طاهر بدخشی از نخستین سیاست‌مداران ملی‌گرا بود

 

مصداق نگرانی ستم ملی طاهر بدخشی و خشونت قومی طالبان

طاهر بدخشی از نخستین سیاست‌مداران ملی‌گرا بود که می‌خواست حاکمیت ملی را در دولت‌داری به‌صورت مدرن مطرح و عملی کند؛ زیرا آنگاه حاکمیت در سنتی‌ترین شکل خود خانواده‌گی و سلطنتی و در بامداراترین شکل خود قومی بود. ظاهر شاه را داوود خلع و دولت جمهوری اعلام کرد؛ اما در راس این دولت، خود او قرار گرفت که چند وظیفه‌ دولتی را همزمان به خود اختصاص داد و قدرت و صلاحیتش در دولت از شاه بیشتر بود. این‌که داوود در راس این دولت قرار گرفت، براساس اعتبار خانواده‌گی بود؛ زیرا او یکی از اعضای ارشد خانواده‌ سلطنتی بود.

بعد از کودتای یک عضو خانواده‌ سلطنتی (داوود) علیه عضو دیگر خانواده‌ سلطنتی (شاه)، به‌گونه‌ای بحث مشروعیت قدرت سلطنتی زیر سوال رفت. بنابراین، گروهی بر این شدند که بحث قدرت را فراتر از مناسبات خانواده‌گی و سلطنتی مطرح کنند. این گروه، اعضای حزب دموکراتیک خلق بودند. علیه داوود کودتا کردند، به جمهوریت او پایان دادند و او را کشتند.

طاهر بدخشی فعالیت سیاسی خویش را در روزگاری آغاز می‌کند که بحث مشروعیت پادشاهی و خانواده‌گی در حاکمیت زیر سوال رفته و بحث حاکمیت ملی و مردمی مطرح است. در این‌که بحث پادشاهی و خانواده‌گی مشروعیت خود را از دست داده است، چگونه بتوان جای خالی این مشروعیت را پر کرد؟ بین مخالفان نظام پادشاهی (اعضای حزب دموکراتیک خلق) ظاهراً این مطرح بوده که حاکمیت حق اعضای حزب، حق کارگر و حق مردم است، اما پشت صحنه، بحث طوری دیگر بوده است.

از آن روزگار معمولاً دو گزاره و سخن گزیده از طاهر بدخشی نقل می‌شود. بدخشی از افرادی بود که می‌خواست حاکمیت، مردمی و مدرن شود. بنابراین او یکی از اعضای حزب دموکراتیک بوده‌ و در نشست‌های این حزب شرکت می‌کرده است. او پی می‌برد که جلسه‌های اعضای حزب دموکراتیک پشت و رو، یعنی روی صحنه و پشت صحنه دارد. در روی صحنه، بحث از حاکمیت ملی و مردمی است، اما در پشت صحنه، تعدادی از اعضای حزب از جمله حفیظ‌الله امین و… می‌گفته‌اند: «قدرت سلطنتی و پادشاهی که مربوط یک خانواده‌ پشتون بود، از بین رفته است، بنابراین چگونه باید جای خالی این قدرت خانواده‌گی و سلطنتی قوم پشتون را پر کنیم که قدرت، ملی و مردمی نه، بلکه قومی شود و متعلق به سیاست‌مدارن قوم پشتون باشد.» (این سخن منسوب به طاهر بدخشی است).

نگرانی تعدادی از اعضای حزب دموکراتیک خلق درباره‌ حاکمیت، ملی نه، بلکه قومی بوده‌ است. اکثریت اعضای ارشد حزب دموکراتیک خلق از افراد قوم پشتون افغانستان بوده‌اند. طاهر بدخشی با درک منظور پشت صحنه‌ این جلسات، راه خود را از جلسات با اعضای حزب دموکراتیک خلق جدا می‌کند؛ زیرا او حاکمیت ملی و مردمی می‌خواست، نه حاکمیت قومی.

