كودهتاي طالبان عليه اسلام
کودتای طالبان علیه اسلام
زمانیکه تعبیر بازگشت طالبان به قدرت را به کار میبریم، خودبهخود این نکته برملا میشود که طالبان در گذشته هم یکبار سکان قدرت و سیاست افغانستان را در دست گرفته بودند و حالا یکونیم سال از زمانیکه دوباره سرنوشت مردم افغانستان به دست آنها افتاده سپری شده است. بازگشت طالبان به قدرت، آنها را در محک آزمون قرار داد و جهانیان را واداشت تا عملکرد این گروه را زیر ذرهبین بگذارند تا معلوم شود که آیا این گروه از تجربیات سابقش درس گرفته یا خیر و آیا از خطاهای گذشتهاش چیز تازهای آموخته یا نه. جهان در آغاز کار، خوشبین بود و گمان میکرد که طالب امروز طالب دیروز نیست و بیستوچند سال تکاپو و آزمون و خطا را پشت سر خود دارد.
تا هنوز هیچ یک از کشورهای جهان، حتا همان کشورهایی که از گذشته رابطهای نزدیک با طالبان داشتهاند، حکومت طالبان را به رسمیت نشناخته است. تصور اولیه این بود که حکومت تازه طالبان، به علت تجربههایی که از پنج سال سلطه بر افغانستان در دهه ۹۰ به دست آورده، حتماً در رفتارش تجدید نظر میکند و با مسایل حقوق بشر، حق آزادی بیان و سایر حقوق شهروندی با احترام برخورد و این ارزشها را تا جایی که برای این گروه ممکن است، رعایت میکند. مجامع جهانی با سادهانگاری گمان میکردند، حالا که طالبان قدرت را تصاحب کردهاند، خواهند کوشید که نظرات جهانیان را مورد توجه قرار دهند و از آنجایی که نمیتوانند بدون جامعه جهانی دوام بیاورند، در تجربه جدید خود، از اشتباهات گذشته پند خواهد گرفت؛ اما هر روزی که از حاکمیت دوباره طالبان میگذرد، این حقیقت محرز و آفتابی میشود که این گروه از گذشته هیچ چیزی یاد نگرفته است. گفتهاند که تمایز انسان از سایر موجودات در کاینات در این است که آدمیزاد از گذشته یاد میگیرد، اما طالبان هرگز از تجربیات گذشته چیزی یاد نگرفتهاند.
برخورد طالبان با زنان یکی از مهمترین سنجههایی است که نشان میدهد آیا طالبان ظرفیت لازم برای درک نبض زمانه را یافتهاند یا نه. مسلمانان عموماً آرزو میکردند که این بار طالبان بهگونهای رفتار کنند که الگویی برای دیگران شوند و نسبت به مقاصد کلی دین اسلام با ظرفیت بالا برخورد کنند و نمونهای از حکومت اسلامی ارایه کنند که مایه فخر و مباهات مسلمانان باشد. این عده از مسلمانان به این باورند که کامیابی یا ناکامی حکومت طالبان، منحصر در افغانستان نمیماند و قطعاً کلیت تجربه حکومتداری مبتنی بر اسلام را در محک آزمون قرار میدهد. یکی از این پیشفرضهایی که این شمار از مسلمانان به آن اعتقاد دارند این است که میتوان مسلمانانه زندهگی کرد، اما نسبت به تحولات و مقتضیات زمانه آگاه بود و آنها را مدنظر قرار داد و اگر گروهی از مسلمانان بتوانند چنین حکومتی را تأسیس کنند، بدون شک کامیابی آن، اعتبار از دسترفته مسلمانان را احیا میکند.
