حمایت استراتژیک پاکستان از جنگجویان
حمایت استراتژیک پاکستان از جنگجویان
تلاش امریکا برای متقاعد ساختن پاکستان به توقف حمایت از گروههای ستیزهجو، بر این تصور استوار است که اگر این کشور اراده لازم را داشته باشد، از پس آن برخواهد آمد؛ اما اینکه چقدر این تصور درست است، به یقین نمیتوان حکم کرد. توانایی یا عدم توانایی اسلامآباد در مبارزه با این گروه، شرطی هر چند مناقشهبرانگیز برای آمادهگی این کشور جهت توقف حمایتهای فعال و غیرفعال از این گروهها میتواند باشد، اما این به معنای آن نیست که پاکستان با شدت تمام گروههای ستیزهجوی متعلق به خود را از بین میبرد.
ارتش و نهادهای استخباراتی پاکستان معمولاً میکوشند ستیزهجویان داخلی را به گروههای مختلف دستهبندی کنند. کنترل دولت بر این گروهها، نیز به درجات مختلف است.
تصور عمومی بر این است که پاکستان نفوذ چشمگیری بر طالبان افغان (به شمول شبکه حقانی که پایگاهش در شمال وزیرستان است) داشته و حتا خانوادههای طالبان را به گروگان گرفته است تا این گروه از اوامرش سرپیچی نکند. بعد از ۲۰۰۱ میلادی، فرماندهان رده میانی طالبان قدرت بیشتری به دست آوردهاند.
فرماندهان جدی این گروه خود را کمتر مدیون پاکستان میدانند که یک دلیل آن سن این افراد است. آنها فرزندان سالهای میانی ۱۹۹۰ میلادیاند، زمانی که استخبارات پاکستان طالبان را تغذیه و تقویت میکرد. نکته مهم دیگر، تغییر بنیادهای قبایلی طالبان افغان است. به این دلیل، پاکستان با تقلا میکوشد نفوذش را در میان دستههای نوظهور طالبان گسترش بخشیده و در عین حال کنترل خود را بر اعضای شورای کویته، حلقه رهبری گروه طالبان به رهبری ملا هبتالله آخوندزاده، حفظ کند.
بسیاری از تحلیلگران به این باورند که سرویس استخباراتی پاکستان کنترل خود بر لشکر طیبه از طریق فراهمسازی منابع، نطارت بر فعالیتهای این گروه و از همه مهمتر دادن امکانات بسیار مهم، یعنی آزادی عمل (مثل جذب نیرو، جلب کمک مالی، آموزش و ماموریتهای برنامهریزی شده) در خاک پاکستان را حفظ کرده است. بنا بر آنچه گفته شد، لشکر طیبه نیروهای متعلق به خود را در هندوستان به وجود آورده که مهمترین آنها گروه مجاهدین هندوستان و قبل از آن جنبش طلاب مسلمان هندوستان است. این گروه پایگاههای تدارکاتی خود را در بنگلهدیش، سریلانکا، مالدیو، نپال و برخی کشورهای دیگر نیز ایجاد کرده است.
برخی از سلولهای عملیاتی لشکر طیبه در داخل هندوستان بهطور قسمی مستقل از مرکز فرماندهی خود عمل میکنند. در این رابطه یک سند خیلی قوی علایم مخابراتی قابل توجه میان آیاسآی و جیش محمد است که بعد از حمله این گروه بالای پارلمان هند در سال ۲۰۰۱ میلادی ضبط شد و در آن آیاسآی بالای جیش محمد به دلیل این حمله خشمگین است؛ برعکس، علایم مخابراتی کمی بعد از حمله ممبئی در سال ۲۰۰۸ میلادی ثبت شده است. موضوع افزایش در علایم مخابراتی، میتواند تاکتیکی از جانب پاکستان برای خاموش کردن بحران بوده باشد؛ اما سوال سردرگمکننده این است که چرا پاکستانیها پس از حمله ممبئی در سال ۲۰۰۸ میلادی چنین نکردند؟
بعد از حملات ممبئی در ۲۰۰۸ میلادی، امریکا به هندوستان اجازه دسترسی به دیود هیدلی، شهروند امریکایی را داد که به اتهام مشارکت در این حمله بازداشت شده بود. بنا بر گفته مقامهای هندی، هیدلی به دخالت آیاسآی در این عملیات اذعان کرده بود.
در طرف دیگر، دستههایی از گروههای دیوبندی قرار دارند. پاکستان به درجات مختلف و یا نسبی، بالای این گروهها کنترل دارد. گروه مسعود اظهر از شبکه جیش محمد در بهاواللهپور، یکی از گروههای دیوبندی است که پاکستان بر آن کنترل قوی دارد. ارتش به پشتیبانی از مسعود اظهر علاقهمند است؛ چون هنوز هم طرفدار دولت پاکستان است و از حمله بر آن پرهیز میکند.