بنابراین، طاهر بدخشی نظریه‌ سیاسی «ستم ملی» را مطرح می‌کند؛ یعنی این‌که سیاست‌های قومی به ستم ملی می‌انجامد. این مردم، ملیت‌ها و ملت افغانستان هستند ‌که رنج و آسیب چنین سیاست‌های نادرست قومی را خواهند کشید و در سطح ملی مورد ستم قرار خواهند گرفت. نتیجه‌گیری طاهر بدخشی از هدف قومی پشت صحنه‌ اعضای حزب دموکراتیک، این می‌شود: «بی‌پشتون نمی‌توان سیاست کرد، با پشتون نیز نمی‌توان سیاست کرد.» (این سخن منسوب به طاهر بدخشی است).

نخست باید معنای واژه‌ پشتون را در این گزاره‌ سیاسی محدود و مشخص کرد، بعد درباره‌ محتوا و منظور این گزاره توضیح داد. منظور از پشتون در این گزاره، سیاست‌مداران پشتون است؛ سیاست‌مدارانی‌ که طرح قومی در حاکمیت و قدرت دارند. مراد از پشتون، جزء و کل است. نام از کل برده شده، ولی منظور جزء است؛ یعنی تعدادی از افراد پشتون که سیاست‌مدار و قدرت‌طلب قومی‌اند. بنابراین، نباید از واژه‌ پشتون استفاده‌ شناور شود.

توجه کنیم که این گزاره به ما چه می‌گوید. این گزاره از نظر منطقی، ظاهر متناقض دارد. گزاره دو بخش دارد: «بی‌پشتون نمی‌توان سیاست کرد.» درست است. پشتون یکی از اقوام افغانستان است و طبعاً باید در معادلات سیاسی و ملی حضور داشته باشد. بنابراین، هر گونه سیاست حذف‌گرایانه یا سیاست مخالف قوم پشتون، درست نیست. «با پشتون نمی‌توان سیاست کرد» این گزاره، ظاهراً حکم گزاره‌ اول را نقض می‌کند. گزاره‌ دوم، نیاز به توضیح دارد؛ این‌که سیاست‌مداران قوم پشتون که برداشت‌شان از حاکمیت و قدرت، قومی است، دیگران یا اقوام دیگر افغانستان را در حاکمیت، در قدرت سیاسی و نظام سیاسی نمی‌خواهند. پس چگونه با کسی می‌توان کنار آمد که تو را نمی‌خواهد و برخوردش با تو حذف‌گرایانه است و اصلاً وجود و حضور تو را قبول ندارد، اما تو از مشارکت با او سخن می‌گویی!

گزاره‌ دوم (با پشتون نمی‌توان سیاست کرد) در حقیقت اشاره به بن‌بست فعالیت سیاسی مدرن در افغانستان دارد. طاهر بدخشی به‌عنوان یک سیاست‌مدار نخبه و ملی‌گرا، بنا بر برداشت قومی در حاکمیت ملی و نظام سیاسی، بن‌بست فعالیت سیاسی را نیم قرن پیش با سیاست‌مداران پشتون اعلام می‌کند. این یک هشدار ملی است؛ زیرا وقتی‌ نمی‌شود با سیاست‌مداران پشتون در مشارکت سیاسی شریک شد، طبعاً پروسه‌ دولت‌سازی دچار بن‌بست می‌شود.

از روزگاری‌ که بدخشی این هشدار را داده است تا امروز، پروسه‌ دولت‌سازی دچار بن‌بست است. برای این‌که سیاست‌مداران قوم پشتون حاکمیت را مشارکتی، ملی و شهروندی نمی‌خواهند، بلکه قومی می‌خواهند. طرح سیاسی دولت‌سازی در حاکمیت قومی این است ‌که «ملیت-دولت» ساخته شود. حاکمیت باید بر‌اساس منفعت یک ملیت در دولت تعریف و تطبیق شود. در حالی ‌که ما باید «دولت-ملت» بسازیم؛ یعنی تعریف دولت مقدم بر ملیت‌ها باشد. دولت باید از ارزش و مشارکت ملیت‌ها و افراد ساخته شود.

