیات نظامی خود در جهان قرار دهد و در سخنرانی خود در باشگاه مطبوعات یکبار دیگر این موضوع را مطرح کرد و گفت :در میان حامیان اسلام خشونت گرای افراطی، ایران در رأس همه قراردارد. در حال حاضر لیبرمان رئیس کمسیون با نفوذ سنا برای نظارت بر امنیت داخلی و امور دولتی است.
مضمون سخن دولت که در گزارش رسمی „ National Strategy for Counterterrorism „ درج شده و انگیزه اصلی انتقاد لیبرمان است این است :” ایالات متحده آمریکا آگاهانه از بکار بردن واژه ” جنگ ” در نبرد سرسختانه خود علیه القاعده پرهیز می کند. ولی این دولت روشن ساخته است که ما نه با تاکتیک تروریسم در جنگیم و نه با دین اسلام . ما با یک سازمان ویژه، با القاعده، در جنگیم.” اما دو صفحه بعد، در همین نوشته، این نظر بکلی نقض می گردد. با توجه به این که سازمان ناپیدای القاعده ، اگر اصلا وجود خارجی داشته باشد، پیوسته کمرنگ تر می شود، ” شاخه ” های آن مطرح می گردند. ولی محل حضور این شاخه ها دیگر محدود به افغانستان یا پاکستان نیست، آنها در خاور نزدیک، در مغرب، در منطقه ساحلی شمال غربی آفریقا، درکشورهای اتحاد شوروی سابق در آسیای مرکزی و در جنوب خاوری آسیا ، و هر جای دلبخواه دیگر حضور دارند. در این مورد در„ National Strategy for Counterterrorism „ چنین آمده :” وابستگی به ایدئولوژی القاعده الزاما به معنی سرسپردگی به سازمان القاعده نیست. افرادی که از القاعده هواداری یا فعالانه از آن حمایت می کنند می توانند تحت تاثیر الهامات خشونت گرایانه قرار گرفته و پیوسته منشاء خطر باشند، حتی اگر اصلا فاقد تماس رسمی با القاعده باشند یا تماسی ضعیف داشته باشند”.
این نظریات در عمل تفاوت چندانی با تصورات لیبرمان ندارند، و می توانند این تصور را به ذهن متبادر سازند که انتقادات لیبرمان در واقع مته به خشخاش گذاشتن است. ولی وقتی سناتور دائما اصرارمی ورزد که میان واژه های ” تروریسم” و “اسلامی ” پیوندی جدائی ناپذیر برقرار سازد، باید دلائلی داشته باشد. این ادعا که نام بردن از اسلام سبب می گردد که احساسات منفی نسبت به 2،7 تا سه(نه خیر!7تا8) میلیون مسلمان ساکن آمریکا تحریک شود، در بهترین حالت احمقانه ولی بیشتر مزورانه…است. عملیات گروهای خشونت گرای ضد مسلمان ، به شهادت نظرپرسی های سالهای گذشته، واقعیتی است مشهود.
بخشی بزرگ و در عین حال فزاینده از اتباع آمریکا، اتباع مسلمان آمریکا را ستون پنجم همان دشمنی می دانند که از 11سپتامبر 2001 جنگی جهانی علیه آنها در جریان است. عده ای از سفید پوستان آمریکا که تعدادشان هم اندک نیست، مسلمانان را نفوذی دشمن و عامل توطئه ای برای برپا کردن دستگاه جهانی خلافت در آمریکا می دانند و حتی پرزیدنت اوباما را نیز از همین نفوذی ها می دانند. Brigitte Gabriel پایه گذار و سخنگوی For America ACT که مهمترین سازمان ضد مسلمان آمریکاست و گویا 170 هزار عضو هم دارد، در کتاب خود موسوم به „ They Must be Stopped : Why wie must Defiet Radical Islam and How We Can Do it „ ( ترجمه بفارسی : ” باید جلو آنها را گرفت: چرا ما باید بر اسلام افراطی چیره شویم و چگونه می توانیم به پیروزی برسیم” ) : از لحاظ سیاسی سخن گفتن از جنگ مذهبی هنوز درست نیست. ولی ما درست با همین رو در رو هستیم: با یک جنگ مذهبی که مسلمانان آن را اعلام کرده اند.(…) صحبت بر سر اسلام افراطی نیست. صحبت بر سر آنست که ماهیت اسلام چیست.(..) افراط گرایانی که می خواهند به آمریکا لطمه بزنند به تمام سطوح ، در سیا، در اف بی آی، در پنتاگون و در وزارت خارجه، نفوذ کرده اند”.
