ديورن مرز صلح و جنكَ


کاوش در تاريخ براي خروج از بن بست
مرز ميان افغانستان و پاکستان، هم منشاء جنگ و هم کليد صلح
GEORGES LEFUVRE
رأي گيري مجلس قانونگذاري افغانستان درماه سپتامبر ۲۰۱۰، همانند انتخابات رياست جمهوري سال گذشتۀ آن کشور با مشارکت ضعيف رأي دهندگان و تقلبات گسترده رقم خورد. افزايش سؤقصد ها نيز گواهي بر بن بست استراتژي ناتواست، که جايگاه و وزن پشتون هائي را ناديده گرفته که مرزي که مرده ريگ استعمار است، آنها را ميان پاکستان و افغانستان دوپاره کرده.
در سال ۲۰۰۹، دو هزار و ۴۱۲ غيرنظامي در
افعانستان کشته شدند (۱)؛ شمار جان باختگان فقط در شمال خاوري پشتون نشين پاکستان، از غيرنظاميان گرفته تا نظاميان و شورشيان، به رقمي نزديک به دوازده هزار تن مي رسد (۲). همه نشانه ها برآنند که نتايج کنفرانس هاي بين المللي لندن (۲۸ ژانويه ۲۰۱۰) و کابل (۲۰ زوئيه) آنچنان نبوده است تا اين دور فروکشنده مرگبار را متوقف سازد و بيم فروپاشي دو کشوري را از ميان بردارد که ساکنانشان به رويهم دويست ميليون نفرند. به جز دست دوستي که به سوي طالبان دراز شده، آيا رويکرد ممکن ديگري يافتني است؟ جستجوي چاره اي جايگزين به ورطه هائي حساس و مشخصا به قلمرو ميراث هاي استعماري سامان نايافته اي مي کشاند که موضوع تمام ادعاهاي ناگفته ميان کابل و اسلام آباد و ناگزير به دور از ساده انگاري هاي معمول است. تاکنون درباره اشتباهات استراتژيکي ارتکاب يافته از سال ۲۰۰۱ در افغانستان تمام يا تقريبا تمام آنچه گفتني است گفته شده، اما از سؤ تفاهم آغازين کمتر سخني به ميان آمده.
در سال ۱۹۸۶، آقاي اسامه بن لادن در شرق افغانستان نزديک به ولايت «خوست» در چند کيلومتري نواحي قبيله نشين وزيرستان پاکستان مستقر شد. همزمان آقاي جلال الدّين حقاني، از اهالي «خوست»، چهره برجسته پشتون و «حزب اسلامي [افغانستان، شاخه مولوي محمد يونس] خالص»، نيروهاي خود را در ناحيه «ميران شاه» وزيرستان شمالي سامان مي داد و از همان جا بود که ارتش چهلم شوروي را شکست داد. همين محور «خوست – ميران شاه»، که با خط «ديورند» ((Durnad تقاطع دارد، اکنون کانون تروريسم وهابي است که به پر جوشش ترين نقطه خويش رسيده. (اين خط مرزي را سرهنگي از ارتش بريتانيا به همين نام در سال ۱۸۹۳ ترسيم کرده بود تا امپراتوري هند را از افغانستان آشوب زده جدا سازند.) هيچ عنصري از اين همه تصادفي پديد نيامده است. در واقع، افراطيون وهابي امت را به مثابه يک ملت واحد و هدف جهاد مقدس خود را درهم شکستن دولت-ملت ها مي دانند تا بدين منوال گشودن اقليم يگانه امت مسلمان، يا همان «خلافت عظماي» مشهور ممکن شود. استراتژي جهاد عالمگير آنها استفاده از ناسيوناليسم هاي محلي است تا مرزها را شکننده تر سازند و قدرت مرکزي کشورهاي را سست و ناپايدار سازند.
قوم چندپاره پشتون
بدينگونه از همان سال هاي دهه ۱۹۸۰خط مرزي «ديورند» براي آقاي بن لادن فرصت مغتنمي به شمار مي آمد. اين سرحدي که دولت افغانستان به رسميت نمي شناسد، اما دولت پاکستان آنرا دست نازدني مي انگارد، در واقع همان اقوام پشتوني را دوپاره کرده است که احساس هويت نيرومندي آنان را به مقامت در برابر اشغال نيروهاي شوروي برانگيخت. اين احساس همچنين از دلسردي و سرخوردگي ديرينه اي مايه مي گيرد که هم از سؤ تفاهمي زباني و هم از تناقض ساختاري جمعيت [دو کشور همسايه] ناشي مي شود. از يک سو فارسي زبانان همواره لفظ «افغان» را براي مشخص کردن پشتون ها بطور اعم، در هرجائي که زندگي کنند، به کار برده اند و آنهائي که در پاکستان هستند نيز بدون قائل شدن به تفاوتي خود را افغان يا پشتون معرفي مي کنند. از سوي ديگر از دوازده تا پانزده ميليون پشتوني که در خاک افعانستان به سر مي برند نيمي از جمعيت آن کشورند، حال آنکه پشتون هاي پاکستان، که با اينهمه شمارشان دو برابر بيشتر است، بيش از ۱۵% ساکنان آن کشور نيستند.
