تنوع قومی ؛ تهدید یا فرصت؟
تنوع قومی در افغانستان؛ تهدید یا فرصت؟
قوم بهعنوان هویت غیراختیاری که تعیین کموکیف آن در قلمرو اراده بشر نیست، اهمیت اساسی در مناسبات سیاسی ـ اجتماعی جوامع انسانی دارد. هرچند مفهوم و ماهیت قوم و نژاد در جهان مدرن و خصوصاً بعد از جنگ جهانی دوم دچار تغییرات گسترده شد و حالا قوم از لحاظ جامعهشناختی بیشتر جنبه فرهنگی دارد تا نژادی، ولی کماکان اهمیت خود را در دایره سیاستها و پالیسیها حفظ کرده و وزنه تاثیراتش هنوز برجستهگی خود را در میان مولفههای اجتماعی تداوم بخشیده است. در جهان قدیم، با وجود نقش پررنگ قومیت، جوامع دارای تنوع قومی و پلورالیست نژادی کمتر بودهاند؛ اما جهانی شدن مرزهای قومیت را شکسته و بشر را وارد عصر همسرنوشتی کرده است. انسانهای امروزی در دهکده جهانی زندهگی میکنند و همسرنوشتاند.
ظهور جوامع چندقومی و پلورالیستی، پدیده جهان معاصر و زایده حوادث متعدد جهانی است. عمدهترین عوامل مهاجرتهای گسترده طی قرون نوزده و بیست و تاسیس دولتهای تازه در جهان سوم، به دنبال زوال نظام استعماری اروپایی و متعاقب جنگ جهانی دوم است. امروزه جوامع اندکی وجود دارند که چندقومیتی نباشند. عدم تجانس حاصل از این پدیده در این جوامع، سوالات مهمی را درباره سیاست قومی مطرح ساخته است: چگونه گروههای قومی مختلف در سیاست و دیگر سازمانهای عمده جای گیرند؟ چگونه نزاعهای درونگروهی حلوفصل شود؟ چگونه منابع اجتماعی بین این گروهها تقسیم شود؟
پاسخ این پرسشها از آنجا مهم است که تنوع قومی شبیه شمشیر، هم برنده و هم سازنده است و میتواند توسعهبخش و تهدیدآفرین باشد.
افغانستان بهعنوان یک کشور چندقومی با ساختار چندفرهنگی، نمونهای از جوامع چندقومی است که زاده استعمار در قرن بیستم است. هرچند جغرافیای سیاسی آن قدمت درازدامن دارد، اما آنچه امروزه به نام افغانستان در دل آسیا جا خوش کرده، نتیجه مرزبندیهای سیاسی روسیه تزار و بریتانیای کبیر است. برای همین، توماس بارفیلد مینویسد: «یکی از وپژهگیهای برجسته زندهگی اجتماعی در افغانستان، تقسیمبندیهای محلی، قبیلهای و قومی در این کشور است. این افراد به ترتیب به قریه، قبیله و گروههای قومی خود وفادارند و همه آنها را تحت اصطلاح قوم میدانند. تاجیکها، پشتونها، هزارهها و اوزبیکها از مهمترین اقوام ساکن هستند.»
با این پیشدرامد، ذکر چند نکته مهم و اساسی به نظر میرسد. نخست اینکه قوم در افغانستان یک مساله اساسی است که بخشی از بحران موجود از آن آب میخورد؛ اما همواره با جای اینکه این مساله بهگونه مدرن و منطقی حل و تنوع قومی و تکثر فرهنگی بهعنوان فرصت دیده شود، صورت مساله حذف و تنوع قومی و نگاه پلورالیستی به فرهنگ بهمثابه تهدید تلقی میشود. دومین نکته اساسی، این است که سیاستمداران خویشخور و منفعتجو که تنها به خود میاندیشند، تنوع قومی را که میتواند توسعهبخش و تحولآفرین نیز باشد، به بحران تبدیل کرده و از وضعیت پیشآمده به نفع خود ماهی مراد میگیرند. سوم اینکه سیاستهای قوممحورانه سیاستمداران، زمینههای رشد قومگرایی را مساعد کرده است.
آیا تنوع، تهدید است؟
تنوع قومی و نگاه پلورالیستی به فرهنگ، همواره در افغانستان بهعنوان تهدید نگریسته شده است. سیاستمداران و الیت جریان حاکم در کلانسیاستهای فرهنگی و هویتی، از تنوع هراس دارند که مبادا شیرازه حاکمیت تنگ و دیگرستیز آنها را بشکند و زمینههای مشارکت، عدالت و توسعه را فراهم کند. برای همین است که در سیاستهای قومی، الگوی همانندسازی در صد سال گذشته و از زمان حکومت امانالله خان بهعنوان الگوی غالب نقش برجسته در مناسبات سیاسی ـ فرهنگی داشته است. ستیز با زبان، فرهنگ و داشتههای معنوی اقوام دیگر، در چنین دایرهای بهمثابه تهدید دیده میشود که باید مبارزه اساسی برای تضعیف آن صورت بگیرد. طالبان نیز بخشی از این چرخه دیگرستیز جریان حاکماند که اکنون الگوی همانندسازی را کارشیوه سیاسی خود قرار دادهاند.