بنابراین هر بار که پروسه‌ دولت‌سازی دچار بن‌بست می‌شود، بحث همان سخن طاهر بدخشی است‌ که با سیاست‌مداران قوم‌گرای پشتون نمی‌توان سیاست کرد. اصول سیاست ‌کردن بر‌اساس مدارا، روابط و دیپلماسی است. موقعی‌ که گروه‌ها نتوانند سیاست کنند، چه اتفاق می‌افتد؟ جنگ رخ می‌دهد. این‌که در افغانستان هر دو دهه بعد جنگی رخ می‌دهد، در واقع به بن‌بست سیاسی در دولت‌سازی می‌رسیم که حاکمیت قومی نمی‌خواهد با جامعه، مردم و اقوام افغانستان در دولت‌سازی مدارا کند.

نشست بن در حقیقت نشستی برای دولت‌سازی در افغانستان بود. این نشست طوری طراحی شده بود که به‌نوعی همه‌ سیاست‌مداران اقوام افغانستان در آن حضور و سهم داشته باشند تا بتوانند نظام سیاسی و دولت با‌ثبات را بر‌اساس منافع ملی مردم افغانستان به وجود بیاورند. متاسفانه پس از دو دهه، نه‌تنها به یک دولت-ملت مدرن و یک نظام سیاسی با‌ثبات دست نیافتیم، که حتا دچار بن‌بست در نظام‌سازی و دولت‌سازی شدیم. انتخابات ریاست ‌جمهوری را به یاد داریم که چگونه با رسوایی برگزار شد. انتخابات پارلمانی چگونه برگزار شد و آن‌چه برای تصرف و اشغال ریاست آن گذشت، فراموش نشده است.

حفیظ منصور می‌گفت طالب قوم ندارد، حکومت غنی اگر سقوط کند، به دامن ما سقوط می‌کند، اما کرزی می‌گفت طالبان بچه‌های افغان استند، بچه‌های افغان حق دارند هر جای وطن خود را بگیرند. غنی می‌گفت عادلانه نیست که در زندان بگرام طالبان از یک قوم زندانی باشند. زندانیان را رها کرد و حکومت را به دامن قوم خود، به دامن سراج‌الدین حقانی، سقوط داد و همان سخن خود را که به احمدولی مسعود گفته بود، عملی کرد؛ این‌که یا به زور قوم یا به زور خارجی شما را از افغانستان خارج می‌کنم.

هنگامی‌ که برخورد دموکراتیک دچار انقطاع و گسست می‌شود، طبعاً خشونت رخ می‌دهد. در سیاست غیر‌دموکراتیک و قومی آن‌چه آسیب دیده است، کلیت کشوری به نام افغانستان و شهروندان افغانستان است. پشتون آسیب دیده است، تاجیک آسیب دیده است، هزاره آسیب دیده است، اوزبیک آسیب دیده است و هر کس از هر قوم و تباری‌ که در افغانستان بوده، آسیب دیده است. این‌جا است‌ که «ستم ملی» رخ می‌دهد.

نگرانی طاهر بدخشی در سطح ملی بود. او برای ملیت پشتون، تاجیک، اوزبیک، هزاره و هر شهروند افغانستان نگرانی برابر و مساوی داشت؛ زیرا طرح سیاسی او این بود که با رویکرد حذف‌گرایانه و قومی نمی‌توان نظام سیاسی و دولت افغانستان را ساخت. منظور از حاکمیت ملی، یک کلیت و حفظ سلامت یک کلیت است. موقعی‌ که سلامت یک کلیت را نتوان حفظ کرد، دیگر کلیتی سالم نمی‌تواند وجود داشته باشد. کلیتی که سالم نماند، قوم حاکم که بخشی از این کلیت است، نیز سالم نیست و سالم نمی‌ماند. اگر سالم می‌بود، دچار آسیب رساندن به کلیت مردم و کشور نمی‌شد. این‌که قوم حاکم سالم نیست، به این معنا است ‌که روش‌های مسالمت‌آمیز، دموکراتیک و انتخابی را برای تشکیل حکومت و دولت‌داری در نظر نمی‌گیرد، بلکه همیشه از رفتار‌های خشونت‌برانگیز و ناسالم برای سلطه بر حاکمیت و دولت، استفاده می‌کند. بنابراین نمی‌شود با رفتار‌های خشونت‌برانگیز و ناسالم قومی، حاکمیت ملی و دولت را ساخت.

