ايا ايران و امريكا نفرت را از همديگر كنار ميگذارند
صفحه اول <<
مارس ٢٠١٥
تلاطم امواج رابطه ای توفانی
آیا دوره نفرت میان ایالات متحده و ایران سپری شده؟
Trita PARSI
دورنمای حصول توافقی درباره برنامه هسته ای ایران، نقشی از امکان گرم شدن روابط تهران و واشنگتن را نیز به چشم می کشد. تقرب آندو به یکدیگر، بی آنکه تا بازآفرینی همپیمانی دیرین روزگار فرمانروائی شاه پیش رود، می تواند آرایش استراتژیکی خاور نزدیک را زیر و رو گرداند. به شرط آنکه هر یک بپذیرد که بدگمانی به دیگری را از خاطر بزداید.
نويسنده
Trita PARSI
رئيس شورای ملی ایران و آمریکا، نویسندهیک دور چرخش تاس نرد: دیپلوماسی اوباما با ایران، انتشارات دانشگاه ییل، نیو هیون، ۲۰۱۲.
آخرين مقالات اين نويسنده:
برگردان: Manoutchehr Marzbanian منوچهر مرزبانيان
آقای باراک اوباما به تازگی تصریح کرده که چنانچه ایران درباره برنامه هسته ای خود با کشور های موسوم به گروه «۱ + ۵» (ایالات متحده، روسیه، چین، فرانسه، بریتانیا و آلمان) به توافقی دست یابد، می تواند «قدرت منطقه ای بسیار موفق و مرفهی» گردد (۱). هرگز تا پیش از آن رئیس جمهور آمریکا به روشنی بر زبان نیآورده بود که داو مذاکرات درباره برنامه هسته ای ایران به مراتب فراتر از تعداد سانتریفیوژها و میزان تغلیظ اورانیوم نهاده شده. بازگشت تهران به صحنه خاور نزدیک نه فقط روابط دو کشور را دگرگون تواند ساخت بلکه مهره های بنیادین نقشه ژئوپلیتیکی منطقه را نیز از نو خواهد چید.
مسیری که به توافقی بر سر برنامه هسته ای ایران راه بگشاید، همچنان از ناهمواری هائی آکنده است. دو طرف با مواضعی بسیار دور از هم، دور مذاکرات را ناگزیر تاکنون دوبار تمدید کرده اند (”مذاکراتی حیاتی در باره برنامه هسته ای“ را در زیر بخوانید). اما پویشی که به آغاز مجدد روابط ایالات متحده و ایران بیانجامد، طولانی و پر پیچ و تاب و گذشتن از رنجش ها و تحقیرهائی که هریک بر دیگری روا داشته دشوار است. خطاهائی که از هر دو طرف سر زده، بیش از آنند که بتوان از همگی یاد کرد. اما شاید ارائه چند نمونه بس باشد تا انگاره ای از عمق بی اعتمادی و تلخکامی خیانتی به دست دهند که هر یک نسبت به دیگری احساس می کند.
غالبا فراموش می کنند که روابط دوکشور به بهترین شکل ممکن آغاز گردیده بود. ایالات متحده که در فرجام جنگ استقلال طلبانه ای، خود را از یوغ سیطره لندن رهانیده بود، همواره احساس همدلی خویش را با کشورهای جهان سومی می نمایاند که به مقاومت در برابر استعمار قد برافراشته بودند. گاه مناسبات با دیگر کشورها، همچون نمونه ایران، حتی از این هم در می گذشت. دو آمریکائی با عزمی راسخ برای استقرار دموکراسی در ایران و تحقق استقلال این کشور گام پیش نهاده بودند. نخستین آندو، ”هاورد باسکرویل“، در دفاع از حق ایرانیان برای برخورداری از حکومت مشروطه، جان خویش را نیز بر سر این آرمان نهاد.
بلندپروازی های شاه
”باسکرویل“ که در تبریز فرماندهی گروهی از دانش آموزان رزمنده داوطلب را در دفاع از دموکراسی، ارمغان مشروطه نوپای ایران، در برابر تهاجم قشون دودمان زمامدار قاجار (۲) برعهده داشت، روز ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ به دست تک تیراندازی کمین گرفته کشته شد. او را در گورستان ارامنه این شهر، واقع در شمال غرب ایران، به خاک سپردند. هنوز امروزهم ایرانیان بسیاری خاطره وی را گرامی می دارند و مدارس و خیابان های چندی را به یاد وی نامگذاری کرده اند.
آمریکائی دیگر، ”ویلیام مورگان شوستر“، را مجلس شورای ملی به مقام خزانه دار کل ایران گمارده و مسئولیت اداره مالیه کشور را طی سال های آشوبزده انقلاب مشروطه (۱۹۱۱ـ ۱۹۰۵) به وی سپرده بود. چندی برنیامد که او مدافع پرشور کشور میزبانش شد که بریتانیائی ها و روس ها در صدد بودند تا با مداخله در نظام مالی اش از پا دراندازند. ”شوستر“ سرانجام در پی فشارهای فرساینده این دو قدرت غالب ناگزیر به کناره گیری شد. در بازگشت به ایالات متحده، در اثری با عنوان ”فشردن گلوی پرشیا“، تجربه ای را که از سر گذرانده بود روایت کرد و به لحن گزنده و بی امانی مداخلات روس و انگلیس را به باد ملامت گرفت. ”شوستر“ این کتاب را به «مردم ایران» اهدا کرده بود.
سیاست استعمار ستیز واشنگتن، همانند جانفشانی ”باسکرویل“ در انقلاب مشروطه و ازخود گذشتگی ”شوستر“ در انجام مأموریت خویش، ایالات متحده را در چشم بسیاری از ایرانیان از ارج و حرمت والائی برخوردار ساخته بود. با اینهمه، در سال ۱۹۵۳، وقتی سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) به همنوائی با دستگاه های اطلاعاتی بریتانیائی محمد مصدق، نخست وزیر قانونی کشور و رهبر نهضت ملی کردن صنعت نفت را از اریکه قدرت برانداختند، این احساس قدرشناسی دگرگون شد. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ محمد رضا پهلوی را به اورنگ سلطنت باز نشاند و دموکراسی نوپای ایران را در نطفه خفه کرد (۳). شاه در بازگشت به قدرت، بر سرکوب های دولتی افزود تا هر گونه تهدید بالقوه ای را که بر رژیمش سایه اندازد از میان بردارد.
درست در همین برهه بود که به چشم بسیاری از ایرانیان، ایالات متحده معصومیت خویش را وانهاد. واشنگتن که در وهله نخست مانعی در برابر تکاپوهای بریتانیائی ها برای اعمال کنترل بر ایران و تصاحب منابع طبیعی آن به شمار می رفت، سپس دست در دست همان قدرت استعماری نهاد تا ایران را از حق تعیین سرنوشت خود محروم سازد.
در ایران مخالفت فزاینده با رژیم حاکم، با احساسی روزافزون همراه شد که رژیم سلطنتی برجای نتواند ماند مگر به دلگرمی حمایت های ایالات متحده، که نفوذی بی حد و اندازه را نیز بر امور داخلی کشور اعمال می کرد. افترائی که درست یا نادرست به شاه می زدند آن بود که استقلال ایران را فروخته؛ و همین دعوتی شد به بسیجی گسترده که مخالفان زمامداری وی را به همگامی فرا می خواند. پس از آنکه فرمانروای ایران در سال ۱۹۶۵ ”لایحه مصونیت مستشاران نظامی آمریکا در ایران“ را از تصویب مجلس گذراند و بدان وسیله نظامیان آمریکائی را از مصونیت دیپلوماتیک برخوردار ساخت، تهمت سرسپردگی او پژواک پر طنینی یافت. آیت الله روح الله خمینی سرسخت ترین منتقد شاه که پانزده سال بعد انقلابی را علیه سلطنت وی پیش برد، آن معاهده را به صراحت قانون کاپیتولاسیون توصیف کرده بود.
محمد رضا پهلوی مرد بلندپروازی بود که می خواست کشورش را قدرت برتر منطقه سازد. اما برای تحقق این مقصود، ایران نمی بایست فقط بر ارتش و اقتصادی قوی پشتگرم باشد؛ بلکه همچنین بایسته بود که قدرت های بزرگ نیز از منطقه خاور نزدیک دور مانند. در سال ۱۹۷۱، پادشاهی متحده بریتانیا تصمیم گرفت که نیروهای نظامی خود را از پایگاه های شرق سوئز بیرون بکشد. مادام که ایالات متحده و روسیه از وسوسه پر کردن خلائی دور می ماندند که بریتانیائی ها برجای می نهادند، ایران می توانست امیدوار باشد که قدرت بی رقیب برتر غرب آسیا گردد.
در حینی که آمریکائی ها ویتنام را کانون مداخلات خود ساخته بودند، شاه فرصت زرین پیش آمده را مغتنم شمرد. عهدنامه ای که با دولت ”ریچارد نیکسون“ رئیس جمهور آمریکا به امضا رسیده بود، ایران و عربستان سعودی را مسئول امنیت منطقه خلیج فارس می شناخت، و ایالات متحده بدان واسطه می توانست با خاطری آسوده از این منطقه برکنار ماند. این سیاست را که «پایه دوگانه» نامیده بودند در عمل سیاستی تک پایه، متکی به ایران شد.
محمدرضا پهلوی که به چنین هدف بنیادینی دست یافته بود، به تحقق خواسته بعدی خود کمر بست تا اطمینان یابد که اتحاد شوروی و ایالات متحده هیچکدام بهانه ای نجویند تا باز سپاهیانی را در خلیج [فارس] مستقر سازند. از آن پس بود که او نه فقط اتحاد شوروی بلکه ایالات متحده را نیز به چشم رقیب و حریف بالقوه ای می نگریست.
رویاروئی فزاینده
در میانه سال های دهه ۱۹۷۰ مسئولان آمریکائی در محافل خصوصی گلایه داشتند که بلندپروازی های فرمانروای ایرانی، آنوقت، از هر لگامی رهیده است. اما تا زمانی که ایران همپیمان استواری علیه کمونیسم باقی می ماند، تکبر ورزی و عظمت انگاری شاه، گرچه دردسر ساز می نمود، باز در سایه تهدید جدی تر اتحاد شوروی نمود چندانی نمی یافت.
هنگامی که آتش انقلاب ۱۹۷۸ درگرفت، سرمایه حسن نیتی که واشنگتن تا آنزمان در ایران اندوخته بود، یکجا بر باد رفت. به زعم بسیاری از آمریکائی ها، انقلاب ایران به همان اندازه برضد شاه که علیه ایالات متحده سمت و سو گرفته بود. وقتی ”جیمز کارتر“ رئیس جمهور ایالات متحده اجازه داد که شاه برای بستری شدن در خاک آمریکا پناه گیرد، دانشجویان چپگرای ایرانی در روز ۴ نوامبر ۱۹۷۹ به سفارت ایالات متحده در تهران یورش بردند و پنجاه و دوتن دیپلومات آمریکائی را به گروگان گرفتند،و از آقای ” کارتر“ مصرا خواستند تا شاه را به ایران باز گرداند تا در آنجا محاکمه شود.
احتمالا آنچه قرار نبود برای دانشجویان چیزی جز ماجرائی چند روزه باشد به بحرانی دگردیسی یافت که چهار صد و چهل و چهار روز به درازا کشید. مشکل را عملیاتی نظامی پیچیده تر کرد که در ماه آوریل ۱۹۸۰ برای نجات گروگان ها تدارک دیده بودند و به فاجعه ای انجامید. سه فروند از هشت بالگردانی که به این مأموریت گسیل داشته بودند، دچار نقص فنی شدند و از کار افتادند. ناچار، طرح نجات گروگان ها را لغو کردند. اما هنگام تخلیه تکاوران از منطقه، یکی از هواپیماهای حمل و نقل به بالگردانی خورد و موجب مرگ هشت سرباز آمریکائی در بیابان های ایران گردید.
آمریکائی ها سرنوشت دیپلومات های خود را هرشب از طریق اخبار شبانه دنبال می کردند. بحران گروگانگیری خیلی زود بُعد یک آسیب روانی ملی به خود گرفت، که پیروزی ”رونالد ریگان“ را بر آقای ”کارتر“ در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر ۱۹۸۰ تسهیل کرد. رخدادی نادر که کشوری رو به توسعه در خاورنزدیک چنین تحقیری را بر ایالات متحده روا دارد. خشم و انزجار آنگاه از هر دو سو بالا گرفت. ستیزه ژئوپولیتیکی، که در چند سال آخر فرمانروائی شاه روی نموده بود، جنبه عاطفی نیرومندی به خود گرفت.
پس از پیروزی انقلاب، ایران آشکارا به مخالفت با ایالات متحده برخاست بی آنکه با اینحال به اردوگاه شوروی بپیوندد. نظامی که خمینی برپا کرد به همان بلند پروازی شاه دل بسته بود تا ایران را رهبر منطقه سازد. اما رهبر انقلاب می خواست برای رسیدن به این هدف اسلام سیاسی را به خدمت گیرد تا پشتیبانی توده های جهان اسلام را برای خود تضمین کند. بدینسان تهران که از در مخالفت با همپیمانی با ایالات متحده و یا اسرائیل در آمده بود، مسیری را می پیمود که برخورد رو در رو با واشنگتن فرجام ناگزیر آن بود.
دولت ”ریگان“ در پی آن بود که بر انقلابیون ایران پیروز شود و آنان را تنبیه کند. وقتی ”صدام حسین“ در ماه سپتامبر ۱۹۸۰ به ایران حمله کرد و بخشی از کشور را به اشغال خود درآورد، در واشنگتن قطره اشکی از چشمان کسی نریخت. حتی همین امروز هم شماری از رهبران ایران بر این باورند که رئیس جمهور عراق به دستور کاخ سفید به ایران حمله برده بود. بی آنکه بخواهیم تا پذیرفتن چنین گمانه ای پیش برویم، این واقعیت را نادیده نمی توان گرفت که واشنگتن حامی ”صدام حسین“ بود، همو که نیازهای تسلیحاتی خود را نزد روس ها و فرانسوی ها تأمین می کرد. در گذار سال ها، پشتیبانی از او بیشتر هم شد. در سال ۱۹۸۶، ایالات متحده نه فقط اطلاعاتی در اختیار عراقی ها می گذاشت که اهمیت شایانی داشتند، بلکه اسناد سازمان ”سیا“ که به تازگی از آنها پرده برداشته اند نشان می دهند که واشنگتن به خوبی می دانسته که ”صدام“ سلاح های شمیائی را به کار می گرفته. به باور ایرانیان بسیاری، با پشتیبانی از کارزار نظامی عراق خطائی از آمریکائی ها سرزد که حتی از کودتای سال ۱۳۳۲ هم سنگین تر بود، دست کم به این دلیل که این جنگ جان حدود یک میلیون تن از فرزندان کشورشان را گرفت (در مقابل سیصد هزار قربانی عراقی). تشنج و کشاکش میان واشنگتن و تهران خیلی زود عاملی ثبات زدا گردید، گیریم که ماجرای ”ایران گیت“ نشان از آن داشت که این روابط از آنچه به ظاهر می نمودند مبهم و سردرگم تر بود (شرح این رسوائی را در زیر بخوانید). سرتاسر منطقه آنگاه، از لبنان تا خلیج [فارس]، آوردگاهی شد که رقابت میان آندو در پهنه آن جریان می یافت.
