شــــــب یلـــــــــــــــدا
قمر را با جمع انجم چو خدمتگار میخواهم
درآن شب خواب در را نابود میسازم به چشم خود
سرا پا چشم میگردم ، همه بیدار میخواهم
چو شاهان میدهم فرمان هر شی را به خاموشی
که من آوای جانبخش از لب دلدار میخواهم
دران شب می نه خوام مستی یی از شیرهء انگور
خمار از ساغر کنج لبش ، اینبار میخواهم
مکن عیبم طبیبا نیست درمانم به دست تو
که من خود عشق او را بر دل بیمار میخواهم
خروش عرش کز صبح سحر بنشست بر پایشن
یازی کرده از نور شفق انکار میخواهم
بیا«واهب» ببین حیرت سرای شام دیدارش
که از شب تا سحر نقشش سر دیوار میخواهم
صالحه وهاب واصل
سخن روز: