اشعار تازه از رویا افسون


by Roya Afson on Sunday, September 18, 2011 at 9:04am






بازیچه و بازیچه ها
=====
کودک بیست ساله و یک ام
دویده ام، دویده ام، دویده ام
به زمان نرسیده ام
تا جوانی ام تجربه کنم
عقب افتاده ای روزگارم
از تمدن و عقل دور
در هندسه ای مثلثی
حیرت زده، زنده ام
در سرزمین ناباوران
غرق دایره های جهل
و دستان خنجر و خون
دراین وادی طلسم شده
همه را کودکان زبون یافتند
غل زنجیر پای شان نبستند
با بازیچه و بازیچه ها
بازیچه ای شان ساختند
گل زخم جزام روییده
بر پیشانی این کودکان
درسرزمین مطرود پاک دامنان
همه آواره، تبعید، غربت نشین
از تیغ های خون ریز
جزامیان و اندیشه های جزام
اگر هفتیم، اگر هفتاد
اگر هشتیم، اگر هشتاد
همه کودکان قد کشیده ایم
به عقل نرسیده ایم
به زمان نرسیده ایم
به زمان نرسیده ایم

Roya Afson
خورشید

ای خورشید

در طلوع هایت

چشمانم...

در چشمه ی تابان تو

تن می شوید

ودریای قلبم از تابشت

پرتلاطم و شفاف

بتاب، ظلمت سوز بتاب

برخفتگان زمان بتاب

جاودانه بتاب
نگاه و لبخند
by
Roya Afson on Tuesday, September 20, 2011 at 9:43am
در کابل سخن معروفی است که مردان هر خانه
دیموکراسی را برای دختران و زنان خانهء همسایه می پسندند، اما در خانهء خود با ننگ
و ناموس های مصنوعی و ساختگی دست و پا می شکنند
در یکی از شفاخانه های کابل دختر جوان را که
محصل دانشگاه است با دست شکسته و یک چشم صدمه دیده که بعدآ کور شد، آورده بودند،
دختر جوان محصل را پدرش با پسر همسایه که هم کلاسی اش بود و با هم در کوچه صحبت می
کردند، دیده و با لت و کوب به این روز و حال انداخته بود، سرودهء (لبخند و نگاه
از همان حال و هوا رنگ گرفته است

نگاه و لبخند
=======
دختر شگفته و شاداب
بر طناب حویلی
لباس شسته می آویزد
خوشحال زمزمه میکند
بگذار دختر خوشحال زمزمه کند
چه مانعی دارد
بی خیالی همین است
پسر همسایه از پنجره
او را نگاه میکند
برایش آواز می خواند
بگذار پسرهمسایه آواز بخواند
چه مانعی دارد
جوانی همین است
دختر آزرمگین
نگاهی دلبرانه میکند
لبخندی نثار مینماید
بگذاردخترلبخندی نثار کند
چه مانعی دارد
آغاز همین است
پسر مست مست میشود
پر شور تر برای دختر
آواز میخواند
بگذار پسر پر شورتربخواند
چه مانعی دارد
زندگی همین است

المشاركات الشائعة من هذه المدونة

پنج اقتصاد برگ جهان

با ميوه ها آشنا شويد

مصر پایتخت اداری جدید را با هزینه ۴۵ میلیارد دلار می‌سازد