افزون بر این ” جنگ علیه ترور ” نه بعنوان نتیجه 11 سپتامبر بلکه بعنوان یکی از حلقه های زنجیرۀ تصادمات پی در پی تاریخی تفسیر می شود که با پیدایش و گسترش اسلام در قرن هفتم میلادی آغاز شد. رهبران فکری ضد مسلمانی ادعا می کنند که بدست آوردن حکومت جهانی هدف همیشگی اسلام بوده و به همین دلیل هر مسلمان واقعی باید از این هدف پشتیبانی کند. ولی دلیل این که مردم مسلمان چنین کاری نمی کنند، این است که در اسلام دروغ گفتن به ” کفار ” مجاز است. بر این اساس، معلم یکی از کلاس های اف بی آی بشاگردان خود می آموخت که مسلمانان میانه رو و آرام بیش از دیگران مظنون هستند و باید خوب تحت نظر گرفته شوند، چون ممکن است کلک بزنند. در همین اواخر افکار عمومی از این جریان باخبر شد و به هرحال آن کلاس را تعطیل کردند. ولی گزارش ها حاکی از آنند که نوشته های نویسندگان ضد مسلمان در اف بی آی و سیا و دیگر دستگاهها بعنوان مواد درسی آموزش داده می شوند…
جنگ چهارم جهانی
موضوعی که لیبرمان دوباره مطرح کرده، تقریبا بلافاصله بعد از 11سپتامبر 2001 مطرح شد. مطرح کنندگان این فکر در آن زمان، رهبران فکری محافظه کاران نو و مبلغان آنها بودند که با صراحت گفتند: ” در این جنگ اسلام خشونت گرا دشمن است، نه تروریسم.” این مطلب روز 20 نوامبر در یک مقاله تبلیغاتی که الیوت کوهن نوشته بود، در وال استریت ژورنا ل منتشر شد. نظریات او مهم تلقی می شوند: او استاد و رئیس مطالعات استراتژیک در دانشگاه معروف جان هاپکینز است که در بالتیمور قراردارد و مشاور جورج بوش وناشر کتاب پنج جلدی رسمی در باره نتایج بمباران عراق در سال 1991 بود.
کوهن در مقاله ای که برای وال استریت ژورنال نوشت، برای نخستین بار، در ارتباط باگسترش عملیات نظامی در جهان، مقوله ” جنگ چهارم جهانی ” را مطرح ساخت. اما این که نویسنده چطور به رقم چهار رسیده، ناشی از این تفسیر است که او آنچه را اصطلاحا جنگ سرد نامیده می شد و منظور از آن کشمکش چهل ساله شرق و غرب با هم بود، جنگ سوم جهانی می خواند.
یکی از نظریه پردازان با اهمیت ” جنگ چهارم جهانی “ Norman Podhoretz است که سال ها مجله Commentray را اداره می کرد. او در شماره فوریه این مجله در سال 2002 تفسیری نوشت و توضیح داد که درجنگ چهارم چگونه می توان به پیروزی دست یافت و این که این جنگ با که باید باشد. پودهورتس یک گام هم از کوهن فرا تر رفت و نوشت که این جنگ جهانی فقط محدود به تروریسم نیست و جنگی است با جهان اسلام در کل آن. و برای اثبات ضرورت این جنگ متوسل به آمار مشکوکی شد که طبق آن گویا 70 در صد از مصری ها،سوری ها، فلسطینی ها، و حتی کویتی ها بن لادن را یک قهرمان ملی عرب می دانند.
دانیل پایپسDaniel Pipes یک از نویسندگان نومحافظه کار، که در حال حاضر، در اردوگاه اسلام ستیزان، سخنگوی تند رو ترین محافل ستیزه جویان ضد مسلمان است، در مؤخره کتاب خود موسوم به ” تروریسم خشونت گرا به امریکا رسید” اصطلاح ” جنگ چهارم جهانی” را از کوهن اقتباس کرد، ولی تعاریفی بمراتب گسترده تر در آن گنجانید و نوشت :” به بیان دیگر، تروریسم یکی از ابعاد جنگی است که جبهه های فراوان و اشکال متنوع دارد. یکی از نشانه های مهم این مسئله خشونت است و لی این خود مسئله نیست. شیوه های دیگر، مانند گردآوری اعانه، تدریس، تبلیغ، ایجادترس و حتی نامزد تصدی مشاغل شدن ، قاچاق، شورش، تظاهرات قانونی خیابانی را می توان بر عملیات خشونت آمیز برخی از افراد افزود. این شیوه ها مکمل یکدیکرند و نشان دهنده پیچیدگی و میدان برد اسلام خشونت گرا هستند. میدان عمل آن، هم کشورهائی هستند که اکثرساکنان آن مسلمان هستند و هم کشورهائی چون آرژانتین، که اسلام در آن حضوری ناچیز دارد”.