بهتازگی محمدحنیف، وزیر اقتصاد طالبان، اعلام کرد که از این پس زنان افغان حق ندارند در موسسات غیرحکومتی، اعم از خارجی و داخلی، کار کنند. چند روز پیش از آن، ندامحمد ندیم، وزیر تحصیلات عالی طالبان، اعلام کرده بود که دانشجویان دختر اجازه ندارند به دانشگاههای دولتی و خصوصی برای تحصیل بروند. قبل از آن، طالبان آموزش را برای دختران بالاتر از صنف ششم ممنوع کرده بودند.
مخرج مشترک همه این اقدامات این است که اثبات میکند زندهگی در کوهها و مغارهها، ذهنیت رهبران طالبان را عوض نکرده و آنها قرار است به همان منوال گذشته حکومتشان را پیش ببرند و رهبران تازهنفس آنها همان ذهنیت قبلی رهبران قدیم خود را به ارث بردهاند. زمانیکه از وزیر اقتصاد طالبان پرسیده شد که به چه علت طالبان با کار زنان در موسسات غیردولتی مخالفت میورزند، وی در پاسخ گفت که این زنان حجابی را که طالبان در نظر دارند، رعایت نمیکنند. فاجعه زمانی خلق میشود که طالبان تفسیری تنگنظرانه و متحجرانه از حجاب اسلامی و مفاهیمی از این قبیل ارایه میدهند و دیگران را ملزم به پیروی از آن میسازند و گوششان به حرفهای دیگران بدهکار هم نیست و گمان میکنند که برداشتهای آنان از متون دینی، وحی منزل است و قابل هک و اصلاح نیست.
اگرچه آنچه طالبان انجام میدهند، مخصوصاً موضعگیری سختگیرانهشان در برابر زنان، به گوهر دین و اسلام ربطی ندارد، چرا که تاریخ اسلام و برداشتهایی که از گذشتهگان به ما رسیده، رویهمرفته چنین تفسیری را که طالبان تبلیغ میکنند، برنمیتابد، اما جهان زمانی که اعمال طالبان را نظاره میکند و قوانین سختگیرانه آنها را که پیدرپی صادر میشود، به چشم میبیند، به این گمان میافتد که حکومت اسلامی چنین چیزی است و زنان در سایه شریعت اسلامی باید در چنین وضعیت رقتبار قرار داشته و از همه حقوق و آزادیهای خود محروم باشند. شاید جهان فکر میکند که بسیاری از کشورهای اسلامی که در آنها زنان از بسیاری از حقوق و امتیازات بهرهمندند و قوانین و مقررات با مهربانی و رواداری با آنها رویه میکند، اسلام واقعی را تطبیق نمیکنند و پوست انداختهاند و از شرم زمانه بخشهایی از آموزههای اسلامی را مغفول قرار دادهاند و اسلام واقعی همانی است که طالبان در پی تطبیق آن هستند.
طالبان گمان میکنند که با اعمال تضییقات بر زنان و دختران، آنان را مجازات میکنند، اما در حقیقت امر، کشوری را که عهدهدار رهبری و مدیریت آن هستند، به مجازات میرسانند و چهرهای زشت و زننده از کشور خود برای جهانیان عرضه میکنند و همچنین مسلمانان را در سراسر جهان در حرج میاندازند و در معرض این اتهام قرار میدهند که دینی که آنها پیروش هستند، دین طالبانی و آیینی است که با ضرورتها و نیازهای زمانه دشمن و منسوخ است و متعلق به زمین و زمانه دیگر است.
وقتی طالبان برای اولین بار در نیمه دوم دهه ۹۰ قدرت را در دست گرفتند و عملکرد زشت و شنیعی در همه عرصهها از خود به نمایش گذاشتند، یکی از نمایندهگان اسلامگرا در پارلمان ترکیه گفته بود: «به قدرت رسیدن طالبان، بهمثابه کودتا علیه اسلام است.» تردیدی نیست که صرف میلیونها و میلیاردها دالر برای راهاندازی تبلیغات علیه اسلام، آن اندازه کارایی و تأثیر ندارد که رفتار بدوی و مشمیزکننده گروههایی همچون طالبان میتواند چاقوی دشمنان اسلام را تیز کند و مدعیاتشان را در باب اسلام و مسلمانان راست جلوه دهد.