از اينرو همه اجزاء و عناصر لازم فراهم آمده بود تا آقاي بن لادن منطقه را پايگاه (قاعده) خود براي برهم زدن ثبات دو کشور سازد. در آن زمان ايالات متحده و عربستان سعودي هردو منابع مالي جهاد را تأمين مي کردند و آقاي حقاني، پشتيبان آن، بخش عمده اين مائده را دريافت مي کرد. در هيچ جاي ديگري نبود که القاعده بتواند چنان زمين باروري براي ريشه دوانيدن خويش بيابد. در همانجا بود که آقاي بن لادن در ماه اوت ۱۹۹۶ با انتشار «اعلاميه جنگ عليه آمريکائيان اشغالگر دو مکان مقدس» (مکه و مدينه) رسما از جهاد عالمگير خويش پرده برداشت.
در اين ميان در سال ۱۹۹۴، طالبان به صحنه راه يافتند. اينان هرچند از ميان صفوف القاعده برنخاسته بودند اما سالارشان ملا محمد عمر با آقاي حقاني که به فرمان وي به پيکار بر خاسته بود ارتباط داشت. اينک موقعيت مغتنم تازه اي براي القاعده پيش آمده و فقط کافي بود که به امواج خروشان طالبان پيوسته و پاسدار راست کيش انديشي سفت و سخت شان باشد. طالبان در پايان بخشيدن به جنگ داخلي افغانستان که از زمان سقوط رژيم کمونيستي در سال ۱۹۹۲ آن کشور را به خاک و خون کشيده بود سهمي داشتند. آنها کشور را تا کناره هاي آمو دريا به روي قوم پشتون گشودند، گيريم که اين فتح دوباره را زير بيرق شريعت و نه به هواي دلبستگي هاي قومي به انجام رساندند. اما طالبان با کشورگشائي خويش همانقدر به منافع آمريکا خدمت کردند که به منافع عربستان سعودي و پاکستان: شرکت نفتي اونوکال (Unocal) کاليفرنيا، که حميد کرزاي رئيس جمهور کنوني افغانستان آنوقت نماينده آن نزد طالبان بود براي اجراي طرح خط لوله گازي خود نياز به کشوري داشت که امنيت در آن برقرار شده باشد؛ عربستان سعودي نيز منطقا حامي برپائي امارت سني سختگيري در جناح شرقي ايران شيعه بود – استراتژي مهار کردني که هم راه دست واشنگتن بود و هم به درد اسلام آباد مي خورد که از نفوذ ايران بر ۲۰% شيعه مذهبان در ميان مردم کشورش نگراني داشت؛ و سرانجام مسئله «ژرفاي استراتژيک» هم مطرح بود که همه اذهان در پاکستان حتي ذهن بي نظير بوتو، نخست وزير وقت، را به خود مشغول داشته بود.
غالبا سماجت در مورد اين «ژرفاي استراتژيک» را با نياز ارتش به عقب نشيني در خاک افغانستان در صورت حمله هند به پاکستان توضيح داده اند: هرکسي که از پستي و بلندي سرزمين هاي منطقه اندکي آگاه باشد، چنين انديشه اي را پوچ و باطل در خواهد يافت. در واقع اين مسئله ريشه در تشويش هاي ژئوپليتيک دارد که به سر برتافتن افغانستان از شناسائي رسمي خط «ديورند» چونان مرز ميان دو کشور باز مي گردد.
در دوره بيست ساله ۱۹۷۰- ۱۹۵۰، ناسيوناليزم عرفي مسلک پشتون که اتحاد شوروي از آن حمايت مي کرد نمود تند و خروشاني يافت. محمد داود رئيس جمهور افغانستان (۱۹۷۸- ۱۹۷۳) مدعي حاکميت بر تمامي نواحي پشتون نشين پاکستان چون بخش جدائي ناپذير کشورش بود. پاکستان که همانوقت هم با مناقشه ابدي کشمير در مرزهاي شرقي اش (۳) دست به گريبان بود، از خطري ديگر در غرب کشور به دهشت افتاد؛ از اينرو کوشيد تا در کابل رژيمي اسلامي که پشتون ها بر آن چيره باشند را بر سر کار آورد که خود بتواند دوام و ماندگاري آنرا تضمين کند و بدينسان هر روزنه اي را بر ملي گرائي توسعه طلبي بربندد که روياي ايجاد يک «پشتونستان بزرگ (۴)» را در سر بپروراند. در سال ۱۹۹۴، پاکستان مي انگاشت که طالبان (مسلمان و پشتون و تا اندازه اي ملي گرا) به شرط آنکه بتوان آنها را مهار نمود خواست وي را برآورده مي سازند.
منافعي چنين درهم تافته نيروي قابل انفجاري را بوجود آوردند و منابع و ابزارهاي عظيمي را براي چيرگي طالبان بسيج کردند. و گرچه اتحاد شمال که سردار احمد شاه مسعود تا هنگام قتلش در ماه سپتامبر ۲۰۰۱ آنرا رهبري مي کرد توانسته بود کانون مقاومتي را بر سر پا نگهدارد، اما باز ميزاني از ساده دلي (يا فراموشي) مي بايد تا باور کنيم که پس از رخداد ۱۱ سپتامبر چنين اتحادي ميان احزاب تاجيک، هزاره، و ازبک مي توانست سير وقايع را دگرگون سازد. مسعود که در صفحه شطرنج سياسي کشورش مهره مهمي به شمار مي رفت خود به تنهائي نمي توانست ستون برپا دارنده يک ملت باشد: کسي قادر نيست خانواده اي را که نيمي از اعضاي آنرا کنار زده باشند به سازگاري و آشتي وادارد. «جامعه بين المللي» که از تاريک انديشي طالبان به هراس افتاده و بخشي از يک کل را به اشتباه همه آن انگاشته بود، خود در اين کنار نهادن [پاره اي از يک ملت] سهم داشت. ره آورد توافقنامه هاي بن در دسامبر ۲۰۰۱، دولت تازه افعان بود که بيست و سه وزير گمارده اتحاد شمال، در برابر هفت وزير پشتون را در بر مي گرفت. درست است که رئيس جمهور کرزاي خود پشتون است اما وي را چون مهره دست آموز کاخ سفيد مي انگارند. همين گفته بس تا در يابيم که جامعه مدني پشتون احساس نمي کند که در اين ساختار قدرت نقشي به وي سپرده شده و ناگزير از ناخشنودي عميقي در رنج است. در طول هشت سال اين جامعه گونه اي سرشت سه لايه اي را پرورانده است: «پشتونيسم» عادي، که هرچند لزوما ملي گرا نيست اما رنگ و لحن قوي هويتي دارد، «طالبانيسم» که بازوي مسلح وي در داخل است و سر انجام القاعده، نيروي کمکي برون زائي که به شيوه ويروسي در بدني بيمار جا خوش کرده.
اگر قبائل پشتون توانسته بودند که حرف خود را به کرسي بنشانند، شايد نهضت طالبان پس از شکست و هزيمتش در ماه هاي اکتبر و نوامبر ۲۰۰۱ همچون قطره آبي در شنزار ناپديد شده بود. مطلب در اين جا اعتبار بخشيدن به ايده اي نيست که افغانستان گويا مقدم بر همه «کشور پشتون ها» است؛ گيريم همين پشتون ها خود به دليل سرگذشت و شمار فراوانشان بر اين باور باشند. هرچه باشد داده هاي مردم شناسي سياسي براين واقعيت، هرچند آزار دهنده و در عين حال بي چون و چرا، تاکيد دارند. اين امر هم در گذشته مي بايست در نظر گرفته مي شد و هم در آينده بايد به حساب آيد. آشتي ملي در افغانستان هنگامي قانع کننده و روا خواهد بود که قبايل شمال فقط «وطن پرستاني» در کنار ديگر «افغان ها» انگاشته نشوند و وطن پرستاني تمام عيار به شمار آورند. چنين نگرشي به هرحال روي خواهد داد زيرا هيچ تاجيک افغاني را نمي شناسيم که خواستار الحاق سرزمين اش به دوشنبه (پايتخت تاجيکستان) باشد، بهمين ترتيب نمي توان ازبکي را يافت که خيال پيوستن به تاشکند (ازبکستان) را در سر بپروراند يا هزاره شيعه مذهبي که بخواهد به دامان تهران (ايران) افتد! دلبستگي شديدي به يکپارچگي سرزميني تقسيم ناپذير احساس مشترکي ميان همه افغان ها پديد آورده است که به تقدس پهلو مي زند؛ سرزميني که همه اقوام در طول دو قرن دست در دست هم از آن دفاع کرده اند. شکاف هاي قومي لاجرم عاملي براي فسخ [همبستگي ملي] نيست.
اين اشتباهات در ارزيابي ها همواره به سود القاعده تمام شده است. اين سازمان که تا ريشه در خاکي نداشته باشد قادر به ادامه بقاي خود نيست بايد بي وقفه مطالبات طالبان به قصد الحاق سرزمين هاي اقوام همزبان به يکديگر را پر و بال دهد، زيرا اگر اين خواسته در ميان نباشد جهاد ملي به يقين در مقابل جهاد عالمگير القاعده قد علم خواهد کرد (۵). وانگهي آقاي بن لادن هم در اين مورد راه خطا نپيموده است: از همان سال ۱۹۹۶ او هراس داشت که مذاکرات ميان طالبان و شرکت نفتي يونوکال به عادي سازي [روابط با] رژيم ملا عمر بيانجامد. در ماه اوت ۱۹۹۸ هنگامي که ايالات متحده به کين جوئي سؤقصد ها عليه سفارت آن کشور در تانزانيا و کنيا، با بمباران خاک افغانستان براي نخستين بار به القاعده حمله کرد بيم چنين سازشي به يکباره از ميان رفت.
[آن بمباران] فرصت زرين ديگري براي آقاي بن لادن فراهم آورد که مي دانست چگونه از خشم ملا عمر بهره گيرد: ماه اوت ۱۹۹۸ نقطه تبلور يک رهبري دو سر در قندهار را رقم زد و در دوران پس از ۱۱ سپتامبر [۲۰۰۱]، ديگر هرگز بنياد اين هم پيماني به لرزه در نيامد. اما القاعده به محور «خوست–ميرانشاه» عقب نشسته بود، جائي که آقاي حقاني همچنان پيوند ميان جهاد عالمگير و جهاد ملي را تضمين مي کرد، و در همان حال طالبان ملاعمر محور «قندهار –کويته» را در دست داشتند. چنين کنترلي از آنرو آسان تر بود که اينها همانند ۸۵% مردم شمال بلوچستان عموما برخاسته از قبيله «غرزي» هستند. آيا ژرفاي استراتژيک مشهور پاکستان به سوي افغانستان اينبار وارونه گشته بود؟ به عقيده رزم آرايان پاکستاني، نه به راستي: در انتظار بازگيري کنترل در افغانستان به دست طالبان، آنها فقط پيکارجويان بيگانه را دنبال مي کردند و به بيرون مي راندند، شبکه هاي تروريستي برون زا را از هم مي پاشيدند، و در همان حال کم و بيش دستي هم به سر و گوش طالبان بومي مي کشيدند.
با اينهمه دور نبود که القاعده به لطف عمليات موسوم به «چکش و سندان» که ژنرال آمريکائي ديويد بارنو (David Barno) در سال ۲۰۰۴ طراحي کرده بود جهشي ديگر را آغاز کند. قصد از راه اندازي آن عمليات گردآوري پيکارجويان نهضت اسلامي ازبکستان در مرز بود که پاکستان به بيرون راندن آنها از وزيرستان جنوبي همت مي گماشت. نخستين درگيري نظامي رو در رو چنين رخ داد. با وجود اين ارتش پاکستان در اين نبردها بيش از يک هزار سرباز را در ظرف يکماه از دست داد و ناچار به مذاکره با نيک محمد، شورشي جوان دهکده شد. دو ماه بعد يک هواپيماي بدون سرنشين آمريکائي وي را از پاي درآورد. نيک «فزرند هيچکس»، که در برابر هشتاد هزار سرباز سرسختانه سينه سپر کرده بود، قهرمان حماسه اي شد که تمامي نسل جواني اينک آماده کين جوئي از خون ريخته او بود. بيت الله محسود حانشين هولناک وي آنگاه دست به دست القاعده داد تا دولت پاکستان را که از وي به هراس افتاده بود به ستوه آورد: حمله به کاروان هاي نظامي، پادگان ها، ستاد عمومي بزرگ ارتش، دادگاه ها؛ پرويز مشرف رئيس جمهور از سه سؤقصد جان به در برد و بي نظير بوتو در دسامبر ۲۰۰۷ کشته شد. محسود سپس نهضت «تحريک طالبان پاکستان» را پديد آورد که حدود بيست سازمان پاکستاني را در بر مي گرفت و اقتدار خويش را در شمال خاوري کشور تحميل کرده و از همانجا جنگ تازه پاکسازي مذهبي را به راه انداخته بود: در تنها يکي از عملياتش در «اورکزي» در روز ۱۰ اکتبر ۲۰۰۸ صد و شصت و دو شيعه به قتل رسيدند.
وحشت به اوج رسيده بود. مزدوران جوان آدمکش آن نواحي را که اين آخرين مصيبت القاعده در آنها يکه تازي مي کرد، بر سر دست مي چرخاندند. بيش از سيصد تن از رؤساي قبايل را به اتهام جاسوسي گردن زدند. محسود شالوده مناسبات خويش را با شبکه هاي تروريستي پنجاب که به کمک و ياريش مي شتافتند بنا نهاد: «لشکر طيبه وهابي»، همانند گروه هاي غير وهابي اما ضد شيعه مصممي مانند «لشکر جهنگوي» يا «جيش محمد». حتي ملا عمر هم نگران شد. او در برهم زدن ثبات پاکستان که در آنجا مقاومت خويش را سامان مي داد هيچگونه نفعي نمي ديد. بدينسان تا تابستان سال ۲۰۰۹ ارتش توانست با تکيه بر طالباني که به وي وفادار مانده بودند با «تحريک طالبان پاکستان» که آنرا يگانه تهديد مي انگاشت به نبرد برخيزد. نتايج به دست آمده قاطع و قانع کننده نبود، اما سرانجام محسود در ماه اوت کشته شد. عمو زاده وي حکيم الله محسود جانشين وي شد و ملا عمر کوشيد به لطف شبکه حقاني باز زمام امور را در دست گيرد. در ماه اکتبر، ارتش پاکستان تهاجم تازه اي به وزيرستان را به راه انداخت. «تحريک طالبان» به تلافي برخاست: ميان ماه هاي اکتبر ۲۰۰۹ و سپتامبر ۲۰۱۰ تعداد ۸۱ سؤ قصد انتحاري ۱۶۸۰ کشته بر جاي نهاد.
مي توان دريافت که کنفرانس هاي لندن و کابل به چه ميزان به جز بازپخت شگردهاي کهنه دست آورد ديگري نداشته اند. سپاهيان سازمان پيمان اتلانتيک شمالي (ناتو) اينک خود را گرفتار دشواري هاي بزرگي مي يابند، اقتصاد توسعه در نواحي شورشيان کار بردي ندارد و شاخه سياسي [مداخله بين المللي] هم رک و راست در حد و اندازه اين مهم نيست. چگونه کمک به «حکومت صالح» در کابل و اسلام آباد مي تواند گره کور چنين آشفتگي و اوضاع درهم و برهم را بگشايد.
ميان ناسيوناليزم و جهادي عالمگير
فقط چاره رئيس جمهور کرزاي مانده است، يعني مذاکره با طالبان. بارک اوباما همتاي آمريکائي وي، در اعلام موافقت خويش در اينباره درنگ داشت، اما با نبود راه حل بهتري سرانجام پذيرفت. هرگز موقعيت تا به اين حد وخيم و دشوار نبوده است. «تحريک طالبان پاکستان»، سرنوشت طالبان پاکستاني را عميقا به القاعده و گروهاي تروريستي پنجاب گره زده، قدرت سنتي قبيله اي را غصب کرده و غيرنظاميان را به سيه روزي نشانده است و بدون آنکه هيچگونه سستي به خود راه دهد به عمليات تروريستي ادامه مي دهد. در اين آشفته بازار کجا مي توان طالباني را يافت که بتوان باز خريد؟ و بالاخره چنانکه قرار باشد رزم آرايان بين المللي نيز به گفتگو ها درآميزند، چگونه مي توانند يقين يابند که بازيچه دست نظام هاي خويشاوندي و فرمانبري نخواهند شد که از فهم درست آن ها عاجزند؟ ناگزير مذاکره با طالبان راهبرد خوبي نيست؛ بهتر آنکه مشکل را از ريشه سر و سامان داد. ديديم که القاعده بدون داشتن جاي پائي در يک سرزمين توان ادامه بقاي خويش را ندارد، اما اين نيز هست که يک جامعه پشتون آرامش يافته هم ديگر نيازي به بازوي مسلح طالبان خويش ندارد. از اينرو درست به سراغ همين جمع مردم است که مي بايد رفت.
ايراد خواهند گرفت که نظام قبيله اي فرو پاشيده است. اما هيچ يقيني سست تر از اين نمي توان يافت. تصرف و غضب قدرت ها لزوما برگشت ناپذير نيست. رؤساي سنتي را سر بريده اند، اما منظور از «سنتي» چيست؟ بينشي قوم محور از فئوداليسم به اشتباه گيري اين واژه با واژه «موروثي» مي انجامد، زيرا در اروپا قدرت فئودال را پادشاهاني مي بخشيدند که فرمانروائي خويش را حق و وديعه اي الهي مي پنداشتند، که خود به منزله بيعتي سرمدي با خداوند و انتقال ميراث مقدس از طريق هم تباري بود. اما در نظام زمين داري شرقي که در آن قادر ملکوت قدرت را تفويض نمي کند، چنانچه هر فرد ناشناخته اي قدرت ناسوتي خويش را به اثبات رساند و نسبت به کساني که با وي بيعت کنند خود را سخاوتمند نشان دهد مي تواند به سروري دست يابد. هر پشتون متنفذي مخاطبي بالقوه است، چه از روي اعتقاد يا به ابن الوقتي خود طالب يا هوادار طالبان باشد يا نباشد. حتي مي توان گفت که همين حقاني مهيب، پيش از آنکه يک طالب و همپيمان استراتژيک آقاي بن لادن باشد يک پشتون است، هرچند کساني شايد از اين حرف يکه بخورند. او از قدرت خويش و ثروت هاي تيولي دفاع مي کند که در دو سوي مرز ميان «خوست» و «ميرانشاه» گسترده و با زيرپا نهادن خط مرزي «ديورند» از آنها بهره مي برد. القاعده و «تحريک طالبان پاکستان» براي وي ابزار و دستمايه اين کارند؛ و الا جهاد عالمگيز به راستي دغدغه خاطر وي نيست.