همانندسازی، فرایندی است که در آن خط تمایزات یک جامعه کاهش داده میشود. این بیشتر زمانی رخ میدهد که اعضای دو یا چند جامعه، گروه نژادی یا گروه اجتماعی کوچک با همدیگر همسان شوند. بنابراین، همسانسازی را میتوان بهسان غرض یا ایدهآل منسجمساز برشمرد که جوامع چندقومی به سوی آن حرکت میکنند. هدف سیاستهای همانندسازی به گفته بارت و نوئل عبارت از ترکیب زیستشناختی، فرهنگی، اجتماعی و روانی گروههای متمایز و منفرد به منظور ایجاد جامعه بدون تفاوت قومی است. به باور عبدالقیوم سجادی، سیاستهای مذهبی امیر عبدالرحمان خان درباره هزارهها و سیاستهای داوود خان در تحمیل زبان پشتونها بر اقوام دیگر، همه در قالب این الگو قابل تحلیل و ارزیابی است؛ همانطور که سیاستهای طالبان نیز نمونهای از تطبیق الگوی همانندسازی است.
در این نگاه است که تنوع بهمثابه تهدید تلقی میشود و جریان حاکم و سیاستمدارانی که از کارت قومیت وارد بازی سیاسی میشوند، دوست ندارند که تنوع بهمثابه توسعه نگریسته شود. تیمور شاران در کتاب «دولت شبکهای» نیز به این مهم پرداخته است که سیاستمداران جریان حاکم و سیاستمداران حوزه شمال چگونه از کارت قومی برای اهداف سیاسی و منفعت شخصی خود استفاده میکنند. در واقع سیاستمداران منفعتجو، کارت قومیت را بهعنوان گاو شیری میبینند که از آن برای اهداف خود استفاده ابزاری کنند و وضعیت موجود را همواره قومیشده، ستیزهجو و آلوده با عاطفه خروشان قومی نگه میدارند. با وجود این، در ادبیات توسعه تنوع بهمثابه یکی از ابزارهای رسیدن به توسعه به شمار میرود. پرسش اما این است که چگونه تنوع قومی فرصتی کمنظیر بوده و زمینه توسعهبخشی را مساعد میکند؟
تنوع بهمثابه توسعه
محسن رنانی، پژوهشگر توسعه، تنوع قومی و تکثرگرایی فرهنگی را بهمثابه مولفههای توسعهبخش برمیشمارد که در جهان سوم کمتر به آن پرداخته میشود. به باور رنانی، توسعه تحولی مستمر، عقلانی و کمهزینه برای رسیدن به حالت مطلوب است که میتواند این مهم از محراق تنوع قومی ـ فرهنگی بگذرد و زمینههای رشد و بالندهگی را مساعد کند. برای همین، تنوع یک سرمایه فرهنگی پنداشته میشود که در ذات خود ظرفیتهای بالقوه دارد تا جامعهای را مستعد دگرگونی و تغییرات مثبت کند. همانطور که یک کشور اگر تنوع منابع اقتصادی داشته باشد، زمینههای رشد آن بهتر از کشورهای تکمنبع مساعدتر است، تنوع قومی نیز بهعنوان سرمایه فرهنگی میتواند زمینههای رشد و توسعه را مقدور کرده و فرصتی بینظیر باشد تا تهدید خطرآفرین.
به باور رنانی، جوامع تکقومی یا کشورهایی که انحصار فرهنگی و قومی را در دستور کار خود دارند، زمینههای شکنندهگی بیشتر را مساعد میکنند. آنها شاید در ظاهر منسجم به نظر برسند، اما در باطن آنقدر شکننده و لرزاناند که ممکن است هر بادی آنها را بلرزاند و هر توفانی انسجام کذایی آنها را نابود کند. در جهان مدرن، تنها تنوع انسجامبخش و نظمبیار است و برای این مهم است که فضیلتمندی و رشد شهروندی دو مولفه است که میتواند تنوع را به فرصت تبدیل کرده و سرمایه فرهنگی یک کشور را افزایش دهد. فضیلت شهروندی یعنی اینکه تنها به خاطر شهروند بودن، افراد سزاوار عدالت، پذیرش و تعاملاند، نه مولفههایی مثل قوم و مذهب و زبان.
افغانستان باید به یک سازوکار انسانی و مبتنی بر فضلیت شهروندی برسد که در آن تکثر بر انحصار پیروز شده و وفاداری به قوم، عشیره و قبیله جای خود را به فضیلت شهروند بدهد. از این روزنه، میتوان قوم را بهمثابه عنصری توسعهبخش در مناسبات سیاست و فرهنگ دید و نگاهی خوشبینانه به آن داشت. در این صورت، همه باشندههای یک سرزمین دور یک عنصر به نام شهروند جمع میشوند و معیار برتری آنها نیز فضیلتی است که از خود به نمایش میگذارند. در چنین جامعهای، تنوع قومی بهمثابه یک فرصت کمنظیر میتواند کشورها و جوامع را به توسعه و بالندهگی برساند و از دام عقبافتادهگی خلاصی دهد. تنوع قومی شبیه شمشیر دودم است و در صورت انحصار و ستیز جریان میتواند زمینهساز بحران و خشونت و ویرانی نیز باشد، همانطور که در افغانستان چنین پیشینهای داشته است