مهار وضعیت جاری در کشور از دست رفته است
- الحصول على الرابط
- X
- بريد إلكتروني
- التطبيقات الأخرى
خطرِ از دست رفتنِ مهار وضعیت
نویسنده: جمعه احمدی
چهاردهه منازعه و جنگ قدرت در افغانستان فقط باعث نشده که حکومتهای مرکزی فروبپاشند و ثبات سیاسی و اقتصادی و امنیتی از بین بروند و میلیونها انسان آواره، بیخانمان، زخمی، معیوب، معلول و کشته شوند. بلکه باعث شده که مردم به فراموشی محض سپرده شوند. به این معنا که برای هیچ یک از طرفهای منازعات پلید قدرت، مردم موضوعیت نداشته و از کمترین اهمیت در معادلات و معاملات سیاسی و اقتصادی قدرت برخوردار نبودهاند.
به کارنامه حکومتهای بیش از یکصدهی گذشته نگاه کنید. در کدام یک از حاکمیتهای گذشته بهشمول جمهوری فروپاشیدهی دودهه اخیر، مردم بر قدرت (چوکی، پول، منصب، اسلحه، پشتوانه خارجی و امثال اینها) ارجحیت داشتهاند؟ هیچگاه. چون اگر میداشتند، مردم شنیده میشدند، مردم تعیینکننده میبودند، مردم ستون اصلی ثبات میشدند و مردم این چنین در دست فرزندان خودشان به خاک و خون نشانده نمیشدند و از خودشان شیاد خودشان ساخته نمیشدند.
آن پسربچهی هفدهسالهای که در رکاب طالبان غلطیده و میگوید «چهار سال است که با طالبان هستم. وظیفهام ترور در کابل بود. نمیفهمم چه تعداد را ترور کردهام، منتها زیاد است»، نشاندهندهی اوج فراموشی مردم نزد طرفهای منازعه و جنگ قدرت است. این فراموشی اوج فروپاشی اخلاقیِ حاکمان تاریخی افغانستان است که در چارچوب یک دولت مرکزی با جغرافیای مشخص، با عبدالرحمنخان آغاز شد و حالا در قامت ملاهبتالله، ملا حسن و سراجالدین حقانی و گروه طالبان به اوج خود رسیده است. که با صراحت و قاطعیت اعلام میکنند که «قوانین مردمی قابل اجرا نیست، وعده روزی به مردم ندادهایم، بیش از هزار نفر به امر ما انتحار کردهاند و…» این فروپاشی کامل اخلاقی در دستگاه قدرت حاکم در قبال مردم در شرایطی بهشدت متزلزل کنونی زنگ خطری است برای وقوع یک فاجعه تمامعیار انسانی در کشور از آدرس گروههای تندرو اسلامی.
دو
مردم و دولت جمهوری فروپاشیده در دودهه گذشته پیوسته از آدرس تندروهای اسلامی مورد حمله بودند و زخمهای بیشمار برداشتند و قربانیهای سنگین را متحمل شدند. دولت تاب نیاورد، برافتاد و رفت. مردم اما با زخمهای خوردهیشان سوخته و ساختهاند هنوز. ولی قربانیکردن و زخم زدن مردم را هنوز پایانی متصور نیست که هیچ. تداوم انتحار و انفجار بهعنوان روش نمایش قدرت و هدف قرار دادن مخالفان و کشتار هدفمندانه و بیمحابای مردم توسط گروههای تندرو اسلامی در کشور، هشدارهای خطر جدیتر را میدهد.
تا زمانیکه دولت جمهوری وجود داشت، تمام گروههای تندرو اسلامی از طالبان تا داعش و از داعش تا القاعده و حرکت اسلامی ازبیکستان و ترکستان و دیگران برعلیه آن دولت بسیج بودند و در رکاب همدیگر برای سقوط آن از هیچ کاری دریغ نمیکردند. حالا که دولتی در کار نیست و یک گروه تندرو حاکم شده است، وجود گروههای دیگر که قبلا توطئه تلقی میشدند، حالا در مسأله جنگ قدرت و غصب بیشتر آن، واقعیت عینی خود را با خشونتگری و خونریزی بیشتر به رخ میکشند.
این روند اگر از نظر حب و بغض سیاسی دیده شود، در ظاهر امر خوش به نظر میرسد. چون در هر حالت چالشهای درونگروهی و بیرونگروهی طالبان را برملا میکند و مژدهی عدم توانایی طالبان و آسیبپذیری آنها را بهویژه در مهار وضعیت کنونی میدهد. اما متأسفانه خطر جدی نیز در همین نکته نهفته است. چون، کشور عملا در چنگ گروههای تندروی قرار دارد که برای مهار و مغلوب ساختن یکدیگر و مخالفان خویش و نمایش قدرت خود، تنها راهی را که میروند خونریزی بیشتر، خشونت بیشتر، سرکوب بیشتر و وحشتافکنی بیشتر است.
همه میخواهیم که طالبان نباشند، داعش نباشد، القاعده نباشد، جیش محمد نباشد و گروهها و احزاب مدنی و دموکرات باشند و گستردهتر و پایدارتر باشند. ولی با تأسف که پس از فروپاشی نظام جمهوری همهی آنهایی که ما میخواهیم باید باشند؛ یعنی عملا یک طرفِ میز محاسبات و معادلات روز کشور باشند، نیست، به جز «جبهه مقاومت ملی» که طی یک سال گذشته توانسته است وجهه مقاومتی خود را حفظ کند.
ولی همهی آنهایی را که ما میخواهیم نباشند، هست. ممکن است طالبان این واقعیت را انکار کنند و بر سلطه خودشان تأکید کنند، اما آنچه عملا مثل سایه در کنار طالبان وجود دارد، وجود گروههای است که طالبان برای مهار آنها در صفوف خود شان دچار چالش اند.
طالبان هنوز با چالش جدیتر از جانب گروههای تندروِ فیالمثل خود شان بلکه بدتر از خودشان مواجه نشدهاند. چون جنگ آنها هنوز در مرحله خلق چالش و تثبیت حضور شان است و هنوز به مرحله جنگ برای تصرف و تثبیت جغرافیا نرسیدهاند. اما غیرقابل تصور هم نیست. چون دشواریهای سخت حکومتداری نظیر سیستم از کارافتادهی بانکی و مالی، عدم کسب مشروعیت بینالمللی، گسترش فقر و گرسنگی در سطح ملی، گسترش نارضایتی مردم در سطح ملی و بینالمللی، توسل به استبداد بیشتر، دشمنی آشکار با مردم عام و بهویژه زنان و اقوام غیرپشتون، پرهیز از گفتوگوهای سیاسی، از دست دادن روزافزون سرمایههای اجتماعی کشور، فرار سرمایه از کشور، اختلافات روزافزون سیاسی درونگروهی، بیتوجهی به پیش پا افتادهترین نورمهای حکومتداری و امثال اینها که همین اکنون گریبانگیر طالبان هستند.
در کنار همهی اینها، گسترش مخالفتهای نظامی در سطح کشور برعلیه آنها، گراف دشواری وضعیت را بالاتر از توان طالبان خواهند برد. طالبان طی دوونیمدهه گذشته از آدرسهای پشتیبانی خود فقط یک مأموریت داشت و آن اینکه: بکُش و خراب کن! هزینهاش با من. حالا با بازوان ناتوان و خسته و فرسودهیشان چهار مأموریت سنگین به عهده دارند: بساز، حفظ کن، تأمین کن و بجنگ.
هیچ آدرس بیرونی بهشمول پاکستان که تا سقوط جمهوریت از هیچ حمایتی از طالبان دریغ نکرد، تا حالا در کنار طالبان برای عبور از این چالشها نه ایستادهاند. این روند اگر دوام بیاورد و گسترش پیدا کند (که خواهند کرد)، کشور را در معرض خطرناکترین وضعیت قرار خواهند داد و آن، جنگ و آشوب تندروهای اسلامی برعلیه یکدیگر شان است (داعش و طالب برعلیه یکدیگر و هردو برعلیه همه).
این بدترین حالت ممکن برای مردم است. به این دلیل که در وضعیت کنونی، اولا هیچ نیروی بدیلِ تندروها چنانکه باید، در کشور وجود ندارد. دوما، این جنگ که قعطا پیروز نخواهد داشت بیشترین آسیب را به مردم عام و بهویژه اقلیتهای قومی و قشرهای آسیبپذیر مثل زنان و کودکان وارد خواهد کرد. سوما، نوع این جنگ از نوع جنگهای منظم و منطبق به اصول و قواعد جنگ نخواهد بود، بلکه از نوع آشوبهای که همهی افراد جامعه به مثابه دشمن دیده میشوند خواهد بود. چهارما، حداقل تاکنون هیچ سیگنالی مبنی بر وجود ارادهی سیاسی بینالمللی در مهار وضعیت کشور وجود نداشته است.
بنابراین، پرسش اساسی در مورد آینده این است که با توجه به شکنندگی شدید اوضاع کنونی کشور و با توجه ویژه به اینکه طالبان با وجود این همه چالشهای سخت، قادر به حفظ وضعیت نخواهند بود. گروههای تندرو دیگر مثل قارچ در بیخ و بن طالبان در حال روییدن و رشد کردن اند. چگونه ممکن است تا وضعیت به سمت غیرقابل مهار نرود؟
آنچه تاکنون پیداست سه گزینه است: یک، در سطح بینالمللی تلاش و همصدایی مبنی بر اینکه طالبان را وادار به گفتوگوی سازنده با تمام طرفهای سیاسی کشور به منظور تشکیل یک دولت فراگیر کند وجود دارد که خیلی نمیشود به آن امیدوار بود. دو، «جبهه مقاومت ملی» به مثابه یک قدرت نظامی و سیاسی توانسته است خود را مطرح و در صورت حمایت و تقویت میتواند در سطح ملی و بینالمللی وجههی خود را تقویت کند. سه، به نظر میرسد طالبان از آنچه به مثابه دشواریها، ضعفها و خطرهای ناشی از آن یاد شد، به مثابه یک کارت بازی در برابر فشارهای بینالمللی به منظور جلب حمایت بینالمللی استفاده میکند. به این معنا که طالبان در پی آن است که به جهان بقبولانند که یا ما را برگزینید یا آیندهی فاجعهبار را. در این صورت این امکان که خاص به منظور جلوگیری از غیرقابل مهار شدن وضعیت، طالبان و «جبهه مقاومت ملی» بهعنوان دو گزینه فعال در میدان، بهصورت محتاطانه مورد حمایت همزمان قرار گیرند، دور از احتمال نیست. اما آنچه برای مردم مهم است این است که در ماجرای پلید، وضعیت بدتر از این نشود و مردم به فاجعه بدتر نغلطند