از اينروست که مي بايستي به سخنان اشفاق پرويز کياني رئيس ستاد عالي ارتش پاکستان هنگامي که روز ۲ فوريه ۲۰۱۰ پيشنهاد مي کرد تا از نفوذش نزد آقاي حقاني بهره جويد گوش فرا مي دادند. اگر چه او مفهوم «ژرفاي استراتژيک» را رسميت مي بخشيد، با اينهمه تصريح مي کرد که «غرض به مهار خويش درآوردن افغانستان نيست، بلکه مي بايد امنيت مرز خاوري پاکستان را برقرار ساخت». بدينگونه وي بدون آنکه نامي از خط «ديورند» ببرد بدان اشاره داشت، اما سپس با به باد انتقاد گرفتن حضور قوي هند در افغانستان که آنرا همچون به محاصره در آوردن خصمانه اي ارزيابي مي کرد از نگراني خويش سخن مي گفت. اين نشانگان [انگاشتن خطر محاصره] هرچند گزافه به نظر آيد، اما باز بي پايه نيست: در دوران جنگ سرد محور ديپلوماتيک واشنگتن–پکن از اسلام آباد مي گذشت و محور مسکو–دهلي نو را قطع مي کرد. پشتيبان ناسيوناليسم عرفي پشتون در آن هنگام اتحاد شوروي، اما همچنين هند بود.
در اين سخنان واقعيت ناگفته اي را هم مي توان باز يافت که به راستي مناسبات افغانستان و پاکستان را زهرآلود کرده است. براي پاکستان از همان آغاز پيدايش اش در سال ۱۹۴۷ سرحد «ديورند» مرزي قانوني و نه «مرده ريک» عهدنامه ها بوده است، که حقوق بين المللي نيز آنرا تضمين کرده؛ اما افغانستان همواره از پذيرش آن سر برتابيده. چگونه مي توان آنچه را که بنيادي مقبول ندارد قانوني ساخت؟ کوتاه بگوئيم، خط «ديورند» دملي پايدار است که به دليل به حاشيه راندن پشتون ها همچون يک «بومرنگ»کمانه کرده و به نقطه آغازين باز مي گردد. اين دمل حساس را ويروس القاعده چرکين کرده.
حتي احزاب ناسيوناليست عرفي مسلک چپ، مانند «حزب ملي عوامي» که پيش از اين به اتحاد شوروي نزديک بود و اکنون در پيشاور زمامدار است آزرده و معذب اند. رخدادي حياتي در آوريل ۲۰۰۷ از نظرها پنهان ماند: رئيس جمهور کرزاي به جلال آباد نزديک مرز پاکستان رفته بود تا مرکزي فرهنگي را افتتاح کند که نام خان عبدالغفار خان معروف به «باچا خان» بنيان گذار «حزب ملي عوامي» را بر آن نهاده اند. «باچا خان» در سال ۱۹۴۸ تصميم به ترک پاکستان گرفته و به سرزمين افغانستان پناه برده بود. در سال ۱۹۸۸ وي را در همانجا به خاک سپردند. اسفنديار ولي خان نوه او و رئيس «حزب ملي عوامي»، ميهمان افتخاري طبيعي اين مراسم، در پايان سخنراني خود فرياد برآورده بود که «چه در اين سو يا آنسوي مرز، من افغانم!» (لر او بر، يو افغان!)، که آقاي کرزاي [به شنيدنش] با شور و حرارت برايش کف زده بود. مرکز ديگري به نام «باچا خان» نيز در آنسوي مرز پاکستان در پيشاور وجود دارد.
خط مرزي «ديورند» بدينسان مسائلي را پيش آورده است که هم حساس و هم گنگ و پر ابهام اند، و مادام که هيچگونه تصميمي قاطع موقعيت [حقوقي] واقعي بدان نبخشد صلح در منطقه همچنان دور از دسترس باقي خواهد ماند. صحبت از «خط»، ناگزير مفهوم آتش بس و از اينرو ستيزه اي پايان نايافته را در ذهن پديد مي آورد. همين امر در باره خط کنترلي که کشمير را به دو پاره تقسيم کرده است نيز صدق مي کند. اما چه کسي مرز ميان ايران و پاکستان که هردو کشور به رسميت شناخته اند را «خط گلدزميد°» مي نامد؟
افغانستان از دير زمان چنان بر موضع خويش عليه وجود خط «ديورند» تکيه کرده است که رئيس جمهور کرزاي طبيعتا نمي تواند بي آنکه آبرويش بريزد و يا حتي جانش به خطر افتد به عقب برگردد. با اينهمه چنانچه کابل اين مرز را به رسميت بشناسد، ديگر مفهوم «ژرفاي استراتژيک» براي پاکستان از هررو بي معنا مي شود، همپيماني هاي ضد تروريستي به خودي خود کارائي بيشتر ي مي يابند و حتي وحشت از به محاصره هند در آمدن فروکش مي کند. در ماه اوت ۲۰۰۹ پاکستان که از کوره به در رفته بود، تهديد به بستن مرز يا مين گذاري اين خط را مي کرد. کاري ناشدني، زيرا شايد مناسب ترين وسيله براي افزودن بر شورش هاي محلي و توسل شورشيان به ظرفيت عمل القاعده همين باشد.