جنگ‌هایی‌ که در افغانستان رخ داده و رخ می‌دهد، پشتون، تاجیک، هزاره و اوزبیک، همه آسیب دیده و آسیب می‌بینند. فکر نکنید که پشتون فقط اشرف غنی، کرزی، سراج‌الدین حقانی، ملا برادر و چند ملا و بازرگان است؛ پشتون مردمی‌اند که گرسنه‌اند، کشته می‌شوند، سرپناه ندارند و به درس و تحصیل دسترسی ندارند. تاجیک، اوزبیک، هزاره و… نیز همین‌گونه‌اند.

سیاست قومی به قوم پشتون و سایر اقوام افغانستان هیچ فایده‌ای نکرده است؛ فقط چند سیاست‌مدار قومی با سوءاستفاده از احساست قومی افراد، می‌خواهند از قدرت ملی و حاکمیت ملی مردم افغانستان استفاده کنند و هر روز بر تجارت و منفعت مالی خویش بیفزایند و زنده‌گی شخصی خود را فربه و فربه‌تر کنند. هرچه زنده‌گی شخصی این افراد فربه می‌شود، به همان اندازه زنده‌گی افراد اقوام افغانستان ـ چه پشتون، چه تاجیک، چه اوزبیک و چه هزاره ـ لاغرتر می‌شود.

در این بن‌بست سیاسی دولت‌سازی و رسیدن به حاکمیت ملی است‌ که بحث «ستم ملی» طاهر بدخشی می‌تواند مورد توجه قرار گیرد و همچنان به‌عنوان راه‌حل سیاسی در گفتمان سیاسی ملی مطرح باشد؛ زیرا در این‌همه سال ملت افغانستان است که مورد ستم قرار گرفته و رنج دیده است. دختر و پسر پشتونی‌ که نمی‌تواند در خوست، پکتیا، هلمند و… درس بخواند، بودن یک فرد قوم پشتون در ارگ به نام اشرف غنی یا ملا هبت‌الله چه تاثیر مثبت و فایده‌ای بر زنده‌گی او دارد؟ شاید فایده‌اش این است که فاروق وردک یا یک نماینده دیگر قومی، وزیر معارف شود، اما به نام کودک همان قوم مکتب خیالی بسازد و هزینه‌ مکتب خیالی را به منفعت شخصی خود اضافه کند. این‌که در حکومت حامد کرزی دختر و کودکان پشتون نمی‌توانستند درس بخوانند و پولی‌ که برای این کودکان باید هزینه می‌شد، در وزارت معارف فاروق وردک به جیب شخصی فاروق وردک می‌رفت، این نقض حقوق بشری کودک پشتون نیست؟ فاروق وردک برای دل‌خوشی مردم پشتون مسجد می‌ساخت، طالبان نیز برای دل‌خوشی مردم پشتون مسجد و مدرسه می‌سازند، در حالی ‌که مردم این قوم به مکتب نیاز دارند.

اگر حاکمیت قومی واقعاً صادقانه برای قوم پشتون خدمت می‌کرد و این قوم را از نظر معارف و زنده‌گی مدرن به جایی می‌رساند، امروز همه از آن سود می‌بردیم. متاسفانه حاکمیت قومی در سطح ملی به همین قوم نیز خدمتی نکرده است؛ فقط احساسات این قوم را به گروگان گرفته، از آن سوءاستفاده کرده و آن‌ها را از نظر مناسبات فکری مدرن و زنده‌گی مدرن عقب‌مانده نگه داشته است. بنابراین، دیدگاه حاکمیت قومی، باعث شده که ستم ملی بر همه اقوام صورت بگیرد. اما ستمی‌ که بر قوم پشتون صورت می‌گیرد، با این احساسات سطحی‌نگرانه که یک فرد و چند فرد از این قوم در قدرت هستند و بودن این افراد در قدرت به معنای بودن قوم پشتون در قدرت است، کتمان و نادیده گرفته می‌شود.