لحظاتی هم پیش آمد که روابط میان دوکشور می توانست به مسیر دیگری افتد. پس از پایان جنگ عراق و ایران در سال ۱۹۸۸، و درگذشت آیت الله خمینی در سال پس از آن، تهران در مقایسه با آغاز انقلاب خود را ناتوان و منزوی و دور از هدف رهبری منطقه بازمی یافت. دوران هشت ساله جنگ کشور را ویران کرده و دیگر نه همپیمانی برایش باقی گذاشته و نه پولی در بساط، ضمن آنکه از سرمایه گذاری های خارجی هم محروم مانده بود.
حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت می خواست روابط کشورش با واشنگتن را بهبود بخشد. او عقیده داشت که ایجاد حوزه منفعت اقتصادی مشترکی، تفاهم سیاسی را تسهیل خواهد کرد. به پشتگرمی چنین رویکردی بود که در سال ۱۹۹۴ نخستین قراردادی که پس از انقلاب برای فروش نفت ایران با یک کمپانی خارجی بسته شد، نصیب ”کونوکو“ غول نفتی آمریکائی گردید. نمادی قوی تر از این ممکن نبود.
کینه های دیرپا
اما اوضاع چنانکه از پیش انگاشته بودند تحول نیافت. در حالی که در سال های دهه ۱۹۸۰ اسرائیل به ایالات متحده فشار می آورد تا رشته های پیوندی را با تهران از نو گره زند، ”تل آویو“ ناگهان با چرخشی صدو هشتاد درجه ای، ایالات متحده را به سوئی پیش راند تا ایران را تحریم کند و به انزوا بکشاند. پیش نویس قرار داد با کمپانی ”کونوکو“ نخستین قربانی این چرخش موضع بود. ”ویلیام کلینتون“ رئیس جمهور ایالات متحده با تسلیم در برابر فشار نیرومند کنگره آمریکا دو فرمان اجرائی (۱۵ مارس و ۶ مه ۱۹۹۵) صادر کرد که نه فقط قرارداد نفتی با کمپانی ”کونوکو“ را لغو می کرد، بلکه همچنین هرگونه بازرگانی و داد و ستد با ایران را که اتهام پشتیبانی از تروریسم هم بر وی بسته بود ممنوع می ساخت.
دولت رفسنجانی گیج و مبهوت ماند. واشنگتن زیر دستی زد که به سویش دراز شده بود، و روابط دوکشور به نشیب انحطاط بیشتری افتاد. سال پس از آن، کنگره آمریکا تحریم های تازه ای را علیه تهران تصویب کرد که کشورهای ثالث را از سرمایه گذاری در بخش انرژی ایران بازمی داشت. به رغم پرتو کوتاه مدتی که در پایان دوره دوم زمامداری آقای ”کلینتون“ بر ابر تیره ای تابید که بر روابط دو کشور سایه انداخته بود، بدگمانی متقابل راهی جز گرایش به سوی وخامتی بیشتر نیافت.
دیرتر، وقتی دولت آقای ”جورج دبلیو بوش“ تصمیم گرفت که با طالبان افغانستان ــ رژیم مورد تنفر ایران ــ درگیر شود، تهران و واشنگتن خود را در همگامی گسترده ای در زمینه های سیاسی، نظامی و اطلاعاتی متعهد ساختند. به گفته آقای ”جیمز دوبینز“ فرستاده ویژه ”بوش“ به افغانستان در ماه های پس از سؤقصد های ۱۱ سپتامبر، ایران دست به کوششی دوران ساز در راه تضمین تصویب قانون اساسی پس از سقوط طالبان زد. از جهات بسیاری، تهران به واشنگتن یاری رساند تا به صلح در آن کشور دست یابد، به امید آنکه چنین کمکی فصل تازه ای را در روابط ایران و آمریکا بگشاید.