براي پرهيز از زمين لرزه اي منطقه اي، اين خط گسل را بايد به خط صلح مبدل ساخت. از آنجا که دو کشور همسايه به دليل کشاکش هاي هويتي و سرحدي بسيار ديرينه به زحمت مي توانند بسوي يکديگر گام بردارند، اکنون بر «جامعه بين المللي» است که در اين راه به ياري آنان بشتابد. پس از هشت سال حضور در ناحيه حداقل کاري که از دستشان بر مي آيد همين است. اما شناسائي يک خط مرزي مشترک فقط در چهارچوب شرايطي توافق شده با رؤساي قبايل دو سمت اين مرز مي تواند تحقق پذيرد، و هدف آن باشد که شيوه عملکرد متداولي را تعريف کنند که خلقي واحد ديگر از پارگي و پراکندگي در رنج نباشد، و مردمان يک قوم بي آنکه حاکميت دو کشور را نقض کرده باشند فضائي مشترک را باز يابند. آيا بحث بر سر گونه اي فضاي خُرد «شنگن» مانند است، نظير آنچه اتحاديه اروپا پديد آورده؟ در آنصورت آيا چنين فضائي محل همه گونه قاچاق نخواهد شد ... در پاسخ بايد گفت که همين حالا هم وضع چنين است، و شايد در منطقه اي آرام گشته اينگونه کجرفتاري ها بي نهايت کمتر شود. در عين حال وجود چنين فضائي، مي تواند مساعد بيرون بردن افغانستان از قلمروي در بسته باشد. گذشته از آن هيچ نکته تکان دهنده اي در اصل رسيدن به توافق در باره «طرز استفاده» از مرز نمي توان يافت، زيرا خط «ديورند» تا به حال هم موضوع چهار عهدنامه بوده است (در سال هاي ۱۸۹۳، ۱۹۰۵، ۱۹۱۹ و ۱۹۲۱). وانگهي همين بازنويسي پر حشو و زوايد است که سايه ترديدي بر ماندگاري و حتي واقعيت آن انداخته است.
سرانجام، علائم و نشانه هاي چندي حکايت از آن دارند که پشتون ها وقتي ديگر به شبکه هاي تروريستي نيازي نداشته باشند خود به مقابله با آنها برخواهند خاست. اين امر بنيان جدي عقيده اي است که صلاح مي داند که دو کشور به جاي مذاکره در باره صلحي نامحتمل با طالبان در کسوت طالبان، با رايزني با رؤساي قبايل، صرفنطر از همدلي هاي گذشته آنان، در باره مسئله پشتون بازانديشي کنند. از سوي ديگر از اين پرسش طفره نمي بايد رفت که اگر مذاکرات با طالبان ثمري به بار نياورد، آيا مي بايد آنگاه با القاعده مذاکره کرد؟ آقاي خالد عزير دبير کل پيشين ولايت مرز شمال خاوري در پاکستان به حق در روزنامه The News نوشته بود که: « منافع ايالات متحده و پاکستان بي آنکه مسئله خط مرزي "ديورند" با افغانستان به ساماني برسد يک سويه و همگرا نخواهد شد (۶).»
آنچه اسلام آباد و کابل مي دانند، و فرمانده ارتش پاکستان علنا انگاره اي از آنرا ريخته در قالب همين عبارت آشکارا بيان شده است. خاموش کردن لهيبي که مناقشات مرزي افروخته، شرط نخست گام برداشتن به سوي سازشي ملي در افغانستان است. احساس تعلق هويتي پشتون ها دور از آنکه فقط ابزار فرصت طلبي القاعده باشد، به قلب احزاب عرفي که به جان دشمن طالبان اند نيز پيوند خورده است! بدينسان ملي گرايان چپرو، طالبان و القاعده در عين حالي که هريک در پي اهدافي مختلف اند، در عمل اجزاي [برانگيزاننده] يک واکنش شيميائي غير قابل کنترل در درون يک بوته اند.
سازواري ديپلوماسي غربي با پيچيدگي بغرنج ستيزه ها مستلزم گذر به فراسوي رفتار هاي عادي است. چنانچه عاقبت حق مردماني طرد شده اعاده گردد، آنان نه آنرا چون زرق و برق يک پيروزي بلکه به مثابه عزت و آبروئي بازيافته در خواهند يافت. و شايد روا نباشد که نيرومندترين ارتش هاي جهان ناچار شوند خفت اگر نگوئيم شکستي گزنده، سرافکندگي عقب نشيني بي جلالي را بر خود هموار سازند.
° در سال هاي پاياني قرن نوزدهم، مرز ايران و پاکستان در منطقه بلوچستان را کميسيوني مأمور تعيين سرحدات به رياست ژنرال گلدزميد، افسر بريتانيائي، ترسيم نمود. (م).
پي نوشت ها
۱- هيئت نمايندگي سازمان ملل متحد براي کمک به افغانستان، گزارش سالانه، ژانويه ۲۰۱۰.
۲- سامانه دروازه تروريسم آسياي جنوبي (www.satp.org).
