افغانستان بهکجا میرود؟
افغانستان بهکجا میرود؟
عبدالمنان دهزاد/ یک شنبه 21 جوزا 1396/
افغانستان در شرایط کنونی وضعیت بسیار نگران کنندهیی را تجربه میکند. در یکسو یک حکومت نامشروع و توتالیتر با چهرههای فزونخواهِ قومی و تباری و در سوی دیگر، مردمی آسیبدیده و درگیر بحران و پریشان؛ مردمی که رویدادهای پیدرپی و سازماندهی شده، زندهگی حداقلی آنان را به
کابوس مبدل کرده و خواب را از چشمانشان ربوده است. مردم این سرزمین دیگر به این امید رسیده اند که نهایتِ تلاششان را بکنند تا طمعۀ مرگ نشوند، بهویژه شهر کابل دیگر شهر آرامی به نظر نمیرسد، مرگ در یک قدمی شهروندان این شهر نفس میکشد و هر لحظه انتظار حادثهییست.
بازیگران اصلی حکومت تا این دم حادثههای دلخراش را به دوش بیرونیها میانداختند و خود را یکسره بیآلایش و به دور از بدبختیهای سیاسی و مدیریتی معرفی میکردند؛ اما رویدادهای خونین در چند روز پسین در پایتخت، نشان داد که پشتِ هر حادثهیی که در این شهر به وقوع میپیوندد، دستانِ نیرومندِ داخلی نهفته است. اگر بیرونیها و بدخواهان این سرزمین نیتِ شومی را هم در قبال مردم و این مرزبوم داشته باشند، بدون همکاری حلقاتِ درون نظام نمیتوانند به اهداف نا مبارکشان دستیابند. کسانی که حداقلِ آشنایی را با سیاست و اندیشههای سیاسی داشته باشند، میدانند که پشتِ هر تئوری سیاسی و ذاتِ قدرت سیاسی، یک پدیدۀ هژمونیطالبانه و برتریخواه نهفته است. این تئوریها وقتی به دست قدرت سیاسی و سیاستمداران زیرک قرار گرفت، سعی میکنند که به هر نحوی زمینۀ عملی شدن آن را در دیگر کشورها و سرزمینها به منصۀ اجرا در آورند.
یکی از این زمینهها، «مداخله» در امور سرزمینهای «دیگری» است. بهویژه سرزمینهایی که رهبران آن به تعبیر مولوی «در درون خویش راه گم کرده اند». حکومت کنونی افغانستان بهترین بستر و «زمینه» برای پیاده شدن چنین تئوریها است. اصلیترین مشکل حکومت کنونی این است که رهبران این حکومت، بهویژه «رییس جمهور» از بارِ «مشروعیت» مردمی رنج میبرد. حکومتهایی که مشروعیت مردمی و دموکراتیک نداشته باشند، طبیعتاً نمیتوانند در میان همکاران درون حکومتی خویش «انسجام» به وجود بیاورند و به همین ترتیب، فقدان انسجام در یک «حکومت»، منتهی به ناکارآمدی و خلق بحرانهای سیاسی و امنیتی میشود.
به همینرو، حکومت کنونی دوران ناکارآمدیاش را در این سالها به همهگان نشان داد و اینک وارد فازِ جدیدی از بحران شده است؛ اشرف غنی میبایست به عنوان یک مدیر کارآزموده به جای اینکه به تشدید بحرانها میافزود و قدرت نامشروع خویش را به لبۀ پرتگاه سوق میداد؛ سعی میکرد اعتماد شهروندان و جریانهای سیاسی را جلب کرده و دست از هژمونی خواهی قبیلهیی بر میداشت و از سیاست حذف دوری میجست؛ چون سیاست حذف در هیچ جای جهان موفقیتِ نیکویی در پی نداشته است. در افغانستان هم نیم قرن تجربه نشان داده است که این سیاست راه به جایی نمیبرد. بهویژه در عصری که ما زندهگی میکنیم، این رویکرد، رویکرد عقلانی نیست.
مشکل تیم ارگ این است که رویایی برگشت به گذشته را در سر میپرورانند. این برگشت هم در کادرِ تفکر اینها قومی و قبیلهیی طرحریزی شده است. به عبارت دیگرف اینها در درک «زمان» و «زمینه» دچار مشکل شده اند و همین موجب شده است که از حذف سیاسی چهرههای قومی و سیاسی شروع کردند و تا حذف فزیکی هم پیش رفتند. حملۀ انتحاری در مراسم خاکسپاری فرزند محمد علم ایزدیار -که بیشمار چهرههای یک قوم و تیم سیاسی- در آن حضور داشتند، به همین دلیل سازماندهی شده بود.