همه جا و برای زمانی طولانی
از همان آغاز که شعار جنگ جهانی با اسلام از سوی نومحافظه کاران مطرح گشت این نظر هم همراه با آن مطرح می شد که این جنگ نه تنها محدودۀ جغرافیائی ندارد، بلکه محدودیت زمانی هم ندارد و می تواند طولانی تر از “مجموع جنگ اول و دوم جهانی” گردد ، یا ” چندین دهه ” یا حتی ” چند نسل ” بطول انجامد. این هدف استراتژیک هم اکنون عملی شده است. آمریکا، اکثرا همراه با کشورهای عضو ناتو، در افغانستان و عراق در جنگ است، و با هواپیماهای بی سرنشین و مسلح و کماندو های مرگ به اهدافی در پاکستان ، در یمن و در سومالی حمله می کند، و افزون بر این بعنوان مربی و مشاور در جنگهای داخلی در فیلیپین و تعداد کثیری از کشورهای آفریقائی شرکت دارد. و هم اکنون باتفاق دیگر اعضای ناتو در لیبی وضعی بسیار متزلزل بوجود آورده که احتمالا این کشور را نیز به همان وضعی دچار خواهد کرد که افغانستان و عراق را کرد. و این را نیز فراموش نکنیم که حمله به ایران ” گزینش ” دائمی آنهاست وگرایش به دخالت نظامی در سوریه که پیوسته با روشنی بیشتری تکرار می شود و نیز طرح این نکته که دخالت نظامی می تواند به لبنان هم گسترش داده شود.
“میدان های جنگ علیه ترور” مطلقا محدود است به کشورهای اسلامی. تعداد قربانیان این جنگ ها هم اکنون به صدها هزار نفر رسیده است، که اگر قربانیان غیر نظامی نباشند، کسانی هستند که درگیر جنگ های محلی بوده اند که نه تنها در عمل” خطری برای امنیت ایالات متحده آمریکا ” بوجود نمی آورند، بلکه منشاء هیچ خطر فرضی هم نمی توانند باشند.
پس زمینه واقعی همه این اقدامات گسترده نظامی، از 11 سپتامبر به این سو، عملیات تروریستی در آمریکا بوده که تلفات آن بیش از 30 نفر و در سال 2010 یک نفر بوده است، یعنی اگر بتوان این عملیات را به حساب پس زمینه اسلامی آنها گذاشت، میانگین تلفات آن به سالی سه نفر بالغ می گردد. البته یک Restrisiko برای عملیات سنگین باقی می ماند، بویژه عملیاتی که افراد منفرد می توانند مرتکب شوند و ” خارج از میدان دید رادار ” دستگاه عظیم امنیت فوق العاده که آمریکا برای خود ایجاد کرده است، قرار گیرند. ولی برای مقابله با این خطر دست به یک جنگ جهانی زدن آنقدر مسخره و بی نتیجه است که حتی بعنوان بهانه هم قابل پذیرش نیست.(1)
اکنون که دیدگاه های بنیادگرایان مسیحی راجع به اسلام بازتاب داده شد،می بینیم که این گونه دیدگاه هایی خشم آلودوخشونت زاتاچه اندازه درسیاست های دولت امریکازیررهبریی اوباما،راجع به جهان اسلام اهمیت کاربردی دارد.دراین شکی نیست که امریکادردوره ی حکومت جورج بوش، سیاستی رادرابطه باجهان اسلام دنبال می کردکه بازتاب دیدگاه یادشده بود.اما،دردوره ی اوباما،بااینکه این شیوه ی نگرش به اسلام ومسلمان هامتروک می باشد،درمهم ترین موضوع جهان اسلام،یعنی پرسمان اسرائیل وفلسطین،فرقی میان کارکرددولت اوباماوکارکرددولت بوش به چشم نمی رسد.افزون براینکه تفاوتی درمیان نیست،اوبامادرزمینه،دچارسردرگمی ودیگرگونی موضع خودهم شده است.دراین رابطه،موضوع حایزاهمیت این است که موضع امریکادررابطه بابحران اعراب واسرائیل،بامنافع ملی امریکاهرگزسازگاری ندارد.
دررابطه باموضع اوبامادرقضیه،بازتاب سخنان اودرمجمع عمومی سازمان ملل درسال2010وردآن درسال2011بسنده می کندبه اینکه رئیس جمهوربسیارپسروی کرده است.بطورنمونه،اوبامادرسال2010درسخن رانی خوددرمجمع عمومی سازمان ملل،ازتشکیل کشورفلسطین دریک سال سخن گفته بود.اما،درسخن رانی خوددرسال جاری،یعنی همان یک سال بعد تنهابه تشکیل کشورفلسطین ازطریق مذاکرات دوجانبه میان اسرائیل وفلسطینی هاسخن گفت ودرملاقات خودبا محمودعباس رئیس اداره ی خودگردان فلسطینی،باوهشداردادکه پیشنهاداوبرای کسب عضویت درسازمان ملل رادرشورای امنیت “وتو”/ردخواهدکرد.وسخن رانی اوبامادرسازمان ملل چنان جانب دارانه وبه نفع اسرائیل بودکه نتانیاهو،نخست وزیراسرائیل ازآن به حیث مایه ی افتخارخودوکشورش یادآوری کرد.
طرفه اینکه،موضع مخالف اوبامانسبت به تلاش محمودعباس رئیس اداره ی خودگردان فلسطین،نتوانست مانع ازپیشنهاداوبرای کسب عضویت فلسطین درسازمان ملل متحدبه حیث یک صدونودوسومین عضوسازمان ملل شود.عباس که تجربه ی قراردادهای مادرید1991واوسلو 1993رابخاطرخیره سریی رهبران اسرائیل درمذاکرات صلح بهوده برآوردکرده بود،روزجمعه23سیپتامبر- اول میزان،طی سخن رانی بامعنایی درسازمان ملل اعلام کردکه مایک هدف داریم که آن” بودن است وخواهیم بود”وبه حاضران جلسه گفت که “زمان حقیقت فرارسیده وازحقیقت حمایت کنید”که باکف زدن بی سابقه ی حضارمواجه شدوطرح پیشنهادعضویت کشورفلسطین رابه بانکی مون منشی عمومی سازمان ملل تحویل داد.امریکاواسرائیل که ازپیش موضع مخالف خودرابیان کرده بودند؛به عبارت دیگر،آن هاهرگونه کوشش برای برآمدن کشورفلسطین رابه جزازطریق گفت وگوهای دوطرفه بی نتیجه اعلام کرده بودند.
دررابطه بادرخواست عباس بخاطر کسب عضویت فلسطین به حیث یک صدونودوسومین عضوسازمان ملل،پرسمان جالب این است که تنهاامریکا،کاناداواسرائیل وایران موضع مخالف داشتند؛ودیگرکشورها، حتابریتانیا،فرانسه وآلمان آماده ی پذیرش موضع اسرائیل وحامی بزرگش یعنی امریکانبودند.سخن رانی نتانیاهو،نخست وزیراسرائیل،درسازمان ملل،فرقی باسخن رانی یک خاخام یهودی که ازروایت های عهدعتیق برای بدست آوردن سرزمین موعوددرقرن بیس ویکم سخن می گفت،فرقی نداشت.بهرصورت،اسرائیل وامریکادستکم درهمین پرسمان چنان تنهاشده بودندکه درتاریخ دیپلماسی بی سابقه می نمود.نمایندگی هیئت ایرانی،درحالیکه درظاهرباعباس همراه می نمود،درعمل هماهنگ باسیاست فلسطینی اسرائیل وامریکاکارمی کرد.درحالیکه برای اسرائیل همیشه سخن گفتن ازامنیت درازایی بی امنیتی فلسطینی هامعمول می باشد،کسی نیست که ازنخست وزیراسرائیل پرسان نمایدکه چگونه مردمی که تنهاباچوب وتبروداس مجهزمی باشند،می توانندامنیت کشوری راکه بااتوم مجهزاست وحمایت امریکا،این یگانه ابرقدرت جهان رانیزباخوددارد،بخطراندازند!
بهرحال،هیئت نمایندگی ایران درگردهمایی مجمع عمومی سازمان ملل متحدکه توسط رئیس جمهورش رهبری می شد،درحالیکه به گونه غمگین ازسخنان عباس درمجمع عمومی سازمان ملل پذیرایی کرد.یک هفته پس ازسخن رانی عباس درسازمان ملل،خامنه ی ولی فقیه رژیم ایران،روزشنبه اول اکتوبر-9 میزان، درکنفرانس دفاع ازحقوق فلسطینی هادرتهران که درآن نمایندگان حزب الله وحماس نیزحضورداشتند،گفت که:”ماطرح کشورفلسطین راتاییدنمی کنیم وبجای دولت فلسطین ازهمه پرسی حمایت می نمائیم.”پس ازموضع گیریی خامینه ی ،روزیکشنبه2اکتوبر-10میزان ،نتانیاهو،نخست وزیراسرائیل اعلام کردکه”موضع رهبرایران به نگرانی های امنیتی مامهرتاییدگذاشت.”دراین بازیی ظالمانه ی که بنیادگرایان مسیحی- یهودی ومسلمان دررابطه باموضوع فلسطین سالهااست ادامه می دهند،پرسمان دارای اهمیت، همسویی ایشان دریک زمان می باشد،یعنی زمانیکه عباس رئیس اداره ی خودگردان فلسطینی درخواست خودرابرای کسب موضع دولت درسازمان ملل پیش کش کرده است!همسویی که ازحدتلاقی دوستانه ی بنیادگرایان اسلامی- مسیحی-یهودی گذشته،همسویی دولت های امریکا،اسرائیل وایران رانیزدرزمینه،میسرساخته است.