۳- هند و پاکستان از سال ۱۹۴۷ براي کنترل کشمير، که امروز دوپاره شده است، در ستيز و کشمکش اند.
۴- عبارتي که بيشتر از آنرو آزاردهنده است که همواژه افغانستان است. در سال ۱۹۴۸، پرچم پشتونستان مستقل، که ظاهرشاه پادشاه افغانستان پشتيبان آن بود، بر فراز وزيرستان شمالي و دره تيراه برافراشته بود. دولت ياغي بيست ماهي دوام آورده بود.
۵- شهادت ژان– پير فيليو (Jean-Pierre Filiu) در برابر کميسيون روابط خارجي مجلس سنا در روز ۲۹ ژانويه ۲۰۱۰ (www.senat.fr). همچنين نگاه کنيد به کتاب ژان – پير فيليو با عنوان نُه جان القاعده، انتشارات فايارد، پاريس، ۲۰۰۹.
۶- «همسو کردن سياست هاي امنيت منطقه اي»، در روزنامه The News، اسلام آباد، ۲۵ نوامبر ۲۰۰۸.
گاهشمار رخدادها
۱۲ نوامبر۱۸۹۳. ترسيم خط مرزي «ديورند» براي جدا سازي افعانستان از امپراتوري هند (که در آنوقت پاکستان را نيز در بر مي گرفت).
۱۹۱۹. «مرز» ي که کابل به رسميت نشناخت. سومين جنگ انگليس و افغان. افغانستان به استقلال دست يافت (عهدنامه روالپندي، ۸ اوت ۱۹۱۹).
۱۹۳۳. به قدرت رسيدن ظاهر شاه.
۱۹۷۳. محمد داود، ظاهرشاه را برانداخت و جمهوري افغانستان را اعلام داشت.
۱۹۷۸. کودتاي حزب کمونيستي دموکراتيک خلق افغان.
۱۹۷۹. واشنگتن برنامه اي سرّي براي کمک به چريک هاي ضد کمونيست را برپا داشت. تجاور شوروي. مسکو آقاي ببرک کارمل را بر مسند قدرت نشاند.
۱۴ آوريل۱۹۸۸. توافقنامه هاي ژنو ميان افغانستان، اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، ايالات متحده و پاکستان در باره بيرون کشيدن سپاهيان شوروي، که در تاريخ ۱۵ فوريه ۱۹۸۹ جامه عمل پوشيد.
۱۶ آوريل۱۹۹۲. پايان کار رژيم کمونيستي. مجاهدين پيروزمند در صحنه يک جنگ داخلي پايان ناپذير به کشت و کشتار ميان خويش پرداختند.
۲۷ سپتامبر۱۹۹۶. طالبان کابل را تسخير کردند و دوسوم خاک افغانستان را به مهار خويش درآوردند. برقراري رژيمي اسلامي بر بنياد رواج سخت و اکيد شريعت.
۲۶ مه ۱۹۹۷. پاکستان رژيم طالبان را به رسميت شناخت.
سپتامبر ۲۰۰۱. احمد شاه مسعود در سؤقصدي کشته شد.
۷ اکتبر ۲۰۰۱. مداخله نظامي ائتلافي به رهبري ايالات متحده در افغانستان.
۵ دسامبر ۲۰۰۱. در شهر بُن جناح هاي [متخاصم] افعان، تحت لواي سازمان ملل متحد، به توافق رسيدند که حکومتي موقت به رهبري آقاي حامد کرزاي برپا دارند.
۲۶ ژانويه ۲۰۰۴. جمهوري اسلامي افعانستان تنفيذ شد.
۹ اکتبر ۲۰۰۴. آقاي کرزاي در انتخابات رياست جمهور پيروز شد.
۱۸سپتامبر ۲۰۰۵. نخستين انتخابات قوه قانونگذاري که با عدم مشارکت ۵۰% از رأي دهندگان رقم خورد.
۲۰ اوت ۲۰۰۹. انتخابات رياست جمهوري و ولايات افغانستان. اعلام شد که آقاي کرزاي و آقاي عبدالله عبدالله رقيب اصلي او هردو آرائي برابر آورده اند. نامزد اخير از انتخابات کنار کشيد.
۳ نوامبر ۲۰۰۹. شورشيان پيشنهاد سازش و آشتي آقاي کرزاي را نپذيرفتند.
اول دسامبر ۲۰۱۰. آقاي باراک اوباما اعلام کرد که سي هزار سرباز ديگر به افغانستان گسيل خواهد کرد.
۲۸ ژانويه ۲۰۱۰. کنفرانس بين المللي لندن خواستار شتاب بخشيدن به پويش «انتقال» و «درخود پذيري مجدد» طالبان نادم شد.

المشاركات الشائعة من هذه المدونة

پنج اقتصاد برگ جهان

مصر پایتخت اداری جدید را با هزینه ۴۵ میلیارد دلار می‌سازد

آب درمانی" مزایا و مضرات