اما در حالی که همکاری میان آمریکا و ایران درباره افغانستان در ۵ دسامبر ۲۰۰۱ به امضای قراردادهای ”بُن“ انجامید که نشست مجلس مؤسسانی را در افغانستان مقرر می داشت، ”بوش“ رئیس جمهور آمریکا شش هفته پس از امضای اسناد توافق میان افغان ها، ایران را در فهرست کشورهای ”محور شرارت“ در کنار عراق و کره شمالی گنجاند، که هر سه را متهم می ساخت که از تروریسم جانبداری می کنند و سرگرم توسعه سلاح های کشتار جمعی هستند. تهران این رویکرد را خیانتی از جانب واشنگتن تلقی کرد و در نتیجه هواداران دراز کردن دست دوستی به سوی ایالات متحده هر چه بیشتر تضعیف شدند. کسانی که می پنداشتند به آمریکائی ها می توان اعتماد کرد تاوان سنگینی پرداختند.
با اینهمه، پیش از آنکه دوران محمد خاتمی، رئیس جمهور اصلاح طلب (۲۰۰۵ـ ۱۹۹۷) به پایان رسد، ایران به ابتکار بی سابقه ای برای آشتی با دولت ”بوش“ روی آورد. در سال ۲۰۰۳، یک سال پس از سخنرانی رئیس جمهور آمریکا در باره «محور شرارت»، تهران طرح مذاکره ای فراگیر را به پادرمیانی سفیر سوئیس در تهران، به واشنگتن پیشنهاد کرد. این طرح با مضمون روی آوردن ایران به شفافیت در برنامه هسته ای خود، همکاری در عراق، خلع سلاح گروه مبارز حزب الله در لبنان و شناسائی غیرمستقیم اسرائیل تنظیم یافته بود ــ و اینها همه درعوض برداشتن تحریم ها و شناسائی منافع نظامی کشور در منطقه.
دولت ”بوش“ که نفعی در کاهش کشاکش با ایران نمی دید، این پیشنهاد را هم پس زد که ناگزیر، زمامداران تهران را بر این باور استوار ساخت که هدف غائی واشنگتن سرنگونی دولت ایران است و تبدیل کشور به حکومتی گوش به فرمان و بی بهره از قدرت واقعی. همانند آنچه در گذشته هم پیش امده بود، رد این نشانه حسن نیت، از دست دادن اعتماد و بازگشت به ناسازگاری ها را در پی داشت. تکرار سخنرانی های جنگ افروزانه آقای محمود احمدی نژاد (۲۰۱۳ـ ۲۰۰۵) هم بر وخامت دشمنی میان دو کشور می افزود. اما اینبار، نشانه ها از فرجام حادتری خبر می دادند.
تهران از واهمه آنکه ایران آماج آتی تهاجمی گردد تصمیم گرفت که ایالات متحده را به سبب اشغال عراق و حضور در افغانستان به تحمل خسارات سنگینی وا دارد. استدلال تصمیم گیران ایرانی این بود که تا وقتی ایالات متحده در منجلاب درغلطیده باشد، از آسیب رساندن به ایران ناتوان خواهد ماند.
واشنگتن ایران را مسئول انفجار بمب های دست سازی می دانست که به مرگ صدها سپاهی ارتش آمریکا در عراق و افغانستان انجامید. هم نیروی مقاومت عراق در برابر اشغال کشور و هم طالبان افغانی با کارآئی از این بمب ها استفاده کردند. خشم و انزجار در پنتاگون، به ویژه در میان کارمندان بلند پایه ای بالا گرفت که ایران را مسئول مرگ رفقای خود می دانستند. بر عکس کینه بحران گروگانگیری، این خشم، احساس کهنه و فرونشسته ای نبود. در ذهن نظامیان آمریکائی این زخم ها هنوزهم ترمیم نیافته اند.