آنچه که گفته آمد،موضع بنیادگرایان هرسه دین توحیدی می باشد.ازآنجاکه بنیادگرایان،بیشتردیدونگاه ابزاری به دین های خوددارند،فرقی نمی کنداگربرای کنارآمدن بادشمن واقعی یافرضی، گه گاهی به سازش ریاکارانه وخلاف اصول دست زده شود؛کاریکه بارهابنیادگرایان انجام داده اند.اکنون که ازپس روی وپیش روی اصول ستیزانه ی بنیادگرایان مسلمان تااندازه ی باخبرشدیم،به موضع اصول گرایان ونوگرایان یااصلاح طلبان می پردازیم.دیدیم که سنت گرایانی کم توقع،ازفاسدترین حکومت های حاکم برمسلمان هاخواستاراجرایی شریعت می باشند،وبنیادگرایان، برای رسیدن به پول وقدرت یاپیش برد معامله گری های بی سابقه ی آشکاروپنهان،حتابا کمک باسرائیل درتردیدپیشنهادفلسطینی هابرای کسب عضویت درسازمان ملل متحد،پیشگام وبدهل اسرائیل وامریکارقصیدند.اکنون که ازموضع سنت گرایان وبنیادگرایان تااندازه ی آگاه شدیم،بهتراست که نگاهی به موضع اصول گرایان ونوگرایان مسلمان هم داشته باشیم.
دررابطه بااصول گرایان مسلمان،بایدیادآورشدکه این گرایش اسلامی که اخوان المسلون/برادران مسلمان درمصروجماعت اسلامی هند،بنگله دیش وپاکستان وحزب اسلامی مالیزی ونهضت محمدیه ونهضت العلمای اندونیزی وچندگروه دیگررادربرمی گیرد،آنچه تاکنون روشن می باشداین است که این هاتاکنون معامله ی که اصول شان رالگدمال نماید،نکرده اند.بهارعربی نشان دادکه اخوان بشترازتجربه ی ایران به تجربه ی ترکیه روی آورده است،موضعی که ازآن، یک گروه اصول گرای طرفدارنوگرایی واصلاح طلبی رابه نمایش می گذارد؛ودررابطه بابحران فلسطین واسرائیل ابرازکرده است که طرفداریک راه حل عادلانه می باشد.راه حل عادلانه ی بحران فلسطین تنهادرصورتی میسرمی شودکه اسرائیل به مرزهایی1967برگرددومهاجرین فلسطینی هم که شمارشان ازپنج ملیون نفرمی گذرد،به سرزمین پدری شان چه درمنطقه ی شامل درقلمرو اسرائیل وچه درمنطقه ی زیراشغال آن درقدس ونوارغربی دریایی اردن برگردندوبیت المقدس پایتخت کشورفلسطین شود.غیرازاین،هیچ راه حلی عادلانه نخواهدبود.
درحالیکه،اصول گرایی اسلامی که نماینده ی آن اخوان می باشد،ازراه حل عادلانه سخن می گوید،وبنیادگرایی اسلامی که نماینده ی آن ایران فقهی می باشد،ازمخالفت بادرخواست رسمیت کشورفلسطین درسازمان ملل سخن می گوید.ترکیه که دارای یک حکومت نوگراواصلاح طلب مسلمان می باشدوباسرائیل هم روابط دیپلماتیک دارد،بسیارواقع بینانه وهوشیارانه واردبازیی فلسطین- اسرائیل شده است.ازآنجاکه ترکیه، هم دارایی روابط دیپلماتیک بااسرائیل وهم عضوناتومی باشد،ودرعین حال، ازنابودیی اسرائیل سخن نمی گوید.بدرستی می تواندپل ارتباط میان غرب وعرب هاواسرائیل وفلسطینی ها شده به نزاع پایان بخشد.درسیاست فلسطینی ترکیه چیزی که بسیارحایزاهمیت می باشد،این است که بااسلام مدرن ودموکراتیک خود،هم می تواندبه حل بحران کمک کند؛وهمچنان،به بازارپررونق بنیادگرایانه ی رژیم فقهی ایران درتمام منطقه پایان بدهد.مشکل بنیادگرایان درهمه ی دین هااین است که به همه پرسمان هاجنبه ی دینی- ایدئولوژیک یاحق وباطل می بخشندوبرای پیش بردآن هابه جهادتاکیدمی کنند.برخلاف آن ها،طوریکه علی طهماسبی می نویسد:
فلسطینیان پیش ازآنکه مانندبنیادگراهادرد دین وجهاد داشته باشند،دردآوارگی وبی خانمانی دارند.
برای دین داران بنیادگرا،چه یهودی وچه مسلمان،این ضمیر”ما”آمیزه ی شده ازآدم هاوخدایان.آنگاه”ماه”چه این طرف باشندوچه آن طرف حق است،وآن هاهرکه باشندباطل هستند.