اظهر زمانی حسن نیت خود را نسبت به دولت پاکستان بیشتر ثابت ساخت که با درخواستهای درونسازمانی برای حمله بر اهداف غربی در داخل پاکستان و یا حتا حکومت پاکستان مخالفت ورزید. اظهر در مورد این توطیهها به آیاسآی خبر داد.
بسیاری از تحلیلگران پاکستانی میگویند تا زمانی که مسعود اظهر کنترل و انسجام درونی سازمان خود را در پنجاب حفظ کند، اعضای گروهش احتمالاً به تحریک طالبان پاکستان نخواهند پیوست؛ اما این واقعیت دارد که عناصری در جیش محمد از مسعود اظهر بریده و در همکاری با لشکر جهنگوی بالای اهداف داخلی و خارجی در پاکستان حمله میکنند. مثلاً جیش محمد، مسوول حمله انتحاری سال ۲۰۰۲ بالای قونسلگری امریکا در کراچی بود و همچنان گفته میشود که این سازمان در سال ۲۰۰۶ میلادی طرح انفجار طیارهای را ریخته بود که از خاک بریتانیا پرواز میکرد.
دیگر گروههای دیوبندی با پیوندهای خیلی نزدیک، چون شبکه فرماندهان تحت چتر تحریک طالبان، بیرون از کنترل دولت عمل میکنند که گواه آن حملات متعدد این گروه بالای اهدافی در داخل پاکستان است. ارتش و استخبارات پاکستان کوشیدهاند این شبکههای متحد متخاصم خود را از طریق ایجاد چنددستهگی کنترل کنند. مثلاً، پاکستان ملا بهادر و مولوی نذیر را به خاطر مهار عناصر ضد دولتی در تحریک طالبان پاکستانی بهصورت عام و بیتالله و حکیمالله محسود را بهطور خاص پرورش داد.
گاهی پاکستان برای کاهش خصومت گروههای ستیزهجوی دیوبندی به ابزاری مانند بستن توافق صلح دست یازیده است. گاه هم از طریق نظامی در پی شکستشان برآمده است که در این کار موفقیت چندانی نداشته است.
بنابراین، به نظر میرسد آسلامآباد توانایی و اراده سیاسی لازم برای تضعیف گروههای مختلف ستیزهجو را داشته باشد. با اینکه دولت پاکستان علیه عناصر ضد دولتی تحریک طالبان پاکستانی دست به خشونت زده، اما حتا توانایی یا اراده از میان بردن همین گروه را نیز ندارد. یکی از دلایل آن، عضویت و ارتباط دستههای طالبان پاکستانی با سایر گروههای ستیزهجوی دیوبندی است که پاکستان آنان را بهعنوان سرمایه خود به حساب میآورد؛ زیرا پاکستان گروههای ستیزهجوی اسلامگرا را نیروهای نیابتی خود در صورت جنگ احتمالی با هندوستان میداند.
در نتیجه، با گسترش پیوسته گروههای ستیزهجوی اسلامگرا و بیرون شدن برنامه هستهای پاکستان از خفا، دولت این کشور با جسارت بیشتر از این گروهها استفاده میکند. در اثر رویداد ۱۱ سپتامبر و تصمیم پاکستان به حمایت از اقدامات امریکا در جنگ با تروریسم، برخی از گروههای ستیزهجو علیه دولت پاکستان متحد شدند. ارتش پاکستان کوشیده است تا تهدید ستیزهجویان را نخست از طریق عقد موافقتنامههای صلح و در صورت ضرورت با استفاده از نیروی نظامی، مدیریت کند.
در حالی که در مورد کارکرد بیرونی این گروهها در خارج از پاکستان قلمفرسایی شده است، اما تحلیلگران بر این ایده هستند که جنوب آسیا استفاده داخلی از سازمانهای ستیزهجو را مورد توجه قرار نداده است. باید به لشکر طیبه بهعنوان گروهی دید که همزمان در خدمت دو هدف قرار دارد: اجرای سیاستهای خارجی پاکستان و تضعیف گروههای ستیزهجوی دیوبندی در داخل که خواهان نبرد با دولت پاکستان هستند.
بدون درک کارکردهای خارجی و داخلی سازمانهای ستیزهجوی اسلامی، به دشواری میتوان فهمید که آنان چگونه خود را با اهداف استراتژیک ارتش پاکستان عیار امیسازند: بقا و دوام دولت و ایدیولوژی آن. لشکر طیبه همواره در خدمت این دو هدف بوده است.