بر زمینه ای چنین پیچیده و اثر پذیرفته از رنجش هاست که اینک ایالات متحده و ایران باید از پس بنا کردن آینده ای مشترک برآیند. هرچند بدگمانی و بی اعتمادی هر یک نسبت به دیگری عمیق است، شاید چنین احساسی در طرف ایرانی به دو دلیل ساده قوی تر باشد. نخست اینکه در ستیزه میان دو کشور، ایران آسیب پذیر تر از دیگری است. دوم، هرچند هم که تصمیم گیران هر دو کشور از گذشته پند گیرند و بتوانند بر بیزاری های متقابل چیره گردند، باز این نکته برجاست که پای فردی در میان است که تجربه گذار از یکایک بزنگاه های پیش گفته را از سر گذرانده: و او کسی نیست جز آقای علی خامنه ای عالی ترین مقام رهبری کشور. هیچ رهبر دیگری، در این یا آن سوی منازعه، باری چنین سنگین را چون بالاترین مقام رژیم ایران بر دوش خود حمل نمی کند و هیچ رهبر دیگری بدگمان تر از او به آمریکائیان نیست.
به سوی ترک مخاصمه ای سودآور
اگر این دیوار بی اعتمادی فرو ریزد و طرف های مذاکره به معاهده ای در باره برنامه هسته ای دست یابند، پیامدهای آن برای منطقه آنقدر مثبت تواند بود که به خنثی کردن تأثیرات منفی برآید که دشمنی آمریکا و عراق به بار آورده است. به دلیل سیر دشوار تاریخ روابط آنها، دو طرف شاید نتوانند از امروز به فردا شرکای یکدیگر یا همپیمانانی رسمی گردند. اما چنانکه آقای ”علی شمخانی“، دبیر شورای امنیت ملی به تازگی اعلام داشته دو کشور «میتوانند در مسیری رفتار نمایند که از انرژی خود در منطقه خاورمیانه علیه هم استفاده نکنند (۴)». چنانچه ایالات متحده و ایران بسیار زودتر از این به چنین نتیجه ای رسیده بودند، شاید عراق و افغانستان هیچکدام امروز در وضعیتی چنین فاجعه بار نمی زیستند.
البته، ترک مخاصمه به سامان یابی همه ستیزه های منطقه نخواهد انجامید. رقابت های ژئوپولیتیکی میان ایران، عربستان سعودی و اسرائیل همچون عامل ثبات زدائی برجای خواهند ماند. اما در حالی که کشاکش های میان واشنگتن و تهران این ستیزه ها را وخیم تر می کنند، روابطی سازنده و آرامش یافته نیز می توانند سهمی در تعدیل آنها ادا کنند. می توان انگاشت که اگر دو کشور از «صرف انرژی خود علیه دیگری» دست بردارند، شاید بتوانند آتش جنگ داخلی سوریه را نیز فرونشانند. در حالی که جهادی های سنی مذهب داعش و بازیگران دیگری با گرایش های اسلامی تندرو، بزرگترین تهدید نه فقط برای ثبات، بلکه برای منافع ایران و آمریکا در منطقه نیز به شمار می آیند، الزاماتی مشترک می توانند واشنگتن و تهران را به یکدیگر نزدیک سازند. این مهم به آنها کمک خواهد کرد تا بر بی اعتمادی متقابل چیرگی یابند و شاید انگیزه ای گردد تا از ترک مخاصمه ای ساده فراتر روند. اقدام هماهنگ دو طرف در عراق هم در بیرون راندن نوری المالکی نخست وزیر پیشین آن کشور از مقام خود و هم در مقابله نظامی با داعش نشان از آن دارد که چنین امری ممکن است.