ازویژگی های حتمی وقطعی نبردمیان حق وباطل آن است که بالآخره حق پیروزخواهد.وآن های هم که درضمن نبرددرراه حق کشته می شوند،شهیدخواهدبود.یامانندسربازان قهرمان های ملی خواهندبودکه درروان جمعی قوم،یادرنزدخداوندحضوردائم خواهندیافت. ازاین جهت درنبردهای دینی،هردوطرف دعواوعده ی پیروزی رابرای خودمحفوظ می دارند.زیرهرکدام ازدوطرف خودراحق می انگارند،یاحق می نمایانند. دراینجامنظورم از”حق”آن چیزی نیست که بامعیارهای انسانی موردارزیابی قرارمی گیرد،بلکه حقی رامی گویم که بامعیارهای دینی- ازاین دست- ازآن دفاع می شود. دراینکه مسلمانان بنیادگرادربرابرمسیحیت وبویژه دربرابراسرائیل خودراحق وآنهاراباطل می دانند،نیازبه توضیحی چندانی نیست.علاوه برهمه ی استدلال های دینی،همچنین سالهای درازی است که ملت های مسلمان بارسنگین تحقیرشدگی رابه دوش می کشند،وهمین تحقیرشدن های مدام،کافی است تاازهرآیه ی مقدسی،نشانه ی برای جنگ وجهادپدیدآید.امادرجبهه ی مقابل چه توجیهی برای حق بودن وجوددارد؟طرح این مسئله برای آن است که شایدتوجیهی شرعی اسرائیلی هابرای مبارزه بسی قوی تروبراترازتوجیه شرعی مسلمان هاباشد.
همان گونه که پیش ازاین اشاره شد،هرکس باتاریخ دینی اسرائیل ویامهمترین کتاب دینی آنان تورات،اندکی آشنایی داشته باشد،می توانداین نکته رادریابدکه نبرداسرائیل علیه دیگرمردمان خاورمیانه واشغال سرزمین فلسطین – بزعم آنان- بخشی ازیک نبردمقدس محسوب می شود که به این زودی هم خاتمه پیدانخواهدکرد؛زیرااین راوعده ی خداوندبه ابراهیم واسحاق ویعقوب می دانندکه خداوندبه آنان بخشیده است.(7)اکنون هم که این سرزمین هادراختیارآنان نیست،اخودرامال باخته ومغبون می پندارند،یاوارثان بی عرضه ی که نتوانستند ازمیراثی که خداوندبه آن هاتخصیص داده نگهداری کنند.وبازهرکس اندک آشنایی باتاریخ ومتن مقدس این قوم داشته باشد،می داندکه اعتقادبه برتری نژاداسرائیل،وسوگلی بودن اسرائیل درپیشگاه خداوند،یکی دیگرازمهمترین ویژگی های این قوم است.وبه همین دلیل آئین یهود،آئینی غیرتبلیغی است،نه تنهاغیرتبلیغی،بلکه اگرکسی هم بخواهدبه آن قوم بپیونددنمی تواند،مگربرای خدمت گزاری وانجام کارهای پست.بنابراین،همه ی اقوام غیریهودی حداکثرمی توانندبرده وخدمتگزارآنان باشندوگرنه قلع وقمع دیگران نه تنهاگناه شمرده نمی شود،بلکه منطبق بااراده ی خداوند(یهوه)دانسته شده است.(8)
بازهم ازنگاه دینی ومتن مقدس تورات،هنگامی که این قوم نتواندملت های قوی تر ازخودراشکست دهد،بایدتلاش کندتاباآن دولت وملتی که ابرقدرت زمانه ی خودمحسوب می شودبه گونه ی کناربیاید،دراونفوذکند،وسیاست های خودرابوسیله ی آن ابرقدرت به اجرادرآورد،وحتی آنان رابه راهی که خودمی خواهدبه حرکت درآورد.داستان یوسف دردربارفرعون(9)،دانیال درپیشگاه امپراتوران بابل وسپس ایران(10)،”استر”به عنوان ملکه وبانوی محبوب خشایارشاه ،و”مردخای”نیزبعنوان وزیرخامنشیان(11)،هرکدام نمونه های آشکاری ازاعتقادات دینی این قوم است.نفوذاین شخصیت های دینی درامپراتوری های زمانه ی خودموجب نجات قوم یهوددانسته شده است.بنابراین،جای شگفتی نیست که اگربسیاری ازحساس ترین پست های کلیدی درابرقدرت جهان امروز(امریکا)دردست وارثان یعقوب باشد.
قوم یهوددرطول بیش ازسه هزارسال سال نبردومبارزه ،آموخته است که دستی راکه نمی تواندقطع کندبایدببوسد،وآنگاه آن دست رابه نفع خواسته های خودبه کارگیرد.این نه تزویروریاوخدعه ،بلکه یک تکلیف شرعی برای نجات قوم محسوب می شود.اگراغلب شبکه های خبری جهان امروزرادرسیطره ی خودگرفته اندتاخبرهاراآنگونه که خودشایسته می دانندنشردهند،اگردرصنایع نظامی امریکاسرمایه گذاری های کلانی کرده اندتاقدرت فیزیکی خودرادرنبردهابالاببرند،اگروال دیسنی وهالیودرادرسیطره ی خوددرآورده اندتابرای دیگرمردم جهان آن گونه که صلاح می دانندفرهنگ سازی کنند،وصدهااگردیگر،همه وهمه دارای پس زمینه ی دینی هم می تواندباشدتانبردحق راعلیه باطل ادامه دهند.
بنابرآنچه گذشت،نبرداسرائیل باساکنان خاورمیانه،به زعم بنیادگراهای یهود- نبرددینی،مشروع،ونیزنبردحق علیه باطل است،وبدیهی است که شعله های چنین نبردی باآن پس زمینه های که داردبه این زودی ها فروکش نه خواهدکرد.مسئله ی فلسطین،شایدفتح اولین خاکریز دراین زمان محسوب می شود.ازسوی دیگر،بسیاری ازساکنان خاورمیانه،که عمدتاًمسلمان هستند،به ویژه بنیادگراهای اسلامی نیزتلاش می کنندتاشعارهاوعملیات تندضداسرائیلی خودرابه نام خداوندونبردحق علیه باطل بنامندوبامعیارهای دینی منطبق گردانند.بنیادگرایان اسرائیل نیزباتوسل به تبلیغات گسترده،توانسته انددونتیجه ی مطلوب ازشعارهاوعملیات تندمسلمان هابرای خودبدست آورند:اول اینکه،نیروهای داخلی خویش راوبسیاری اریهودیان خارج ازاسرائیل رابه بهانه ی داشتن دشمن مشترک،باخودهمراه گردانند.ودوم اینکه،همه ی این اقدامات رابعنوان حرکتی علیه مدنیت وامنیت جهانی ازسوی اسلام بنمایاند،ودرپناه این تبلیغات،جهان غرب سپربلای خویش قراردهد.
بنابراین پیش فرض ها،می توانم بگویم که دراینجاآشکارابادوگونه تلقی از”حق”،”خدا”،و”شرع”مواجه هستیم.یکی خدایی که بزعم بنیادگرایان یهود،قوم اسرائیل رابرای خودبرگزیده وهمه ی امکانات خوب جهان رابرای سوگلی خودمی خواهد.ودیگرخدایی که اصرارداردتابندگانش قوم اسرائیل راازصحنه ی گیتی حذف کنند.بدیهی است که چنین اعتقاداتی جایی برای صلح باقی نمی گذارد.این گونه است که می گویم نبردمیان میان بنیادگرایان اسرائیل وبنیادگرایان مسلمان به نبردخدایان تبدیل است،ودراین میان،فلسطینی های خانه خراب وآواره ،اسرائیلی های غیربنیادگرایی که نه به اشغال وکشتار،بلکه به صلح وزندگی می اندیشند،وکسانی ماننداسحاق نرابین،اولین قربانیان نبردخدایان شده اند.اکنون می توانم این پرسش رابه میان بیاورم که آیابامعیارهای دینی- ازاین دست که بنیادگرایان می گویند،می توان حق وباطل راتشخیص داد؟اگرشرح صدری مانندمولوی داشتم،احتمالاًگزینه ی دیگری رابرمی گزیدم ومی گفتم:تاکه بی رنگی اسیررنگ شد— موسی ای باموسی ای درجنگ شد.
ازسوی دیگر،این راهم نمی توانم بپذیرم که بگویم این نبردی باطل علیه باطل است.زیرهنگامی که فقروتحقیرشدگی انبوه مسلمانان رادراین سومی بینم،یاوقتی که خبرکشته شدن آدم هارامی شنوم اعم ازآنکه فلسطینی باشندیایهودی،اگرخودرابه خواب هم بزنم،خواب های پریشان می بینم.همچنین، نمی توانم لشکرکشی سرمایداری جهانی راکه درپس نقاب صلح ومبارزه باتروریسم صورت می گیرد،چیزی جداوبی ربط بامنافع اسرائیل تلقی کنم.یعنی که بهرحال حقی درحال پایمال شدن است،حقی که شایدهیچ کدام ازبنیادگرایان دوطرف به آن توجهی ندارند.می توانم دلایل نسبتاًمحکمی ازتورات وقرآن ارائه دهم که بنیادگرایان هردوطرف باآنکه ظاهراًباهم نبردمی کنند،امادرواقع،جبهه ی واحدی راعلیه”حق”تشکیل داده اند.وبازهم می توانم تجربه های تاریخ بنی اسرائیل رابیادآورم آورم که هرگاه این قوم درزمین نقش قابیل رابه خودمی گرفت وبه سبب فزون خواهی وسلطه گری خود،طغیان می کرد،پس ازاندک زمانی به فروپاشی وآوارگی گرفتارمی شد،خانه ی قدس درآتش بیدادمی سوخت،ویهودی سرگردان برخرابه های اورشلیم،وپای دیوارندبه سوگواری می کرد.اماشرح این دلایل بسی طولانی وملال آوراست،ودراین غوغای جاری کسی رادغدغه ی بابت این دلایل نیست.به فرض اینکه،دلایل دینی خودراابرازکنم،همه می دانندکه تلقی ها،قرائت ها،وتاویل هاازهرمتن مقدسی بسیارگسترده،متنوع،وگاه می تواندضدونقیض باشد،وهراستدلال دینی هم که بیاورم بازهم ازغوغای قال واِن قلت برکنارنخواهم بود.این است که ناگزیرم فعلاًبارویکرد دیگری مسئله”حق”رامطرح کنم.وآن اینکه من چه یهودی باشم،چه مسیحی،وچه مسلمان،درمواجهه باجهان امروزبه جای اینکه به مبانی دینی خودم استنادکنم،بهتراست که معیاری مشترک پیداکنم که گرفتاراین اعتقادیاآن اعتقادنباشد.بلکه پذیرش آن برای همگان ازهردینی وهرملتی میسرباشد.