به نظر میرسد که اشرف غنی و تیم همفکر و همرأیاش با دیدگاههای شتابانِ حذفگرایانه و امکانناپذیر شان، گیر مانده اند، اما چون سیاست و راه و روش اینها مبتنی به «گذشته» تعریف شده است، به واقعیتهای موجودۀ کشور تن نمیدهند. یکی از انکارناپذیرترین این واقعیتها، «کثرتگرایی سیاسی» و «بحران فراگیر» موجود در کشور است؛ بحرانی که سراپای نظام کنونی را فراگیرفته است. یکی از تازهترین این بحرانها، حادثههای خونین و شرمآگین در یک هفتۀ پسین در پایتخت بود. انفجار روز چهارشنبه در دپلوماتیکترین ساحۀ پایتخت و تلفاتِ بیشماری که این حادثه به شهروندان کابل به همراه داشت، هیچ تکانۀ بر دستاندرکاران نظام وارد نکرد. آنان بهسانِ هر حادثۀ دیگر، اولاً آن را «محکوم» کردند، ثانین این حادثه را کار دشمنان «صلح و ثبات» افغانستان خواندند و ثالثاً دم از ایجاد کمیسون «حقیقتیاب» زدند.
اما چیزی که در این میان غایب بود، اعتراف به ناکارآمدی و ناتوانی ارگانهای امنیتی و کشفی نظام بود. بیشرمانهترین حرفی که در این رابطه را (فرمانده امنیه کابل) زد. این فرمانده امینۀ پایتخت در رابطه به خونینترین حادثۀ پایتخت، گفت «اولاً اینگونه اتفاقها در تمام جهان وجود دارد و دوماً در پیشانی انتحاری نوشته نشده بود که من انتحاری هستم». این فرمانده اگر با همین استدلال مضحکانهاش در دیگر جهان میبود، به همین دلیل به زندان میرفت و محاکمه میشد. اما چون این مرد یکی از کمپاینگران انتخابات گذشتۀ تیم غنی و از دوستانِ همفکر ایشان بود، آب از آب تکان نخورد.
حکومت گرهِ کار را زمانی کورتر کرد که شهروندان به رسم اعتراض به خیابان آمدند تا برای صدها تن از قربانیان حملۀ انتحاری روز چهارشنبه، دادخواهی کنند. دادخواهییی که جزو از بدیهیترین حق شهروندان در تمام جهان است و در افغانستان نیز در قانون اساسی تسجیل و به رسمیت شناخته شده است. سوگمندانه اعتراض مدنی شهروندان توسط گارد محافظتی ریاست جمهوری به صورت بیرحمانه و غیر دموکراتیک سرکوب شد. مظاهر کنندهگان که به روز جمعه به خیابان آمدند و شعار «زندهباد نیروهای امنیتی کشور و نابود باد تروریسم و حامیان تروریسم» را سر میدادند، ناگهان از سوی گارنیزیون کابل و گارد محافظتی ارگ، به رگبار بسته شدند که دستِکم جان ۵ تن را گرفتند و بیست شهروند دیگر را روانۀ بیمارستان کردند.
خون شهروندان مظاهره کننده، هنوز از جادههای شهر خشک نشده بود که حادثۀ دیگری رقم خورد؛ حادثهیی که شک همهگان را در مورد ماهیت تروریسم و اعمال تروریستی در کشور به یقین مبدل کرد. این حادثه در مراسم خاکسپاری شهدای تظاهراتِ روز جمعه بهوقوع پیوست. نحوی ورود تروریستان به محل مراسم خاکسپاری، از یکطرف گریز همیشهگی حکومت را در مورد حادثههای تروریستی نقش بر آب کرد، چون بازیگران اصلی حکومت، همیشه سازماندهی و طرح حملههای تروریستی در کشور را بدوش بیرونیها میانداختند و خودشان را مظلوم وانمود میکردند، اما این حمله ثابت کرد که همهچیز در همین کابل و زیر فرمان بازیگران اصلی نظام مدیریت و عملی میشود، نه بیرونیها!، از طرف دیگر، جابهجایی چند تروریست به صورت برقآسا در ظرف چند ساعت در این مراسم، نشان داد که تئوری حذف فزیکی چهرههای یک قوم در نهاییترین شکل آن روی دست گرفته شده است. اگرچه این برنامه آن گونهیی که روی دست گرفته شده بود، عملی نشد.
این وضعیت دستگاهِ امنیت ملی را دست و پاچه ساخت. دستاندرکاران این دستگاه به جای اینکه از چگونهگی ورود تروریستان به این ساحه به مردم افغانستان گزارش بدهند و به ناکارآمدی خویش اعتراف کنند، گفتند که تروریستان مواد انفجاری خویش را در کفشهای خویش جابهجا کرده بودند. ولی جالب این بود تصاویر که از جسدهای تروریستان در ساحه باقی مانده است، نشان میدهد که کفش و پاهای تروریستان همه سالم اند و آنان از کمر بالا منفجر شده اند؛ سرانجام دستگاهِ امنیت ملی با این ترفند مضحک به جای این که «ابرو را اصلاح کند، چشم را کور کرد».
اتفاقات پیدرپی و سوالهای بیپاسخ در این مورد، بیشتر از هر زمانی فاصله میان مردم و دولت را افزونتر کرد و مردم پی بردند که بلاخره «خانه از پایبست ویران است» و رازِ این همه بدبختی در پشتِ دیوارهای ارگ خوابیده است. تیم ارگ بعد از اینهمه رسوایی و خلق بحران در کشور نشان داد که کشور را به سمتِ خطرناکی سوق میدهند. با این وصف، حکومت کنونی در یک آزمون بسیار دشوار قرار گرفته است.