این چشم اندازها را نمی توان ژرفتر کاوید مگر آنکه هر دو طرف نخست بتوانند به توافقی پذیرفتنی برای خروج از بن بست رویاروئی در مسئله هسته ای ایران دست یابند. تنها در چنین صورتی است که فصل آینده مناسبات میان دو کشور، نیک یا بد، گشوده خواهد شد.
پی نوشت:
۱. گفتگو بر روی امواج رادیوی ملی مردمی، ۲۹ دسامبر ۲۰۱۴.
۲. دودمان قاجار از ۱۷۹۶ تا ۱۹۲۵ بر ایران سلطنت کرد.
۳. مقاله "مارک گازیوروفسکی"، «هنگامی که "سیا" در ایران دسیسه می چید» را در شماره ماه اکتبر ۲۰۰۰ لوموند دیپلوماتیک بخوانید.
۴. فاینانشال تایمز، لندن، ۲۲ دسامبر ۲۰۱۴
زنجیره ای از مداخلات خارجی
ــ ۱۸۵۶: بریتانیای کبیر شناسائی افغانستان و گسستن ولایت هرات از ایران را تحمیل کرد.
ــ ۱۸۷۱: ناصرالدین شاه، به تلقین نخست وزیرش به برخی اصلاحات بنیادین گردن نهاد.
ــ ۱۹۰۶: انقلاب مشروطه: ایجاد مجلس شورا و تصویب نخستین قانون اساسی کشور که به سلطنت مطلقه پایان داد.
ــ ۱۹۰۷: روسیه و بریتانیای کبیر ایران را به سه منطقه نفوذ تقسیم کردند.
ــ ۱۹۰۹: تأسیس شرکت نفت ایران و انگلیس. تعلیق مجلس.
ــ ۱۹۱۸ـ ۱۹۱۴: بریتانیای کبیر بخشی از خاک ایران را اشغال کرد. در سال ۱۹۳۴ نام این کشور در زبان های انگلیسی و فرانسه از ”پرشیا“ یا ”پرس“ به ایران تغییر کرد.
ــ ۲۵ اوت ۱۹۴۱: سپاهیان بریتانیائي جنوب و غرب ایران را تسخیر و همزمان شوروی ها شمال کشور را اشغال کردند. رضا شاه ناچار شد به سود پسرش محمد رضا پهلوی از تخت سلطنت کناره گیرد.
ــ ۱۹ اوت ۱۹۵۳: کودتائی نطامی به دسیسه چینی سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا و دستگاه های سرّی امنیتی بریتانیائی حکومت دکتر محمد مصدق را پس از ملی کردن کمپانی نفت ایران و انگلیس برانداخت.
ــ نوامبر ۱۹۶۴: آیت الله روح الله خمینی تبعید شد.
ــ اول آوریل ۱۹۷۹: اعلام رسمیت یافتن جمهوری اسلامی.
ــ ۱۹۸۸ـ ۱۹۸۰: جنگ ایران و عراق که ”صدام حسین“ به راه انداخت.
ــ ۱۹۹۵: ”ویلیام کلینتون“ رئیس جمهور آمریکا هرگونه داد و ستد بازرگانی با ایران را ممنوع کرد.
ــ دسامبر ۲۰۰۶: شورای امنیت سازمان ملل متحد قطعنامه شماره ۱۷۳۷ را تصویب کرد که فروش هرگونه وسائل و تجهیزات و یا فن آوری هسته ای و موشکی به ایران را ممنوع ساخته.
ــ ۲۴ نوامبر ۲۰۱۳: امضای توافقنامه مقدماتی ”اقدام مشترک“ در باره برنامه هسته ای ایران در ژنو میان ایران و کشورهای گروه ۱ + ۵.
ــ ۲۴ نوامبر ۲۰۱۴: تجدید اعتبار توافق موقت و تمدید گفتگوها تا ۳۱ مارس ۲۰۱۵ مهلت مقرر برای تفاهمی بر سر خطوط سیاسی کلی و اول ژوئیه ۲۰۱۵ برای تدوین متن نهائی.