اگر بخواهیم دولت بسازیم و به حاکمیت ملی دست پیدا کنیم، باید حاکمیت ملی و دولت‌سازی را از گروگان‌گیری قومی نجات بدهیم. با نجات حاکمیت ملی از گروگان‌گیری قومی، ستم ملی نیز می‌تواند پایان یابد. دست یافتن به حاکمیت ملی در صورتی ممکن است‌ که نهادهای دموکراتیک ملی را تقویت کنیم تا بتوانند انتقال قدرت را به‌صورت شفاف و دموکراتیک برگزار کنند. بحث اکثریت و اقلیت قومی مطرح نباشد. اصلاً بحث اکثریت و اقلیت قومی در حکومت‌داری و دولت‌داری مدرن، درست نیست. بحث حکومت‌داری باید شهروندمحور و افرادمحور باشد. تاجیک، هزاره و اوزبیک با پشتون بتوانند در یک چارچوب برون‌قومی یعنی در یک دیدگاه سیاسی ـ حزبی فعالیت سیاسی کنند.

اگر قرار باشد که مبنای سیاست، قوم و حاکمیت قومی باشد، همان سخن طاهر بدخشی است‌ که «با پشتون نمی‌توان سیاست کرد»؛ زیرا سیاستی‌ که مبنای آن حاکمیت قومی است، تو در آن جایگاهی نداری، بلکه حضورت مانع تحقق این سیاست می‌شود. در این صورت، یک فرد غیر‌پشتون با سیاست‌مدار پشتون سیاست نمی‌تواند و در کل افراد هیچ قوم با قوم دیگر نمی‌توانند سیاست مشترک داشته باشند؛ زیرا مبنای سیاست، قومی است و هر کس سیاست قومی خود را دنبال می‌کند و طبعاً برنامه‌های سیاسی قومی در تقابل هم قرار دارند. این تقابل، به کلیت کشوری به نام افغانستان آسیب می‌رساند. این آسیب، آسیب ملی و ستم ملی بر مردم افغانستان است‌ که می‌تواند باعث تجزیه‌ جغرافیای سیاسی افغانستان شود.

ستمی که از آن طاهر بدخشی سخن گفته بود، رنج و ستم ملی بود؛ اما گفتمان قدرت قومی آن وقت این ستم ملی را برچسب بد زد و علیه طاهر بدخشی و ملی‌گرایان سازمان زحمت‌کشان افغانستان (سازا) استفاده کرد. از طرح ستم ملی طاهر بدخشی بر مردم افغانستان نیم قرن می‌گذرد، متاسفانه جامعه و مردم افغانستان هنوز بنا بر سیاست قومی در همان ستم ملی به سر می‌برند که بدخشی نیم قرن پیش آن را مطرح کرده بود.

طالبان ملموس‌ترین مصداق ستم ملی‌اند که با هدف قومی و شعار مذهبی نخست تعصب، تبعیض و خشونت قومی؛ دوم تعصب، تبعیض و خشونت جنسیتی؛ و سوم تعصب، تبعیض و خشونت مذهبی را عملی می‌کنند. گفته‌ طاهر بدخشی در امارت طالبان به‌صورت مطلق مصداق پیدا می‌کند که با سران قومی پشتون نمی‌توان سیاست کرد. اگر کسی از تاجیک، اوزبیک و هزاره قصد مشارکت و سیاست حتا برای تقویت تفکر و امارت طالبان پشتون را داشته باشد، طالبان پشتون او را به‌عنوان چالش و مزاحم صلاحیت قومی خود، از بین می‌برند.

المشاركات الشائعة من هذه المدونة

پنج اقتصاد برگ جهان

با ميوه ها آشنا شويد

مصر پایتخت اداری جدید را با هزینه ۴۵ میلیارد دلار می‌سازد