زندان گذشته؛ آیندهای که طالبان میخواهند
ما انرژی خود را صرف تحسین گذشته خود و مذمت گذشته دیگران میکنیم و وقت خود را هزینه تاریخ موهوم میسازیم. بخشی از تاریخ ما تحریف شده است و ما با علم به انحراف آن، اهمیتش میدهیم. اشرف غنی هم بیش از اندازه به «فصل ناتمام امانالله» مشغول بود. بازسازی قصر دارالامان، برای این بود که غنی نشان دهد به امانالله خان و عصر او اهمیت میدهد. او بیش از آنکه به آینده نگاه کند، به گذشته چشم دوخته بود؛ در حالی که در پایان راه هم به گذشته نرسید و هم آینده را باخت. غنی کمتر موردی پیش میآمد که گپ بزند، اما از «تاریخ پنجهزارساله» نگوید. او با این گذشتهگرایی و بیتوجهی به آینده، قضاوت تاریخ، زعامت کشور و اعتبار یک رهبر را یکجا باخت. با این حال، تاریخ به تاریخ پیوسته است، امروز را باید دریافت و برای فردا برنامه ریخت. تاریخ برای عبرت گرفتن و شناختن خود و دیگری خوب است، اما نباید از آن دامی ساخت و تمام عمر خود را در آن گرفتار کرد.
مردم افغانستان و از همه بیشتر نخبهگان سیاسی آن، به گذشته گرفتارند. با زنجیر گذشته به بند کشیده شدهاند. توان رهایی و عزم آن را ندارند. به گذشته مجعولی گرفتارند که هیچ نقشی در خلق و جهت دادن آن نداشتهاند. برای آینده اما برنامهای ندارند. دلیل هم تنبلی است. ما یک جامعه تنبل هستیم؛ جامعهای که لقمههای آماده میخواهد. ریختن طرح و پیاده کردن آن، زمان و انرژی میخواهد؛ چیزهایی که ما آن را صرف گذشته میکنیم. از سوی دیگر، فکر کردن دشوار است. برای ریختن طرح، باید فکر کرد. این کار، برای ما دشوار است. ما عادت به انجام کارهای دشوار نداریم. ما عادت نداریم فکر کنیم. همواره همسایهها و قدرتهای بزرگ جهانی به جای ما و برای ما اندیشیده، فکر کرده و به تبع تصمیم گرفتهاند.
در این میان، طالبان به بدترین نوع گذشتهگرا هستند. آنها به زعم خود به ۱۴۰۰ سال گذشته رفتهاند؛ عصری که هیچ نسبتی با عصر ما ندارد. نه تکنولوژی عصر حاضر نسبتی با یک هزار سال پیش پیدا میکند و نه ابزارهای مورد کاربرد آن دوران، نیازهای مدرن ما را مرفوع میسازد. نیازهای مدرن کنونی، ابزارهای مدرن میخواهد و این ابزارها با افکار کهنه و فرسوده به دست نمیآید. خلق ابزار، به اندیشیدن و فکر کردن نیاز دارد. به تلاش و واقعگرایی نیاز دارد. با خیالبافتن در مورد شکوه نداشته گذشته، ابزارهای مدرن را به دست آورده نمیتوانیم و به تبع آن از رفع نیازهای مدرن خود هم عاجز میمانیم.
اینکه سیاستمداران ما از سر تعمد به گذشتهگرایی میپردازند، برای فرار از مسوولیتهایی است که آنها نسبت به امروز و آینده دارند. آنها به جای اینکه برای پرسشهای روز پاسخ بیابند و برای فردا طرح بریزند، از دیروز قصه میکنند. به افسانه رو میآورند و مردم را اغفال میکنند. همه نظامها، نسبت به حال و آینده جامعه مسوولیت دارند.
گذشته ما، گذشته خونباری است که هیچ جایی برای افتخار به آن نمیتوان یافت. حتا دورانی که آن را شکوهمند میخوانیم ـ دوران غوریان، غزنویان و دوران احمدشاه ابدالی ـ سراسر کشتار و ویرانی بوده است. لشکرکشیهای حاکمان سرزمین ما به هند، دهها هزار انسان را نابود کرده و بخشی از تمدن هندی را نیست کرده است. همان اقتدار سیاسی و نظامیاش را هم اگر مد نظر داشته باشیم که بیش از هر جنبه دیگر آن دوران را خواستنیتر میکند ـ به استثنای دوران غزنویان که ادب و فرهنگش خواستنیتر است ـ هم برگشت به آن ممکن و میسر نیست. اگر بر معایب گذشتهمان چشم بپوشیم و محاسنش را عَلم کنیم، باز هم دورانی مربوط به تاریخ است که نمیتوانیم به آن برگردیم. حتا اندیشیدن به برگشت، مضحک است. در حالی که جوامع دیگر به پیش میروند و سرعت پیشروی آنها هم بسیار زیاد است، ما با چنین سرعتی به عقبگرد میاندیشیم؛ به گذشته سیاهتر از اکنون، به باتلاق کشتارها و کلهمنارها، به سوزاندن شهرها و نابود کردن تمدنها. گذشته اگر شکوهمند هم باشد، برای ۹۷ درصد گرسنه کشور نان نمیشود. اگر این گذشته پرافتخار هم باشد، برای شهروندان خسته کشور، امنیت و آسایش نمیشود. این گذشته، به هیچ درد مردم فقیر کشور نمیخورد. به گفته ژان پل سارتر، «گذشته، تجمل مالکان است».