به نظرمی رسدکلمه مشترکی که امروزمی توان به آن استنادکرد،چیزی باشدبنام خردجمعی،ازویژگی های خردجمعی،یکی هم این است که منافع فردی رابامنافع قومی هماهنگ می کند،وهنگامی که دایره ی خردجمعی گسترده ترشود،ودرعرصه ی جهانی نمادپیداکند،منافع قومی ومنطقه ی رانیزبامنافع بشری درهمه ی جهان همسووهماهنگ می گرداند.هوشمندی ودرایتی که ازخردجمعی می تواندپدیدآید،چنان قدرتمندخواهدبودکه پرده ازپنهان کاری هابرگیرد.شایدهنوزبسیاری ازمردم عادی درهردوسوی این میدان نبردهمچون اسفندیارپاکدلانه درتوطئه قدرت طلبی گشتاسب های زمانه برای ترویج دین به نبردبرمی خیزند،وهنوزاین مایه ازخردمندی پدیدنیامده است که اسفندیارمغموم دریابدکه بسیاری ازرهبران دینی وسیاسی،ازدین،خدا،صلح،وامنیت،صرفاًبعنوان ترفندی استفاده می کنندتااهداف پنهان خودرابه ثمربرسانند.به گمان من،تلاش برای توسعه وبسط خردجمعی،درهمه قوم ها وملت ها،ازملزومات حتمی وجدی سفرپایان ناپذیرصلح است،وآنجایی که مدعیان صلح به جای توسعه ی خردجمعی،به تبلیغات احساسی،عواطف دینی،یابه توسعه ی ترس می پردازند،غول فاجعه نیزبیدارخواهدشد.
دراین روزگاری که ماهستیم،شایدبتوان اعلامیه ی جهانی حقوق بشررابعنوان طلیعه ی گرایش انسان امروزبه خردجمعی تلقی کرد.خردی که قراراست بامعیارهای انسانی وبرابری حقوق همه ی انسان هاوملت هابه تشخیص حق وباطل بپردازد.اگرچه مفاداین اعلامیه،درعالم واقع جای برای خودبازنکرده است ،امااین قدرهست که دراین موردهمه ی دولت هاوملت هااتفاق نظردارند،یالااقل برای حفظ موقعیت خودناچارندبه آنچه درظاهرپذیرفته اند،وفادارباشند.مهمترین فایده ی رویکرخردجمعی،شایدهمین باشدکه نبردخدایان درذهن ماپایان خواهدگرفت.درآن هنگام،شایدبتوانیم حقیقت رادرساحتی دیگربیابیم.همچنین این کارخدمتی به اصل دین نیزخواهدبود.زیراپیرایه های کمتری به آن خواهیم بست.وگمان می کنم مامردم این سوی جهان،اعم ازافغان وعرب وایرانی،برای درمان زخم های ناسورمان به خردمندی بیشترمحتاج باشیم تابرانگیختن احساسات وعواطف.وکمان می کنم فلسطینیان نیز،پیش ازآنکه مانندبنیادگراهادرد دین داشته باشند،دردآوارگی وبی خانمانی دارند،ودردهایی که انبوه تسلی دهندگان مزاحم نمی تواننددرکی درستی ازآن داشته باشند.(2)
پانویس ها:
1- جنگ جهانی چهارم گام بگام درحال تکامل است.یونگه ولت.گزینش وترجمه:رضانافعی
Aayande.wordpress.com
برگرفته از:www.jungewelt.de/2011/09-039.php
2- نبردخدایان،نویسنده:علی طهماسبی
www.rahesabz.net/story/43371