از قدیم گفتهاند که عقل عوام در چشمشان است. مردم عادی که حوصله و فرصت تعمق در امور را ندارند، کارهای وحشیانه و تمدنستیزانه طالبان را به اسلام پیوند میزنند و فکر میکنند که طالبان نمایندهگان راستین اسلام هستند و آموزههای اسلام را بدون مصلحتسنجی و محافظهکاری تطبیق میکنند. مردم عادی از این موضوع بیخبرند که رفتار طالبان بیشتر از اینکه به اسلام نسبتی داشته باشد، به ذهنیت بدوی و قبیلهای خودشان که نسلاندرنسل از یکدیگر به ارث بردهاند، نسبت دارد. دهها کشور اسلامی در جهان وجود دارد که به مرجعیت اسلام باور ندارند، اما هیچکدام از این کشورها قساوت و ظلم در حق شهروندان و زنستیزی و بدویت را رنگولعاب اسلامی نمیدهند. این کشورها با آنکه به مبانی اسلام پایبندند، مثل بقیه دنیا حکومتهایی دارند که به رفاه و آسایش و پیشرفت کشور میاندیشند و در این راه، رعایت ارزشهای جهانشمول را یگانه راه برای برقراری ارتباط با جهان میشمارند.
صاحبنظرانی وجود دارند که میکوشند برای طالبان در تاریخ اسلام نسبنامه بسازند و وجوه مشترکی میان طالبان و بعضی گروهها و جماعتهایی که در تاریخ اسلام به تشدد و سختگیری و تعصب شهره بودهاند، جستوجو کنند. با اینحال، اگر به جزییات وارد شویم به زودی متوجه میشویم که وجوه اختلاف آن گروهها با طالبان، بیشتر از وجوه اشتراکشان است. از باب مثال، اگر طالبان را با خوارج مقایسه کنیم، میبینیم که خوارج برای زنان جایگاهی متعالی قایل و حتا برخی از رهبران و فرماندهان آنها زنان بودهاند. از این جهت، خوارج را نمیتوان گروه زنستیز تلقی کرد؛ حال آنکه، طالبان زنستیزترین گروه در تاریخ جوامع مسلمان است که اسلام را دستاویزی برای ترویج ایدیولوژی خود ساخته است.
بیایید اعتراف کنیم که طرز تفکر طالبان ناشی از یکی از عقبماندهترین مناطق جهان است و ملغمهای از تفکراتی است که بیش از آنکه به دین و آیینی مرتبط باشد یا به گروهی در تاریخ اسلام رابطهای داشته باشد، به عقبماندهگی جوامعی ارتباط دارد که تحولات شگفتیآور جهان، اثری بر آنها نگذاشته و ذهن و ضمیر آنها را تکانی نداده است. تا وقتیکه این عقبماندهگی رفع نشود، امیدی به بهبود اوضاع نیست. ممکن است کسانی برای تشفی خاطر خود کوشش کنند طالبان و عملکرد شنیعشان را به کیش اسلام مرتبط بدانند، اما این کوششها این واقعیت را تغییر نمیدهد که تا زمانیکه جوامعی همچون جامعه ما به پیشرفت همهجانبه نایل نیاید، تغییر در ذهنیت دینی آنها حاصل نخواهد شد. دینداری هر جامعه تناسب تام با اندازه پیشرفت یا عقبماندهگی آن جامعه دارد. جامعه توسعهیافته و آموزشدیده قطعاً برداشتهای دینیاش هماهنگ با توسعه خواهد بود و جامعههای عقبمانده، برداشتهای دینیای را میپذیرند و ترویج میکنند که عقبماندهگیشان را تیوریزه، توجیه و نهادینه کند