در صورت داشتن «گذشته شکوهمند»، بازهم این گذشته الزاماً مسیر شکوهمند آینده را رقم نمیزند. آینده مرفه و شکوهمند، با گذشتهگرایی و افتخار به تاریخ به دست نمیآید. نمونههای زیادی از جوامعی را داریم که تاریخ پرافتخار ندارند، اما زندهگی باعزت و شکوهمند دارند. آنها قطعاً آینده روشنتر نیز دارند. این آینده را میشود با طرح و زحمت به دست آورد. برای آن باید عرق ریخت، در صنوف مکاتب و دانشگاهها و در میدان عمل و کار. زنجیرهای گذشته، مانع ترسیم چشماندازهای روشن برای آینده شده است. به همین دلیل، ما پیوسته به سمت بدبختیهای بیشتر میرویم و اصطلاح مشهور «یومالبتر» در کشور ما عینیت و مصداق مییابد.
با این حال، ما با انقطاع نسلی مواجه هستیم. نسلی که در دو دهه گذشته رشد کرده، با نسلی که زیر پرچم طالب بار خواهد آمد، رابطه برقرار نخواهد توانست. این دو نسل، یکی نسل کنونی و آیندهنگر و دیگری نسل آینده و گذشتهنگر، همدیگر را بهسادهگی درک نخواهند توانست. نیازهای هم و خواستهای هم را بهراحتی نخواهند فهمید. یکی از گذشته خواهد گفت و دیگری از آینده. در آن صورت، تلاش خواهند کرد خواستها و تصورات خود را بر دیگری تحمیل کنند، بهخصوص که آموزههای طالبانی تسامح و مدارا را نفی میکند و با آن سر ستیز دارد. اکنون هم، طالبان تصور ذهنی خود را در عالم بیرون، در جامعه، بر مردم تحمیل میکنند، بدون اینکه چنین تصوراتی سبکوسنگین شده باشد. این تصور، با جهان نسل ما بسیار فاصله دارد. ما نهتنها تصورات مشترک نداریم، بلکه هیچ چیز مشترکی بین ما نیست. ما و طالبان همین حالا زبان هم را نمیفهمیم، ارزشهای هم را درک نمیکنیم، خوانش یکی از دین و آموزههای آن برای دیگری مضحک است و حتا طرز راه رفتن و لباس پوشیدنمان تفاوت بسیار زیاد دارد. این موارد، فاصله زیادی بین دو طرف خلق کرده است. این فاصله ما را از درک یکدیگر دور نگه میدارد. بدتر از آن، این است که کسی به دنبال درک و شناخت دیگری نیست؛ همه تلاش میکنند دیگری را شبیه خود بسازند یا طرد کنند. طالب در این میان، با چوب و چماق به جان مردم افتاده است تا تفاوتها را از بین ببرد و مردم را شبیه خود بسازد؛ امری که با توجه به افزایش فاصلهها، ناممکن است.
طالبان بین گذشته، حال و آینده نسبتی تعیین نمیتوانند. پیوسته سعی میکنند به گذشته برگردند، به «صدر اسلام»، به عصر «خلافت» و «امارت». این گذشتهگرایی محض، کشور را از کاروان توسعه جهانی دورتر میکند. دیگر یافتن مسیری برای توسعه، دشوار میشود. برگشت یکسره به گذشته، نه با علایق اجتماعی نسل ما سازگاری دارد و نه با طبیعت بشر. تاریخ بشر، از یک نگاه تاریخ توسعه و پیشرفت است. آنچه خلاف توسعه باشد و جامعهای را از مسیر پیشرفت منحرف سازد، با طبع بشر ناسازگار است. این ناسازگاری، به اعتراض و سپس مبارزه میانجامد. مبارزه، عمر رژیم عقبگرا و افتاده در دام گذشته را کوتاهتر میکند. همیشه راهی برای برداشتن موانع پیشرفت پیدا میشود. این را ۲۱ سال پیش تجربه کردیم و بار دیگر تجربهاش خواهیم کرد. سرنوشت بشر، سرنوشت پیشرفت است و ما نیز در این سرنوشت، شریکیم. حتا طالب نمیتواند برای مدت طولانی ماشین پیشرفت را متوقف کند. تقلا برای برگشت به گذشته و دشمنی با آینده، بیهوده است.